قرآن از آن جهت که تجلّی خداوندی1 است، بیهمتا و دارای اسمای حسنی، خود نیز کلامی است بیمانند و دارای اسمای حسنی همانند قرآن، فرقان، کلاماللّه، کتاباللّه و... و این اوصاف برجسته، مرادف هم نیستند؛ بلکه هر کدام کمالی از کمالهای آن وحی الهی را بیان میکند؛ چنانکه مرحوم صدرالمتألهین بعد از شمارش برخی از القاب و نعوت آن میگوید: «و لا شک ان کثرة الاسامى و الاوصاف تدلُّ علی عِظَم شأن المسمّی و الموصوف و اللّه اعلم بجلالة شأن کلامه و کتابه»2 و همچنین صاحب فتوحات میگوید: «... و لکل اسم و نعت من هذه الأسماء معنیً لیس للآخر»3 و منشأ پیدایش تفسیرهای گوناگون، همانا نعوت متنوع قرآن کریم است که هر تفسیری به نوبه خود شرح نامی از اسامی حسنای آن است؛ همانند پیدایش رشتههای متعدد پزشکی که ناشی از شئون متنوع بدن انسان است.
هیچ تفسیری جامع همه کمالات قرآن نخواهد بود؛ مگر تفسیر انسان کامل که خود کون جامع و قرآنِ ممثّل میباشد؛ «...و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم...» (نحل، 44) و این برجستگی خاص، نه تنها به این است که انسان کامل به همه مراتب قرآن آگاه است و دیگران به بعضی از مراحل آن، بلکه در همان مراتب که دیگران هم آگاهند، باز انسان کامل آگاهتر است و چون بین مراتب قرآن، پیوند ناگسستنی برقرار است، کسی که از مراحل برتر مطلع نیست، نمیتواند مراتب مادون را طوری تبیین کند که با درجات عالی آن هماهنگ باشد.
آری، اگر قرآن مجموعه علوم بود و علم واحدی که دارای وحدت اطلاقی و سعی باشد نبود، همانند دایرةالمعارف مصطلح که تنها وحدت اعتباری محض باعث گردهمایی آنها در یک دیوان وسیع میباشد، میتوان تفسیرهای دیگران را تفسیر کامل در رشته خود دانست و چون بعضی از این اسمای حسنی بر اسمای دیگر مُهَیْمن است، تا کسی به آن اسمای مُهیمن راه نیابد، توان تفسیر صحیح نسبت به اسمای دیگر را ندارد.
هرکدام از آن نعوت قرآنی، مقامی از مقامات انسان سالک است در قوس صعود و اگر آن اوصاف به طور «حال» برای کسی حاصل شود، نه «مقام»، توان تفسیر همان مرتبه مخصوص را هم ندارد؛ چنانکه هرکدام از آن اسمای حسنی، مقامی از مقامات فرشتگان حامل وحی است در قوس نزول؛ زیرا قرآن از مبدأ نزول تا آخرین مرحله نزولی آن به دست سفرای الهی که هر یک معصوم و کریماند، میرسد و همه آنان با اصل حاکم بر عالَم فرشتگان که: «و ما منّا الاّ له مقام معلوم»، رسالت ویژه خود را انجام میدهند و هیچکدام احاطه بر معارف قرآن ندارند؛ مگر آن مَلَک مهیمن بر ملائکه دیگر که احاطه او نسبت به فرشتگان دیگر خواهد بود؛ یعنی احاطه او نسبی است، نه نَفْسی؛ زیرا برخی از مقامهای قرآن بر او هم پوشیده است.
ادامه مطلب
آبت الله جوادی آملی
عبادت ذات اقدس اله، شئونی دارد. گاهی به صورت فکر و ذکر و شکر است؛ گاهی به صورت حرکت و زمانی به صورت سکون. تا معبود (عزّ وجلّ) چه دستور دهد و رسول معبود (صلی الله علیه و آله و سلم) چه پیامی آورده باشد.
آنجا که فکر و ذکر و شکر عبادت است، آیات و روایات در خصوص آن فراوان وجود دارد و نیازی به شرح آن نیست. و آنجا که حرکت، عبادت باشد، نظیر طواف که گشتن به دور کعبه، خود عبادت است و مانند سعی بین صفا و مروه که آن حرکت مخصوص و هرولهای که در آن است، خود عبادت محسوب میشود، و به قصد قربت انجام میگیرد. و آنجا که توقّف عبادت است، مانند وقوف در عرفات و مشعر و منا؛ البته آن جا “وقوف” به معنای “سکون” نیست؛ ولی حرکت هم واجب نیست. صِرف ماندن در عرفات و مشعر و منا با آن آداب و سنن خاصّ، واجب است.
پس معبودْ گاه دستور حرکت و هروله میدهد، نظیر سعی بین صفا و مروه؛گاهی دستور گردش به دور خانهی خود را لازم میداند، نظیر طواف در حج و عمره؛ گاهی هم وقوف و عکوف و اقبال همراه با تعظیم و بزرگداشت را در خانهی خود، واجب یا مستحب میشمارد، نظیر اعتکاف.
عکوف یعنی اقبال و روی آوردن به چیزی همراه با تعظیم و بزرگداشت آن. اعتکاف در مسجد، خود نوعی عبادت است که حرکت در آن شرط نیست؛ سکون هم در آن معتبر نیست؛ مانند وقوف در عرفات، مشعر و مِنا.
در فضیلت اعتکاف همین بس که معادل طواف خانهی خدا قرار گرفته و عِدْل و قسیم و همتای رکوع و سجود به شمار آمده است.
دو تن از پیامبران بزرگ الهی مأمور شدند تا کعبه و حریم آن را از لوث وجود “وثنیّت” و “ثنویّت” تطهیر کنند تا عبادتکنندگان در مطاف و در کنار قبله و حرم ذات اقدس اله به طواف و اعتکاف و رکوع و سجود بپردازند.
ذات اقدس اله در این زمینه میفرماید: “وإذ جعلنا البیْت مثابةً للنّاس وأمْناً واتّخذوا من مقام إبراهیم مصلّی وعهدنا إلی إبراهیم وإسمعیل أن طهّرا بیتی للطائفین والعاکفین والرّکع السجود”. و به یاد آورید زمانی که خانهی کعبه را محل بازگشت و جایگاه امنیت مردم قرار دادیم و از مقام ابراهیم، عبادتگاهی برای خود برگزینید. و ما به ابراهیم و اسماعیل فرمان دادیم که خانهی مرا برای طوافکنندگان و معتکفان و رکوعکنندگان و سجدهکنندگان، از هر گونه آلودگی تطهیر کنید.
از این که اعتکاف در کنار طواف و عِدْل رکوع و سجود قرار گرفته، معلوم میشود که از بارزترین مصادیق بندگی در پیشگاه ذات اقدس اله است.
آنچه بر اهمیت و فضیلت اعتکاف میافزاید دو نکته است که یکی مهم و دیگری مهمتر است؛ نکتهی مهم آن است که اعتکاف همچون نماز نیست تا بتوان آن را در هر مکانی بجا آورد. در مورد نماز، بر پایهی “جُعلتْ لى الأرض مسجداً وطهوراً” میتوان آن را در هر مکانی انجام داد؛ حال آنکه اعتکاف، چنین نیست. اعتکاف باید در مسجد و خانهی خدا باشد. آن هم نه هر مسجدی، بلکه مسجد اعظم، یا به تعبیری دیگر مسجد جامع و یا مسجد الحرام و مسجد النبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) یا مسجدی که معصوم (علیهالسلام) در آن نماز جمعه و یا جماعت اقامه کرده باشد؛ یا امامی عادل هر چند غیر معصوم در آن نماز جمعه یا جماعت برپا کرده باشد.
پس اعتکاف باید در مسجدی باشد که مصلای تودهی مسلمانان است؛ یعنی مسجد جامع یا اعظم، و مسجدی که در شهر، جزو بزرگترین مسجدهاست و جماعتهای رسمی در آن اقامه میشود. بنابراین، مسجد بودن خود مزیت است و اقامهی نماز جمعه یا جماعت در آن، مزیّتی دیگر. انعقاد اعتکاف در مسجد متروک و مهجور صحیح نیست. عدهای که اعتکاف را به خصوص مسجد الحرام و مسجد النّبی (صلی الله علیه و آله و سلم) یا مساجد چهارگانه اختصاص دادهاند، باید سخن آنان را بر افضلیت حمل کرد و نه تعیّن.
نکتهی مهمتر آن است که “روزه” که خود از ارکان مهم دین و از مبانی مهم و اصیل اسلام است، که: “بُنی الاسلام علی خمسٍ: علی الصلاة والزکاة والصوم والحجّ والولایة” عبادتی که بدین پایه از اهمیت است، شرط اعتکاف قرار گرفته است، ارزش اعتکاف به حدی است که یکی از برجستهترین ارکان دین، شرط آن قرار میگیرد! همانگونه که نماز بدون طهارت تحقق نمییابد؛ که: “لا صلاة إلاّ بطهورٍ” اعتکاف هم بدون روزه صحیح نیست؛که:”لا اعْتکاف إلاّ بصومٍ”. و این از سخنان بلند ائمهی اطهار (علیهمالسلام) است.
آیت الله جوادی آملی
گاهی گفته میشود زن همسفر مرد هست، اما در دو مقطع و نه در چهار مقطع؛ یعنی زن میتواند «سیر من الخلق الی الحق» از کثرت به وحدت را پشت سر بگذارد. زن توان آن را دارد که «سیر من الحق الی الحق» حرکت در وحدت و از وحدت به سوی وحدت را هم سیر کند، اما توان آن را ندارد که از وحدت به کثرت، از حق به خلق بیاید؛ چون نمیتواند پیغمبر شود؛ چون زن سمت رسالت ندارد قهراً این مقطع سوم سفر میسور زن نیست که از وحدت به کثرت پیام بیاورد، از حق برای خلق سخن منتقل کند و مانند آن و قهراً سیر چهارم هم میسور زن نخواهد بود. اگر زن در توانش نبود که «من الحق الی الخلق» سفر کند، آن سفر چهارم هم که «من الخلق الی الخلق بالحق» است مقدور او نیست و اگر کسی سفر چهارم را طی نکرد، به مقصد نمیرسد؛ چون نیل به معاد، پی بردن به معاد، حشر با معاد قبل از مرگ و شهود آثار معاد قبل از مرگ، کمال آدمی است آن که گفت:
خود هنر آن دان که دید آتش عیان ??? نی گپ دل علی النار دخان
همین سخن است. دیگران به جناب مولوی آموختند، او میگوید حکیم گپ میزند که میگوید نشانهای از قیامت هست؛ پس قیامت هست. کار حکیم گپ زدن است که از نشانه پی به صاحب نشان ببرد؛ هنر آن است که انسان قبل از مرگ هم اکنون جهنم را ببیند «هم و النار کمن قد رآها». هنر آن است که انسان قیامت را قبل از مرگ بنگرد؛ نه با برهان ثابت کند. آن گپ است. اگر کسی اهل سیر بود ولی سفرش در مقطع دوم پایان پذیرفت، او اگر درباره? معاد حرفی دارد. گپی بیش نیست. آیا زن در سیر سوم و چهارم محروم است یا آن اسفار اربعه کاری به این مسائل ندارند؟ آنها که این راه را رفتهاند و چون رفتهاند مقاطع چهارگانه را تبیین کردهاند گفتهاند رهتوشه و رهآورد این راه ولایت است؛ نه رسالت و نه نبوّت. نبوّت و رسالت یک بخش اجرایی است؛ آنچه محور این اسفار چهارگانه است مسئله عظیم «ولایت» است که پشتوانه رسالت است. گرچه هر نبی و رسولی ولی هست، ولی هر ولیی لازم نیست که نبی و رسول باشد. آنچه محور کمال است «ولاء» است و در او میزی بین زن و مرد نیست و آنچه زن و مرد در آن ممتازند کار اجراییاند که به بخش تکلیف برمیگردد، لذا انوار خمسه طیّبه در آن جهان یکی است اینچنین نیست که اگر زن رسول نشد. سفر سوم و چهارم را ندارد و اساس آن سفر به نبوت انبائی برمیگردد؛ نه نبوت تشریعی. آن که سفر سوم را طی کرد خبرهای نو آورد آن که به علی بنابیطالب (سلام الله علیه) میگوید: «بنگار که جبرئیل چنین گفته است» . نبوت تعریفی دارد. اینها زاد راه سفر سوم و چهارم است. اگر در سخنان امام (رضوان الله علیه) شنیدهاید [که] کمتر مردی غیر از اولواالعزم و معصومین ممتاز به پایگاه رفیع این بانو باریافتند، سرّش آن است که این سفر سوم و چهارم را این زن بیش از دیگران و پیش از دیگران پیمود.
هر که بخواهد کاری را به تنهایی انجام دهد یا در کار خدا دخالت کند، آن کار سامان نمییابد و اختلاف و درهم ریختگی به همراه دارد. کاری سامان میپذیرد که فقط خدا در انجام و آغاز آن، عهدهدار کار باشد و هیچ کس در آن دخالت نکند. این دو مطلب، از قرآن کریم به دست میآید:
أ. آیه ?ولَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدوا فیهِ اختِلفًا کَثیرا?(1) مطلب
نخست را میفهماند؛ یعنی کار غیر خدا بر اثر تشتّت و پراکندگی به مقصد نمیرسد.
این قرآن، تدوین شده خدا و کتاب خدا و کلام اوست، زیرا اگر سخن دیگران بود، هماهنگ نبود: علم انسان یا غیر انسان (مخلوق) نامتناهی نیست؛ بعضی مسائل را میداند و برخی را نمیداند و مسائلی را فراموش میکند؛ جهل و سهو و نسیان دارد و گاهی نیز عصیان؛ حتی فرشتگان هم در طلیعه کار از اصل خلقت انسان بیخبر بودند که چنین گوهری شایسته خلافت الهی است، لذا گفتند: ?سُبحنَکَ لاعِلمَ لَنا اِلاّما عَلَّمتَنا اِنَّکَ اَنتَ العَلیمُ الحَکیم?(2)، پس اگر فرشته هم بخواهد حقیقتی را تدوین کند، تا از علم الهی کمک نگیرد، دچار اختلاف میشود.
این اصل در ?ولَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدوا فیهِ اختِلفًا کَثیرا?(3) آمده است. این آیه به صورت قیاس استثنایی ترسیم شده است؛ لکن تالی آن باطل است، پس مقدّم هم باطل است؛ یعنی هیچ اختلافی در قرآن نیست، پس کلام غیر خدا نیست.
از این آیه برمیآید که اگر انسان یا غیر انسان بخواهد کاری را انجام دهد، چون به همه جوانب آن احاطه ندارد، احیاناً اشتباه میکند و پس از انجام کار، میگوید «ای کاش چنین میکردم و چنان نمیکردم... ».
ب. از آیه ?لَو کانَ فیهِما ءالِهَةٌ اِلاَّاللّهُ لَفَسَدَتا?(4) فهمیده میشود که اگر غیر خدا بخواهد در کار او دخالت کند، آن کار سامان نمیپذیرد و سبب بههمریختگی است. در این آیه «إلاّ» به معنای غیر است؛ یعنی غیر از خدا که خالق و مدبّر است، دیگری اگر تدبیر و آفرینش و پرورش آسمان و زمین را همراه با خدا به عهده میگرفت و در کار خدا دخالت میکرد، این عالَم ناهماهنگ میبود و فرو میریخت؛ ولی چون فرو نمیریزد و ناهماهنگ نیست، پس به جز خدا در کار الهی دخالت نکرده است.
آیه ?فَارجِعِ البَصَرَ هَل تَری مِن فُطور?(5) به منزله استثنای تالی است که باطل است، چون ?هَل تَری مِن فُطور ? ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ کَرَّتَینِ یَنقَلِب اِلَیکَ البَصَرُ خاسِئًا وهُوَ حَسیر?(6)؛ اگر چندین بار آسمان و زمین را ارزیابی کنی، جز نظم نمیبینی، پس شکاف و تفاوتی نیست.
تفاوت، فوت بعضی از حلقات در سلسلهای است که دارای حلقههای فراوان باشد. وقتی برخی از این حلقات فوت شد، میگویند این سلسله تفاوت یافته است؛ در این صورت، گذشته به آینده ربط نمییابد و نظم از بین میرود و بیسامانی به بار میآید.
به هر روی، قرآن کریم این دو بخش را در دو آیه جداگانه تحلیل میکند: اگر کسی غیر از خدا کاری انجام دهد، با اختلاف و ناهماهنگی همراه است و نیز هر که در کار خدا دخالت کند، باز هم ناهماهنگی ایجاد میشود، پس صدر و ساق قرآن و شریعت، چنین است و خدا آنها را تنظیم کرده است.
روزى حضرت موسى علیه السلام در مناجاتى عرض کرد: خدایا! از تو مى خواهم که همنشین مرا در بهشت به من بنمایى تا او را بشناسم. در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: اى موسى، خداى مهربان مى فرماید: همنشین تو در بهشت فلان مرد قصاب است. موسى علیه السلام به دکان او رفت. جوان قصابى را دید که به مردم گوشت مى فروخت. مدتى او را زیر نظر داشت اما کار برجسته اى از وى ندید.
هنگامى که شب فرا رسید قصاب به سوى خانه رفت، موسى علیه السلام نیز در پى او روان شد. چون به در خانه رسید موسى علیه السلام گفت: "اى جوان! میهمان مى خواهی؟" قصاب گفت: "میهمان حبیب خداست، بفرمایید، خوش آمدید!" جوان، میهمان را به خانه برد و غذایى آماده ساخت. در کنار اتاق تختى قرار داشت و پیرزنى بسیار نحیف در آن آرمیده بود. دستان پیرزن را شست و سپس از غذایى که آماده کرده بود، لقمه در دهانش گذاشت تا سیر شد. دوباره پیرزن را روى تخت خوابانید، در آن هنگام پیرزن دهانش را حرکت داد و سخنى بر زبان آورد، اما موسى نتوانست بشنود.
وقتى قصاب با میهمان خود مشغول خوردن غذا شد، موسى علیه السلام گفت: "بگو ببینم این پیرزن با تو چه نسبتى دارد؟" جوان گفت: "او، مادر من است و چون دستم از مال دنیا تهى است، نمى توانم برایش خدمتکارى بگیرم تا از او پرستارى کند. از این رو، خودم کارهایش را انجام مى دهم." موسى پرسید: وقتى به مادرت غذا دادى، او چه گفت؟ قصاب گفت: "هر بار که مادرم را تمیز مى کنم و غذا به او مى خورانم، در حقم دعا مى کند. مى گوید: خدا تو را ببخشد و همنشین حضرت موسى علیه السلام در بهشت قرار دهد." موسى علیه السلام گفت: "اى جوان، به تو بشارت مى دهم که خداوند دعاى مادرت را مستجاب فرموده است، زیرا من موسى هستم و جبرائیل مرا از این موضوع آگاه ساخته است."
سگ اصحاب کهف از غار بیرون آمد، تا تجربه شگفتش را با مردمان در میان بگذارد. می خواست بگوید چگونه سگی می تواند مردم شود، اما او نمی دانست که مردمان به سگان گوش نمی دهند، حتی اگر به زبان آدمیان صحبت کنند. سگ اصحاب کهف زبان به سخن باز کرد اما پیش از آن که چیزی بگوید، سنگش زدند، چوبش زدند و رنجور و زخمی اش کردند.
سگ اصحاب کهف گریست و گفت: من هشتمین آن هفت نفرم. با من این گونه نکنید. آیا کتاب خدا را نخوانده اید؟ آیانمی دانید که چگونه پروردگار از من به نیکی یاد می کند؟ هزار سال پیش از این خوی سگی ام را کشتم و پلیدی ام را شستم. امروز از غار بیرون آمدم که بگویم چگونه سگی می تواند به آدمی بدل شود، اما دیدم آدمی چگونه بدل به دیو ودد شده است. دست هایی از خشم و خشونت دارید، می درید و می کشید، دندان تیز کرده و جهان را پاره پاره می کنید. این سگ که این همه از آن نفرت دارید نام من است، اما خوی شماست!
سگ اصحاب کهف گفت: آمده ام که از تغییر برایتان بگویم و از تبدیل و ماجرای رشد و فراتر رفتن؛ اما می بینم که شما از تبدیل، تنها فرو تر رفتن را بلدید و سقوط و مسخ را.
چرا اجازه نمی دهید که کسی پلیدی اش را پاک و نجاستش را تطهیر کند؟ چرا نیاموخته اید که به دیگری گوش دهید؟ شاید این دیگری سگ باشد؛ اما حقیقت را گاهی از زبان سگان نیز می توان شنید.
سگ اصحاب کهف به غارش بازگشت و پیش خدا گریست و از خدا خواست تا او را دوباره به خواب برد.....
تبارک” و “ملکوت” عالم، تحت تدبیر خدای سبحان
کلّ جهان را بالأخره یک نفر اداره می کند، و ایران هم از این مجموعه جدا نیست؛ این اصل اوّل. اگر ما به سراغ اسلام و نظام اسلامی و جمهوری اسلامی حرکت می کنیم، مدیر عامل یک نفر است که “ربّ العالمین” است. اگر ملک است که تبارک الّذ ی بیده الملک ؛ و اگر ملکوت است، فسبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شیء. هر چیزی بالأخره یک راه نفسی دارد، به آن راه نفس هر چیزی می گویند: “ملکوت”؛ و این راه نفسش به دست اوست.
خدا غریق رحمت کند؛ سیّدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائی در جواب این سئوال که چرا سوره یاسین را قلب قرآن معرفی کردند، فرمودند: ما همین سئوال را از مرحوم آقای قاضی (رض) داشتیم، ایشان فرمودند: ظاهراً مناسبت آن،بخش پایانی سوره یاسین است که سبحان الّذ ی ب ید ه ملکوت کلّ شیء. اگر چنانچه هر چیزی راه نفسی دارد و راه نفسش به دست اوست، اصلاً کار به دست اوست. لذا آنجا سخن از تسبیح است که در سوره یاسین است، در سوره ملک سخن از تبارک است. تبارک به این عالم برکت، مرتبط است؛ به سبّوأ قدّوس، به آن ماوراء. حکومت اسلامی اگر حضور مردمی است، به حکم مردمی است؛ و اگر چاه نفت و گاز است، اینها همه مبادی قابلی اند. هم دهنه چاه را خدا فرمود به دست من است، هم دهنه دلهای مردم به دست من است! اگر ملّتی با یک کسی بود، او موفق است؛ امّا رهبری دلها به دست خود ملّت نیست، به دست آن شخص هم نیست؛ به دست کسی است که ب ید ه ملکوت کلّ شیء.
نیاز ابراهیم خلیل (ع) به همراهی دلهای مردم با تدبیر الهی
وجود مبارک ابراهیم خلیل خیلی کار کرد؛ اگر قربانی بود که آماده شد، و اگر ورود در آن آتش سوزان بود که آمادگی اش را اعلام کرد، اگر تبر گیری و بت شکستن بود که کرد! هیچ کاری نبود که او نکند؛ کارگری و معماری و مهندسی بهترین بنای عالم، یعنی کعبه بود که کرد. امّا هیچ کدام از اینها را برای تأمین حکومت کافی ندانست! عرض کرد: خدایا! من اگر بخواهم حکومتی تشکیل بدهم؛ مردم با من همراه بشوند، یک. مردم نه خودشان با من همراهند، نه دیگری. رهبری دلهای مردم به دست توست، فاجعل افئدهً من النّاس تهو یلیهم .
سختی ها و مجاهدات ابراهیم خلیل (ع) در راه ابلاغ رسالت
هیچ کاری نبود که وجود مبارک خلیل خدا نکرده باشد! اگر مبارزه بود که تبر گرفت و آن کار را کرد. و اگر آزمون بود که هم در قربان بردن پسر، و هم در ورود در گلستان آتش. و اگر در معماری و کارگری بود؛ و اگر بردن زن و بچّه در راهی که نه تنها دائر نیست، بائر هم نیست. نه تنها بائر نیست، موات هم نیست. نه تنها موات نیست، لم یزرع هم نیست؛ بلکه غیر ذ ی زرع است.
غیر ذ ی زرع یک راه پنجمی است؛ شما می بینید بین قم و تهران موات است، بائر است؛ می شود آبادش کرد. امّا سنگلاخ کوه ابوقبیس به هیچ وجه قابل آبادانی نیست! وجود مبارک ابراهیم عرض کرد: ربّنا نّی اسکنت م ن ذریّت ی ب واد، نه اینکه موات نیست؛ این یک طرف. غیر ذی زرع؛ غیر ذ ی زرع غیر از لم یزرع است! چون لم یزرع یعنی قابل است، ولی آب ندارد فعلاً. فرمود: سنگلاخ به هیچ وجه قابل نیست. وقتی هم هاجر گفت که: آخر لی من تدعنا، من با این بچه شیری اینجا گذاشتی، داری می روی؛ به کی سپردی؟! فرمود: لی ربّ هذه البیّنه . آن که سرزمین دائر را آباد می کند، همین جا هم حضور دارد.
حضرت با همه توان و قدرت های علمی و سابقه مبارزاتی و رهبری و آزمون له، عرض کرد: خدایا! فرزندان من اگر بخواهند حکومتی تشکیل بدهند، مردم را به کعبه دعوت کنند که قبله آنهاست؛ حضور مردمی لازم است،اما حضور مردمی نه به دست خود مردم است و نه به دست فرزندان من! پس این دلها را به آن سمت ببر!
در جریان انقلاب در واقع رهبری دلها به دست او بود! تا برسیم به چاه نفت و گازمان. در همین گذر خان قم، من یک وقتی داشتم می گذشتم، دیدم یکی از این جوانان قمی آنروز گفته بود: اگر آیت الله خمینی به من بگوید اینجا اینقدر بایست، تشنه باش تا بمیری؛ می گویم: چشم. اینقدر عطش بکش تا بمیر، می گویم چشم؛ و همین را هم گفت.
منبع: گوشه هایی از سخنان آیتالله جوادی آملی در دیدار با میرحسین موسوی
برگرفته از: تفسیر موضوعی علامه جوادی آملی
حضرت حجت (عج) چه سودی برای جهان هستی دارند؟ ایشان که غایبند و حکومتی هم که تشکیل ندادهاند; درست است که در آینده حکومت تشکیل میدهند . پس فعلا نقش آن حضرت در جهان هستی چیست، آیا وجودشان فایدهای دارد؟
برای پاسخ به این پرسش ذکر مطالبی چند ضرورت دارد:
1 . انسان، طبق فرموده قرآن کریم، به سوی خدای سبحان در حرکت است و پایان سفرش ملاقات با خداست; «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه .» (1)
بشر، برای رسیدن به این هدف، به دو محور اصلی ملکی (ظاهری) و ملکوتی (باطنی) نیاز دارد . انسان در محور ملکی و ظاهری به رهبری نیازمند است که همان مساله امامت، اداره جامعه و کشورداری و رهبری نظام است . محور دوم که بسیار مهمتر از اولی است و تکیه گاه آن به شمار میرود، رهبری باطنی و ملکوتی است . این سیر، سیری عمودی و طولی است که «صیرورت» نیز خوانده میشود; یعنی انسان در درون خود سفری با مراتب و منازل متعدد دارد و برای پیمودن این منازل نیاز به رهبر انکارناپذیر است . «سیر» یعنی حرکتی (ظاهری) که در همه اجرام زمینی و آسمانی وجود دارد; اما «صیرورت» یعنی تحول و شدن و از نوعی به نوعی دیگر و از منزلتی به منزلت دیگر تکامل یافتن . یک خودرو که شتابان در بزرگراه پیش میرود و میوهای که مرحلههای گوناگون را پشتسر میگذارد، هر دو حرکت دارند; اما اولی به نحو «سیر» و دومی به نحو «صیرورت» ; یعنی میوه از خاک حرکت کرده و به مرحله شکوفه رسیده و پس از آن به میوه خام و پخته تبدیل شده است . این «شدن» را که حرکتی درونی است، «صیرورت» میخوانند . انسانها نیز بدون استثنا، در تحول درونی و صیرورتی به سر میبرند که نهایت آن «لقای حق» تبارک و تعالی است .
2 . وقتی معلوم شد انسان در صیرورت است و به سوی خدا حرکت میکند، ناگزیر باید حرکت دهندهای داشته باشد; زیرا در هر حرکتی وجود متحرک، محرک و مسیر و ابتدا و انتها (هدف) ضرورت دارد; و مهمتر از همه وجود رهبری که متحرک را به هدف نهایی هدایت کند .
3 . افزون بر امور عادی و مادی انسان (زندگی روزمره) تمام اعمال عبادی و باطنی انسان نیز به رهبر نیاز دارد; یعنی همانگونه که تامین معاش و امور ظاهری و زندگی اجتماعی انسان نیازمند رهبر است، تمام عبادتها و اعمال باطنی وی نیز که با صیرورت و تحول درونی همراه است، به محرک و رهبری نیاز دارد تا آنها را هدایت و به سرمنزل مقصود (قرب الی الله) برساند .
4 . امامان معصوم علاوه بر رهبری ظاهری و اداره ملکی جامعه، رهبری ملکوتی جامعه بشری را نیز بر عهده داشتند . همانگونه که گذشت، سیر باطنی انسان (صیرورت او) از نظر اهمیتبا سیر ظاهری و ملکی و دنیایی قابل مقایسه نیست .
5 . گرچه بیگانگان رهبری ظاهری را از ائمه اطهار - علیهم السلام - گرفتند و آنان را خانه نشین کردند; اما رهبری ملکوتی انسانها و جوامع بشری حقیقتی است که از وجود مقدس آنان جدا نمیشود .
6 . نماز، روزه، زکات، حج و دیگر عبادات هر کدام نوعی صعود و تقرب به سوی خدای سبحان دارند . «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» (2) این صعود، حرکتی به نحو صیرورت است و مسلما به محرک و رهبر نیاز دارد; یعنی باید انسان کاملی باشد که عمل صالحاش اعمال بندگان را بالا ببرد و رهبری کند تا به درگاه قبول حضرت حق برسد . این انسان کامل همان امام معصوم است که نمازش نماز هر متقی را امامت میکند و حج و زکات و تمام اعمالش، اعمال بندگان صالح را تا وصول به بارگاه حضرت حق رهنمون میشود . بر این اساس، هر که اول وقت نماز به پا دارد، به امام زمان خویش اقتدا کرده است . چون امام زمان - علیه السلام - هماره اول وقت نماز میگزارد و هر کس در هر اقلیمی که باشد، اگر اول وقت نماز بخواند، در این عمل با فضیلتبه امام خود اقتدا کرده است; یعنی نماز او به کاروان نمازهایی پیوسته که با امامت نماز ولی خدا، به سوی خدا در حال صعود است .
7 . از آنچه ذکر شد در مییابیم وجود مقدس حضرت مهدی - علیه السلام - رهبری ملکوتی تمام انسانها را و هر چه دارای صیرورت و تحول است، به عهده دارد . او به اذن خدا، مدبر امور است و خلقت و هدایت و تدبیر و درمان و حیات و مرگ به واسطه او تحقق مییابد . به همین سبب امامان معصوم (ع) را وسائط فیض حق و مجاری روزی خلایق میدانیم . (3)
وجود آنها همچون دو دستی است که با یکی ارزاق و مقدرات خلایق از درگاه ربوبی دریافت و در عالم هستی توزیع میشود و با دیگری اعمال صالح بندگان تاعرش الاهی رهبری و هدایت میگردد . اگر ولی الله الاعظم عملی را امضا کند، قطعا مورد قبول خداوند متعال است وگرنه هیچ یک از اعمال انسان پذیرفته نمیشود . بدین سبب، در زیارت جامعه کبیره میخوانیم:
بکم فتح الله و بکم یختم، و بکم ینزل الغیث، و بکم یمسک السمآء ان تقع علی الارض الاباذنه، و بکم ینفس الهم، و یکشف الضر; (4) خدا به وسیله شما آغاز کرد و به شما ختم میکند و به خاطر شما باران را فرو میفرستد و به وسیله شما آسمان را از اینکه بر زمین افتد نگه داشته است . مگر به اجازه او و به خاطر شما اندوه را بیرون برد و سختی را برطرف کند .
ان ذکر الخیر کنتم اوله، و اصله و فرعه، و معدنه و ماویه ومنتهاه; (5) هر گاه خیر و خوبیها یاد شود، شما اول و اصل و فرعها و معدن و جایگاه و سر حد نهاییاش هستید .
و شاید راز بعضی از روایات و دعاهای ائمه معصوم (ع) در همین امر نهفته است:
- اگر زمین بدون امام باشد، نظمش از هم بپاشد و در هم فرو ریزد . (6)
- کجاست آن وسیلهای که فیوضات آسمان را به اهل زمین میرساند. (7)
- به ماندن او است که دنیا باقی مانده است و به خیر و برکت او تمام مخلوقات روزی داده میشوند. (8)
و شاید سر خواندن دعای فرج در شب قدر نیز همین امر است .
پینوشتها:
1) سوره انشقاق، آیه 6 .
2) سوره فاطر، آیه 10 .
3) تفسیر موضوعی قرآن کریم، آیت الله جوادی آملی، ج 14، ص 97- 120، با تصرف و تلخیص .
4) مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره .
5) مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره .
6) لو بقیت الارض بغیر امام لساخت .» (اصول کافی، ج 1، ص 179)
7) این السبب المتصل بین الارض و السماء؟» (مفاتیحالجنان، دعای ندبه)
8) ببقائه بقیت الدنیا و بیمنه رزق الوری .»
«لفظ تحریف وقتی اطلاق میشود، دارای معانی مختلفی است، که این از خاصههای لفظ مشترک است، برخی از آنها به اتفاق مسلمانان در قرآن واقع شده است، بعضی دیگر به اتفاق همهی مسلمانان در قرآن واقع نشده است، و در بعضی اختلاف است که تفصیل آن بدین شرح است.
اول: معنی اول تحریف انتقال چیزی از جای خود و برگردان آن به چیزی دیگری است، و از این قبیل است قول خداوند متعال که میفرماید: «یحرفون الکلم عن مواضعه»یعنی کلمات را از جای خود برداشته جابجا میکنند.
در این موضوع اختلافی میان مسلمانان نیست که این نوع تحریف در کتاب خداوند واقع شده است، زیرا هر کس قرآن را در غیر معنای حقیقی آن تفسیر کند، و آن را حمل بر غیر معنا کند آن را تحریف کرده است، و عدّهی زیادی از اهل بدعت و مذاهب فاسد را مشاهده میکنیم که قرآن را طبق آراء و عقائد باطل خود تفسیر کرده و بدین وسیله مرتکب تحریف شدهاند، و از این نوع تحریف در روایات مذّمت شده و مرتکب آن نیز مورد مذمّت واقع شده است.
یکی از این روایات روایتی است که مرحوم کلینی با اسناد خود از حضرت امام محمد باقر (ع) نقل کرده که آن حضرت در نامهای به سعد الخیر چنین نوشتند:
یکی از موارد پشت پا زدن به قرآن آن است که حروفش را بر جای گذاشتند، لکن حدود آن را تحریف کردند، آنان قرآن را روایت میکنند، لکن رعایت حدود آن را نمیکنند، نادانان از اینکه اینها قرآن را بدون کم و کاست نقل میکنند از آنان راضیاند، لکن علماء از اینکه آنها رعایت حدود قرآن را نکردهاند غمگین و نگرانند.
دوم: کم و زیاد کردن در حروف یا حرکات، با حفظ اصل قرآن، اگر چه این مورد برای همه روشن و آشکار نباشد، و قرآنی با این خصوصیات ظاهراً با قرآنهای دیگر فرقی ندارد.
حضرت علیه السّلام فرمود:
«اُولو الالباب و خردمندان، کسانی هستند که با تفکّر سر و کار دارند تا آنکه نتیجه حاصله از آن محبّت خدا میگردد. زیرا چون دلها حبّ خدا را در خود گرفت و پذیرفت، دل به حبّ خدا روشن میشود، و لطف خدا بدان سرعت میگیرد.
و چون در منزل لطف قرار گرفت (و اسم لطیف الهی بر وی فرود آمد) از گروه و اهل فوائد میشود.
و چون از گروه و اهل فوائد گشت با حکمت سخن میگوید. و چون با حکمت سخن گفت از گروه و اهل فِطنت (حذاقت و جودت فهم) میگردد. و چون در منزل فطنت وارد شد با فطنت ، در قدرت دست میبرد. و چون با فطنت در قدرت دست برد در طبقات هفتگانه آسمان اثر و عمل میکند.
و چون بدین مرتبه بالغ شد، وجودش در لطف و حکمت و بیان دگرگون میشود. و چون بدین منزلت رسید ، شهوت و میل و محبّتش را در خالق خودش قرار میدهد.
و چون این کار را انجام داد در منزلت و مکانت کبرای خداوندی وارد میشود و پروردگارش را در دلش بالعیان مشاهده میکند. و حکمت را از غیر طریقی که حکماء بدست آوردهاند بدست میآورد. و علم را از غیر راهی که علماء آموختهاند میآموزد. و صدق را از غیر منهجی که صدّیقون تحصیل کردهاند تحصیل مینماید.»
«حکماء ، حکمت را از راه سکوت و صمت تحصیل میکنند. و علماء ، علم را از راه طلب به دست میآورند. و راستگویان، صدق را از نهج خشوع و عبادتهای دراز واجد میشوند.
و کسیکه بدین سیره و منهاج وارد شود و حکمت و علم و صدق را از آن اخذ کند یا به پستی واژگون میگردد و یا به بالائی و برتری ترفیع مییابد. و اکثریّت ایشان آنهائی هستند که به پستی در میافتند و به برتری و رفعت نمیگرایند اگر حقّ خداوند را رعایت ننموده و به اوامر وی عمل ننموده باشند.
پس این اوصاف کسی میباشد که خدای را آنطور که باید و شاید نشناخته و بدو معرفت پیدا نکرده است ، و آنطور که باید و شاید پاس محبّت او را نداشته و او را محبوب مطلق خویشتن ندانسته است.
(ای یونس!) بنابراین نمازشان و روزهشان ترا فریب ندهد، و روایات و علومشان ترا گول نزند؛ چرا که آنان خرانی هستند که فراری داده شدهاند! (که از شیر ژیان پا به فرار گذاردهاند.)»