سه آیه آخر سوره حشر را تلاوت کنید تا ملکه شما شود. اولین اثری که بر آن مترتب می شود، پس از مرگ شب اول قبر است. وقتی ملکین از طرف خدا برای سوال و جواب می آیند در جواب «من ربک» بگویی:هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ *22* هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ*23* هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ*24*
وقتی اینطور پاسخ بگویی ملائکه الهی مبهوت و متحیر می شوند. چون این معرفی حق است به زبان حق نه معرفی حق به زبان خلق.
منبع: داستانهایی از زندگی علما-محمدتقی صرفی پور-ص90
در هیاهوی شب عید، تو را گم کردیمغافل از اینکه شما اصل بهاری آقا...***سلام بر او که بهار مردمان است و خرمی دوران***آقا جان ؛ با آمدن دوباره بهار؛ به انتظار بهارِ آمدنت نشسته ایم! *** آقا جان ؛ انگار شما که نباشید، بهار همبا همه لطافتش غمی دارد. *** گل زهرا "بهار" تویی که نیامده..عطرت دنیا را برداشته!.. ***عید است ، ولی بدون او غم داریم عاشق شده ایم وعشق را کم داریم ای کاش که این عید ظهورش برسد اینگونه هزار عید با هم داریم ***روزها نو نشده ، کهنه تر از دیروز استگر کند یوسف زهرا نظری ، نوروز است!لحظه ها در تپش تاب و تب آمدنشآسما ن چشم به راه قدمش هر روز استای خدا کاش شود سال نو ام : عید فرجکه نگاهم نگران ، منتظر آن روز است
به قدر نیستی تو هستی حق ظاهر می شود. نمی بینی که در رکوع گویی: «سبحان ربی العظیم و بحمده» و در سجده «سبحان ربی الاعلی و بحمده».
نکته ی 121 هزار و یک نکته- علامه حسن زاده آملی
روزی حضرت سلیمان علیه السلام با سپاهی که بالای آن پرندگان سایه افکنده بودند و از راست و چپ انسان ها و جن حرکت می کردند، بر عابدی از بنی اسرائیل می گذشت، او گفت:
«ای پسر داوود، به خدا قسم پادشاهی بزرگی به تو داده شده است.»
حضرت سلیمان فرمود: «تسبیحی که در کارنامه ی عمل مومنی ثبت شود بهتر از تمام آن چیزی است که به پسر داوود داده شده است، زیرا آنچه به پسر داوود داده شده از بین می رود، ولی تسبیح تا ابد می ماند.»
نکته ی 189 هزار و یک نکته، علامه حسن زاده آملی
پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. باران گرفت. مادرم گفت : چه بارانی می آید. پدرم گفت : بهار است. و ما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است.
پیامبری از کنار خانه ما رد شد. لباسهای ما خاکی بود . او خاک روی لباسهایمان را به اشارتی تکانید. لباس ما از جنس ابریشم و نور شد و ما قلبهامان را از زیر لباسمان دیدیم.
پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. آسمان حیاط ما پر از عادت و دود بود. پیامبر کنارشان زد. خورشید را نشانمان داد و تکه ای از آن را توی دستهایمان گذاشت.
پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد و ناگهان هزار گنجشک عاشق از سرانگشتهای درخت کوچک باغچه روییدند و هزار آوازی را که در گلویشان جا مانده بود به ما بخشیدند و ما به یاد آوردیم که با درخت و پرنده نسبت داریم.
پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. ما هزار درِ بسته داشتیم و هزار قفل بی کلید. پیامبر کلیدی برایمان آورد . اما نام او را که بردیم قفل ها بی رخصت کلید باز شدند.
من به خدا گفتم : امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد. امروز انگار اینجا بهشت است.خدا گفت : کاش می دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد و کاش می دانستی بهشت همان قلب توست.
رسول خدا (ص) فرمود: «ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات فتعرضوا لها لعله ان یصبکم نفحه منها فلاتشقون بعدها ابدا.» (جامع الصغیر، سیوطی، ج1 ، ص95) (همانا در طول زندگی شما نسیم هایی از سوی پروردگارتان می وزد. آگاه باشید که خود را در معرض آنها قرار دهید، باشد که چنین نسیمی سبب شود برای همیشه بدبختی از شما دور ماند).