ما اول توی بهشت بودیم. گفتند: میوه ی هستی نخور، چون هستی قید ایجاد میکنه و ما خوردیم و مقید شدیم. یعنی اول به قید ِ نیستی، آزاده بودیم. آزاد و راحت. اما خواستیم از نیستی با پیدا کردن ِیک صورت ِ اختصاصی "هست" بشیم. پس از شر ٍ نیستی راحت شدیم. شدیم موجود.
بعد گفتند به میوه ی ترکیب نزدیک نشو. چون مرکب شدن ناراحتی داره. عناصر که ترکیب می شن، بعدا می خوان از هم جدا بشن و پوست از سرمون میکنن. درواقع گندم یا سیب رمزی از همون میوه ی درخت ٍ ترکیبه. حالا که اون میوه رو خوردی و اومدی توی عالم ِ ترکیب. فکر نکن که دیگه تموم شد. ما هنوز هم داریم میوه می خوریم!
اون موقعی که بچه بودیم، توی بهشت ِ کودکی ِ خودمون بودیم. اما آرزوی بزرگ شدن داشتیم. میوه ی عقل رو خوردیم و شدیم مکلف.
البته درسته که به توصیه ی نخور گوش نکردیم اما این نخورنخورها رو برای این گفتند که ما رو تشویق به خوردن بکنن! اگه نمی گفتن نخور ممکن بود صد سال که بگذره هم از کنار ِ این میوه رد نشیم، اما چون اشاره کردن بهش و گفتن نخور، ما تحریک به خوردن شدیم. مثل موقعی که مثلا میگن لواشک نخور و بمحض گفتن ِ این حرف ما بزاقمون تحریک میشه برای خوردن. ما این میوه ها رو خوردیم و خوب کاری هم کردیم، چون در مشکلاتش تجربه ها کسب می کنیم و به حکمتهایی میرسیم.
بعد از مکلف شدن گفتند میوه ی درخت علم رو نخور. چون نهایتا اگه اشتباهی کنی میگن جاهله و نمی دونه و مسؤول نیست. اما اگه عالم بشی دیگه مسؤول میشی. ما گوش نکردیم و خوردیم!
بعد از علمِ گفتند لااقل میوه ی درخت ِ عشق رو نخور چون عشق چیز ساده ای نیست و حریفش نیستی. حتا کوه هم از پذریفتن ِ این بار خودداری کرد. "که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها". اما ما عاشق شدیم و میوه ی عشق رو هم خوردیم.
- تنها شغل عالم عاشقیست.
- دکتر حسین الهی قمشه ای
دوش آن صنم بیگانه وش، بگذشت بر من چون پری
کردم سلامش لیک او، دادم جواب سرسری
در جامه بیگانگان، کرده ز من خود را نهان
یعنی که من تو نیستم، من دیگرم تو دیگری
گفتم چرا بیگانه ای، گفتا که تو دیوانه ای
من کیستم تو کیستی، در خود چرا می ننگری
من فرضم و تو سنتی، من نورم و تو ظلمتی
خود ظلمتی را کی رسد، با نور کردن همسری
من درّ و مرجان توام، در بحر عُمّان تو ام
من گوهر کان تو ام، تو کان خود را عنبری
من مظهر مرآت تو، مرآت وجه ذات تو
نی نی غلط گفتم که تو، خود خویشتن را مظهری
ای آفتاب مشرقی، ای نور چشم مغربی
من سایه مهر تو ام، تو مهر سایه گستری
شعر از شمس مغربی
در راه طلب پای فلک آبله دارد این وادی عشق است و دوصد مرحله دارد
درد و غم و رنج است و بلا زاد ره عشق هر مرحله صد گمشده این قافله دارد
در راه بیابان جنون عشق زند گام کز چرخ شتابنده فزون حوصله دارد
گر من نکنم شکوه ز شب های فراقت از حوصله من شب هجران گله دارد
دیوانه عشقیم و چو گل با رخ خندان کز حلقه ی گیسوی تو دل سلسله دارد
از یاد تو ای گل همه شب بلبل جانم گه نغمه و گه ناله و گه ولوله دارد
دل در طلب وصل تو ای ماه حجازی در کوی صفا رقص کنان هروله دارد
صد مرحله را عشق به یک گام رود لیک در هر قدم این ره چه کنم صد تله دارد
گر دست مرا جاذبه عشق نگیرد فریاد نه جان زاد و نه دل راحله دارد
مدح رخ زیبای تو چون گفت الهی یک بوسه از ان غنچه خندان صله دارد
شعر از حکیم عارف مهدی الهی قمشه ای
وقتی پدر و مادر از روی محبت لباس کثیف بچه را در می آورند و او را به حمام می برند و می شویند بچه گریه می کند . خدا هم وقتی با ابتلائات می خواهد بنده اش را پاک کند و لباس تمیز بر تن او کند او چون جاهل است ، گریه سر می دهد و ناله می کند .
در دنیا اگر خودت را مهمان حساب کنی و حق تعالی را میزبان ، همه غصه ها می رود . چون هزار غصه به دل میزبان است که دل میهمان از یکی از آنها خبر ندارد . هزار غم به دل صاحبخانه است که یکی به دل مهمان راه ندارد . در زندگی خودت را میهمان خدا بدان تا راحت شوی . اگر در میهمانی یک شب بلایی به تو رسید شلوغ نکن و آبروی صاحبخانه را حفظ کن .
شهیدِ محبت سر و صدایی ندارد . کسی شمشیری نمی بیند ، صدای شمشیری نمی شنود . انسان را خیلی مخفی شهید می کند . آن چنان می کشد که صدایی در نمی آید . خون هم ندارد . عزیز من به میدان بیا و قشنگ معامله کن . مردانه و جوانمردانه بیا .
عمل خالص و بی غرض یکی از خدا سر می زند و یکی هم از من و شما ان شاءالله . از خدا سر می زند چون دستش پر است و غنی مطلق است و فیاضیت جزو ذات حضرتش است ، نمی خواهد به خدای دیگری نشان دهد ، لذا غرضی ندارد . این که از عبد دانا سر می زند به این صورت است که چون بنده چیزی ندارد از چنین کسی هم باید عمل بدون غرض سر بزند . ( چون عمل با غرض چیزی نصیب انسان نمی کند )
جنگ با دشمن بیرونی «جهاد اصغر» است و جنگ با هوس و درهم کوبیدن غریزهها «جهاد اوسط» است. به تعبیر مرحوم سیدحیدر آملی (قدّس سرّه) انسان وقتی شهوت را رام کند و غضب را درهم بکوبد و معصیت نکند به جهاد اوسط دست زده است، اما اگر به جایی برسد که همه دانشمندان و صاحبان خرد و همه عقلا بگویند این کار روا نیست، و او که شیفته خداست، همانند حسین بن علی(علیه السلام) بگوید این کار رواست، آن «جهاد اکبر» است. در جهاد اکبر، انسانِ شیفته، عشق را بر عقل عادی و معادلات ریاضی ترجیح می دهد.
مأخذ: تفسیر موضوعی، ج 6، ص 213.
خدا بطن عشق و خدا خود عشق و خدا دلیل عشق؛
خدا هوای عشق و خدا معنای عشق و خدا جنون عشق؛
خدا آرامش عشق و خدا هیاهوی عشق و خدا سماع عشق؛
خدا صدای عشق و خدا سکوت عشق و خدا حضور عشق؛
خدا لمس عشق و خدا بسط عشق و خدا کمال عشق؛
خدا کرامت عشق و خدا صلابت عشق و خدا مهربانی عشق؛
خدا رنگ عشق و خدا بوی عشق و خدا نگاه عشق؛
خدا چشمه عشق و خدا جاری عشق و خدا دریای عشق؛
خدا فراز عشق و خدا فرود عشق و خدا پرواز عشق؛
خدا نسیم عشق و خدا باران عشق و خدا طوفان عشق؛
خدا نماز عشق و خدا نور عشق و خدا نیاز عشق؛
خدا سرّ عشق و خدا معشوق عشق
و خدا خدای عشق.
آیا اگر عاشقی معشوقش را ببیند می ایستد؟ راه می رود؟ یا به سویش می دود؟
شرط راه رفتن این است که پایی داشته باشی. شرط دویدن این است که راه رفته باشی و شرط رسیدن این است که دویده باشی. بدان، پایی که جسارت ندارد، حتی قدرت ایستادن هم در آن نیست، آنقدر در جای خویش می نشیند تا بمیرد؛ اما جسارت از عشق زاده می شود و پای عشق که به میان بیاید، پای رفتن بال پرواز خواهد شد.
فرزندم، عاشق به سوی معشوق پرواز می کند.
هو
ما عشق دوست می طلبیم دل ز غم رهاست
ما وصل دوست می طلبیم عشق ما خداست
گر رنج و درد می رسد ای دل خموش باش
نومید گو مباش که این وعده با خداست
بر مدعی و مطرب و ساقی بگو خموش
بانگی به گوش می رسد که بیا یار در خفاست
شعر از همسرم مهشید
مرگ از زندگی بدون عشق بهتر است.
هرکس نمی تواند عاشقی کند، زندگی دشواری دارد.
من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکاً
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
عشق, امتحان ورودی رحمت الهیست؛
عشق, قویترین استدلال وجود خداست؛
عشق, حاشیه انسان بر کتاب آفرینش است؛
عشق ,احساس نهفته است که باید شکوفا شود
عشق, خلاصه جهان است؛
عشق نخستین نیاز برای پیوند
عشق یعنی دوست داشتن به اضافه صداقت ، رفاقت ، معرفت
عشق یعنی امروز ، فردا و همیشه
عشق آن سوی من است ، آن سوی تردید ، آن سوی اگر ، آن سوی اما ، شاید ...
عشق را باید به جا آورد ، محترم شمرد ، شناخت
عشق کودکی است که بوی صداقت و صراحت می دهد
دست عشق را در کوچه های پر از ازدحام زندگی نباید رها کرد
عشق را نباید رنجاند ، نباید گریاند
عشق را باید پاس داشت