مقام قلب انسانی
قلب و انقلاب پیوستة آن
یکی دیگر از مراتب باطنی انسان که اولین آنها بعد از مرتبة عقل میباشد مرتبت قلب انسانی است. قلب مقام سان یافتن حقایق مندمج در روح انسان است اعنی مقام تفصیل آن اجمال است. به تعبیر دیگر نفس آدمی در مرتبة قلب به مشاهده و تفصیل آن حقایق میپردازد. بدین بیان قلب انسان منبع انواع مکاشفات است، به همین خاطر گفتهاند اطلاق قلب بر انسان به لحاظ مبدئیت اوست برای ادراکات کلّی تفصیلی بعد از آنکه در مقام روح به اجمال مورد اصطیاد قرار گرفت. مقام قلب همان است که در اصطلاح حکماء به عقل مستفاد معروف شده است و بیان آن نیز به اجمال در قبل از این آمده است.
از آن جا که قلب حقیقتی است که باید حقایق را از عالم مجردات اخذ نموده و در عالم نفس منطبعه سان دهد، لذا دائماً بین عالم عقل محض و عالم نفس منطبعه در انقلاب است و مراد از تقلب قلب تطورات اوست که هرگز او را آرامش نیست و دائماً با تمثلات الهی در حال «شدن» و «گردیدن» است. یعنی همچنان که قلب مادی که تنزل یافتة آن حقیقت باطنی انسان است دائماً در تپش و قبض و بسط است مقام قلب انسانی نیز دائماً بین دو وجه حق و نفس در تحول و تقلب است و چون مساوق با انقلاب است او را قلب گفتهاند چراکه دائماً از وجه الحق مستفیض بوده و در جانب نفس آنها را به تفصیل میکشاند. این ناآرامی و انقلاب باعث شده که حال افراد در اوقات گوناگون متفاوت باشد تا جایی که حتی پرزدن یک پرندهای موجب تغییر حال و یا دیدن صورتی دیگر موجب بازآمدن حال رفته میشود. این تغییر احوال که به حسب گوناگونی امزجه و امکنه و اوقات و اغذیه و صور مرئیّه در افرادِ مختلف شدت و ضعف مییابد طبیعی بوده و نباید خیلی موجب ناامیدی شخص از احوالات گوناگونش شود. چرا که این تغییر احوال گاه در انبیاء نیز مشاهده میشده است. مثلاً در مورد حضرت یعقوب نقل است که از ایشان پرسیدند تو که توانستی پس از چهل سال بوی یوسف را از پیراهنش تشخیص دهی پس چرا نتوانستی همان چهل سال قبل وقتی که برادران او را در چاه انداختند متوجه زنده بودنش شوی؟ شاعر جواب جناب یعقوب را در غالب شعر چنین بیان نموده که:
بگفتا حال ما برق جهان است دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهـی بر طـارم اعلی نشینیـم گهی تا پشت پای خـود نبینیم
همچنان که در جلد اول کتاب شرح مراتب طهارت آمده است انسان سالک نباید از این گوناگونی احوال خود دلسرد شده و از طی نمودن سیر و سلوک علمی و عملی خویش ناامید گردد چراکه این تغیّر و تقلّب طبیعی قلب بوده و هرگز از آدمی دست بردار نیست، منتهی در ابتدای راه این تقلّب و دگرگونی به گونهای است و در اواسط راه به گونهای دیگر. در ابتدا خود را به صورت دمی رفتن و دمی دیگر باز ایستادن نشان میدهد یعنی سالک را میبینید که دیروز قوی میرفته و امروز به ضعف افتاده و فردا باز ایستاده و دیگر روز به حرکت کردن افتاده و سرعت گرفته است. امّا در انتها این تقلّب صورتی دیگر دارد مثلاً عارف را میبینید که در وقتی حقایق بیشماری را مشاهده میکند و در وقتی دیگر از شهود آن همه اسرار و حقایق بینصیب است. لذا عطار در غزلیاتش گوید:
منـم و گوشـهای و سودایـی تـن مـن جـایی و دلم جـایی
هر زمانـم بـه عالمـی میلـی هـر دمم سـوی شیـوهای رأیی
مانده در انقلاب چون گردون گــاه شـیـبـی و گـاه بـالایی
و یا جناب محتشم کاشانی فرماید:
حال دل در سینه صد چاک من دانی اگر
دیده باشی که اضطراب مرغ وحشی در قفس
پس این انقلاب و تطوّر آنیِ قلب جبلّی قلب بوده و سالک را از آن حرجی نیست فقط سائر سیر الیالله را واجب است که طهارت را در تمامی شئون وجودی خود حفظ نموده و دائماً حضور و مراقبت خویش را تقویت کند، از آن پس هرچه پیش آمد خوش آمد.
مقام فوق تجرّد نفس ناطقه انسانی
و اما مسأله بسیار مهمی که در این موطن از بحث یعنی در بخش قلب انسانی مطرح میشود مسأله فوق تجرّد بودن نفس ناطقة آدمی است. همچنانکه اشاره کردیم اگر چه جناب شیخ در ابتدا بحث از جسمانی بودن قوای وهم و خیال را به میان آورده اما در کتابهایی چون اشارات و تعلیقات تصریح بر مجرد بودن این قوا نموده و البته در مورد عقل بیدغدغه در همة کتب خود قائل به تجرّد آن شده است. جناب ملاصدرا در اسفار و دیگر کتب خود مسأله تجرّد قوای حسی و خیالی و عقلی انسان را با ذکر براهین متعدد در این ابواب به اثبات رسانید و انسان را تا مرتبت عقلانی و فوق تجرّد عقلانی او ارج نهاده و تعظیمش نموده است.
استاد صمدی آملی