منبع: بحرالمعارف (جلد دوم)(( مولف : عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى ))
در عالم عشق کو جهان دگر است ارض دگر است و آسمان دگر است
هر قافله را راه برین بادیه نیست این بادیه را راهروان دگر است
اى عزیز! عقل و عشق در (( عین وقاف )) با هم شریکند، مابه التمیز (( لام )) است که سى است ، و (( شین )) که سیصد است . عقل گام در عشرات نهد، خطوات او متقارب باشد. و عشق گام در مئات نهد، گام او واسع باشد. این راه دراز است . عقل مورچه وار رود، به روش او نتوان رفت . عشق شتروار جهد، این بیابان را جز به شتر عشق طى نتوان کرد. پروانه وار خود را بر این آتش باید زد تا چه پیش آید.
عقل راه ناامیدى کى رود عشق باشد کانطرف بر سردود
عشق آتش بر همه عالم زند اره برفرقش نهند او نم زند
عاقبت اندیش نبود یک زمان درکشد خوش خوش صد آتش در جهان
اى عزیز! هر کس امروز از شور عشق الهى انس با جمال آن حضرت پیدا نکند آن روز حال او بد است . و بعد از عشق راه به روش پیدا مى شود همچون ماهى در دریا که راه از پیش پیدا نیست ، به حرکت خود راه باز بیند. همچنین سالک عاشق ، راه او به جد و روش پیدا شود که تا راه نبیند روش پیدا نکند. اگر گویند که چگونه تا راه نبیند روش کند؟ بدان که اینها بهانه عقل است که عقل افسردگى پیش آورد. عشق گرم پایان به این سامان و تربیت مقید نگردد، بى چون و چگونه درافتد، و مى گوید: (( کوشش بیهوده به از خفتگى )) . اى عزیز!
باغ سبز عشق کو بى منتهاست جز غم و شادى درونش میوه هاست
عاشقى زین هر دو عالم برتر است بى بهار و بى خزان سبز وتر است
از غم و شادى نباشد جوش ما و ز خیال و وهم نبود هوش ما
حالتى دیگر بود کان نادر است تو مشو منکر که حق بس قادر است
تو قیاس از حالت انسان مگیر منزل اندر جور و احسان در مگیر
جور و احسان رنج و شادى حادث است حادثان میرند و حقشان وارث است