ای شاهد جان بازآ در غیب جهان کم زن
نقش رخ زیبا را در پرده ی عالم زن
راز ابدیت را در پرده نهان گردان
یا رخ به جهان بنما وز سر ازل دم زن
اوضاع جهان بنگر در هم شده چون زلفت
بر نظم جهان دستی بر طره ی پر خم زن
چون دلبر آفاقی مشکن صف دل ها را
چون کعبه ی عشاقی حرفی ز صفا هم زن
از ابلق نه گردون جولان به جهان تا کی
زان موکب ازرق سوز بر اشهب[1] و ادهم[2] زن
مانند خلیل ای جان آتشکده گلشن کن
بازار صنم بشکن راه بت اعظم زن
هم شعله ی موسی را در وادی طور افروز
هم سر مسیحا را در بر سینه ی مریم زن
چون خسرو امکانی بر کشور گردون تاز
چون پرتوی سبحانی بر عرش معظم زن
لاهوت[3] مسیحا را محو رخ زیبا کن
و آشوب کلیسا را زین معجزه بر هم زن
هم قصه ی حسنت را بر خیل ملائک گو
هم شعله ی عشقت را بر خرمن آدم زن
حال دل مشتاقان با سانحه ای خوش کن
فال دل بدنامان بر بارقه ی غم زن
صد قافله دل گم شد در هر خم گیسوست
دستی پی دلجویی بر گیسوی پر خم زن
موجی ز یم[4] جودت بر سبطی[5] و قبطی[6] ریز
هنگامه ی فرعونان بر آتش از آن یم زن
حالی که رقیبانت مستند ز چشمانت
ز ابروی کمان تیری بر سینه ی ما هم زن
ناز تو و شوق ما بگذشت ز حد جانا
زان عشوه ی پنهانی راه دل ما کم زن
زخمی که الهی راست در سینه ز هجرانت
تا چند نمک پاشی رحمی کن و مرهم زن
دیوان الهی قمشه ای
[1] سیاه و سفید به هم آمیخته که سفیدی آن غالب باشد. مجازا روشنی و روز.
[2] شتر و اسب خاکستر گون که سیاهی آن بر سپیدی آن غالب باشد. سیاه. مجازا شب.
[3] غیب
[4] دریا
[5] یهودی، مقابل قبطی.
[6] منسوب به قبط و آن دودمانی بوده اند در مصر قدیم.