دلا ! منال ز شامی که صبح در پی اوست
که نیش و نوش به هم باشد و نشیب و فراز
ای خواجه! اگر از دیدار ازلی بی بهره گشته ای، در شام تاریک هجران کمتر بی تابی و فریاد بنما، آن کس باید ناله و فریاد کند که صبح روشن وصال را در پی نداشته باشد، عالم با اضداد آمیخته شده، اما تو می خواهی همواره در وصال باشی، اگر هجران نبود کجا می دانستی وصال چیست و چه لذتی نصیبت خواهد شد.
کیمیای غمِ عشقِ تو، تن خاکی ما
زرِ خالص کند ار چند بود هچو رصاص
به هواداریِ آن شمع، چو پروانه، وجود
تا نسوزی، نشوی از خطر عشق خلاص
منبع:جمال آفتاب، شرح علامه طباطبایی بر دیوان حافظ