وادی اول: طلبچون فرو آیی به وادی طلب / پیشت آید هر زمانی صد تعب چون نماند هیچ معلومت به دست/ دل بباید پاک کرد از هرچ هست چون دل تو پاک گردد از صفات / تافتن گیرد ز حضرت نور ذات چون شود آن نور بر دل آشکار / در دل تو یک طلب گردد هزار
وادی دوم: عشقبعد ازین، وادی عشق آید پدید / غرق آتش شد، کسی کانجا رسید کس درین وادی بجز آتش مباد/ وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد عاشق آن باشد که چون آتش بود/ گرمرو، سوزنده و سرکش بود گر ترا آن چشم غیبی باز شد / با تو ذرات جهان همراز شد ور به چشم عقل بگشایی نظر / عشق را هرگز نبینی پا و سر مرد کارافتاده باید عشق را/ مردم آزاده باید عشق را
وادی سوم: معرفتبعد از آن بنمایدت پیش نظر / معرفت را وادیی بی پا و سر سیر هر کس تا کمال وی بود/ قرب هر کس حسب حال وی بود معرفت زینجا تفاوت یافتست/ این یکی محراب و آن بت یافتست چون بتابد آفتاب معرفت / از سپهر این ره عالیصفت هر یکی بینا شود بر قدر خویش/ بازیابد در حقیقت صدر خویش
وادی چهارم: استغنابعد ازین، وادی استغنا بود/ نه درو دعوی و نه معنی بود هفت دریا، یک شمر اینجا بود / هفت اخگر، یک شرر اینجا بود هشت جنت، نیز اینجا مردهایست/ هفت دوزخ، همچو یخ افسردهایست هست موری را هم اینجا ای عجب/ هر نفس صد پیل اجری بی سبب تا کلاغی را شود پر حوصله/ کس نماند زنده، در صد قافله گر درین دریا هزاران جان فتاد / شبنمی در بحر بیپایان فتاد[?]
وادی پنجم: توحیدبعد از این وادی توحید آیدت / منزل تفرید و تجرید آیدت رویها چون زین بیابان درکنند / جمله سر از یک گریبان برکنند گر بسی بینی عدد، گر اندکی/ آن یکی باشد درین ره در یکی چون بسی باشد یک اندر یک مدام/ آن یک اندر یک، یکی باشد تمام نیست آن یک کان احد آید ترا / زان یکی کان در عدد آید ترا چون برون ست از احد وین از عدد / از ازل قطع نظر کن وز ابد چون ازل گم شد، ابد هم جاودان / هر دو را کس هیچ ماند در میان چون همه هیچی بود هیچ این همه/ کی بود دو اصل جز پیچ این همه
وادی ششم: حیرتبعد ازین وادی حیرت آیدت/ کار دایم درد و حسرت آیدت مرد حیران چون رسد این جایگاه/ در تحیر مانده و گم کرده راه هرچه زد توحید بر جانش رقم / جمله گم گردد ازو گم نیز هم گر بدو گویند: مستی یا نهای؟/ نیستی گویی که هستی یا نهای در میانی؟ یا برونی از میان؟ / بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟ فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟/ یا نهی هر دو توی یا نه توی گوید اصلا میندانم چیز من/ وان ندانم هم، ندانم نیز من عاشقم، اما، ندانم بر کیم / نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟ لیکن از عشقم ندارم آگهی / هم دلی پرعشق دارم، هم تهی
وادی هفتم: فقر و فنابعد ازین وادی فقرست و فنا/ کی بود اینجا سخن گفتن روا؟ صد هزاران سایه? جاوید، تو / گم شده بینی ز یک خورشید، تو هر دو عالم نقش آن دریاست بس/ هرکه گوید نیست این سوداست بس هرکه در دریای کل گمبوده شد/ دایما گمبوده? آسوده شد گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟/ لاجرم دیگر قدم را کس نبود عود و هیزم چون به آتش در شوند/ هر دو بر یک جای خاکستر شودند این به صورت هر دو یکسان باشدت/ در صفت فرق فراوان باشدت گر، پلیدی گم شود در بحر کل/ در صفات خود فروماند به ذل لیک اگر، پاکی درین دریا بود / او چو نبود در میان زیبا بود نبود او و او بود، چون باشد این؟ / از خیال عقل بیرون باشد این
فریدالدین عطار نیشابوری