حکمت نظری و حکمت عملی
منبع: دروس تفسیر علامه جوادی آملی
ما یک بخش علم داریم که این را فهمیدیم که علم داریم که جزم و بخش وهم و خیال و حس زیرمجموعه ی عقل نظری است اینها باید به امامت عقل نظری کار بکنند یعنی حس هر چه دید باید به عقل بدهد، وهم و خیال هر چه درک کردند باید به عقل بدهند او قاضی و حاکم اندیشههاست، رهبری اندیشهها را به عهده دارد، این گروه نماز جماعتشان، صف جماعتشان به امامت عقل نظری برگزار میشود. شهوت ها، غضب ها، جاذبهها، دافعهها، خواستهها، تمایلات همه اینها هر چه میخواهند یا از هر چه میگریزند، گرایش و گریزه ی خود را باید به پیشگاه عقل عملی که «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» عرضه کنند، این خواستههای عملی به امامت عقل عملی نمازشان را بخوانند آن هویّت درونی بینالعقلین جمع میکند و میشود رهبر کل و قائد اعظم آن انسانیّت ماست که علم ما برای اوست، عمل ما برای اوست هر چه بالاتر میروند علم همان و عمل همان، دیگر معطّل نیستند اگر چیزی برایشان روشن شد واقعاً عمل میکنند.
ما بخشی داریم به نام علم، بخشی داریم به نام عمل. در بخشهای عمل چون خواستهها فرق میکند مرزها کاملاً جدا شد. بخشی داریم که جاذبه به عهده میگیرد مثل شهوت ها حالا یا شهوت غریزهای یا شهوت مال یا شهوت مقام یا شهوت جاه یا شهوت شهرتطلبی «أو ما شئت فسمّ». یک بخشاش مربوط به غضب، دفع دشمن داخلی، خارجی، مبارزات که رهبریشان را غضب به عهده میگیرد، اینها زیر پوشش قوای عملی هستند. ما آنچه که در خودمان داریم و آنچه که در دیگران سراغ داریم و شنیدیم همین ها هستند.
انسان یک سلسله کارهایش کارهای علمی است که میفهمد، یک سلسله کارهایش مربوط به جذب است که نیروی شهوانی عهده دارد، اعم از شهوت خوردن و نوشیدن و پوشیدن و امثال ذلک و یک سلسله کارهای غضبی و دفعی است که جهادها و جنگ ها و این ها به عهده دارند. اینها نعمت های الهیاند، اگر ذات اقدس الهی این نیروی اشتها را به ما همیشه نمیداد ما زود تلف میشدیم، برای اینکه انسان مثل فرشته نیست که بتواند بماند، شخصش بخواهد بماند باید غذا بخورد، نوعش بخواهد بماند باید نکاح بکند، این خلیفةالله باید روی زمین بماند، اما انسان مثل حیوانات نیست که غذایش در طبیعت حاضر باشد، باید غذا تهیه بکند. تهیه غذا هم کار آسانی نیست، خیلی سخت است، خب چه کسی مزد این سختی را میدهد؟ حُکمای ما گفتند اینکه انسان از خوردن لذّت میبرد این مُزد کارگریاش است، اگر از خوردن لذّت نبرد که این همه تلاش و کوشش نمیکند، برای اینکه غذا تهیه کند این بیچاره خیال میکند زنده است برای اینکه بخورد. او نمیفهمد که این مزد عملگی اوست، خدای سبحان میخواهد این بماند، اینکه مثل مَلک نیست که تنها بدون غذا بماند که این تهیه غذا هم مثل حیوانات نیست که غذایش در صحرا آماده باشد، که این غذایش زحمت دارد. خب این زحمت را برای چه تحمّل بکند، چیزی دَم دهنش میمالد به عنوان مزد کار که در فضای ذائقه فقط هست اما اینکه پایین رفت چه؟ دوباره بالا بیاورد بد است، از راه دیگر دفع بشود بد است، این چند لحظهای که لذّت میبرد مزد عملگی اوست، این خیال میکند انسان برای خوردن خلق شده این برای شخص، برای نوع بالأخره انسان که مثل مَلک نیست که میمیرد و خدای سبحان خلیفةالله میخواهد باید نسل بعد محفوظ باشد، نسل بعد هم تهیه همسر میخواهد، مسکن میخواهد، هزینه میخواهد، کار مشکلی میخواهد، مزد این عملگی همان لذّت نکاح است این خیال میکند، لذّت نکاح یک امر مطلوب بالاصل است این کجا و آن درک کجا، خب این لذّت مزد عملگی اوست، آن لذّت هم مزد عملگی خواست اوست.
ما یک اندیشه داریم و یک جاذبه داریم و یک دافعه، اینها را اگر رهبری نشوند طغیان میکنند، برای هر کدام هسته ی مرکزی خلق کردند، گفتند علم هسته ی مرکزی دارد، مغالطه نباید باشد، وهم و خیال نباید باشد، برهان راهش این است. این هسته ی مرکزی علم است. شهوت هم هسته ی مرکزی دارد، غضب هم هسته ی مرکزی دارد، این هسته ی مرکزی ها وقتی که حاصل شدند هسته ی مرکزی اندیشه و شهوت و غضب این شخص میشود حکیم.
در این بحث است که میگویند «خیر الأمور اوسطها» این مربوط به قواست، قوّهای داریم که چیز میفهمد، قوّهای داریم که جاذبه دارد، قوّهای داریم که دافعه دارد، آن قوّهای که مُدرِک است و چیز میفهمد، این را باید در هسته ی مرکزی تعدیل کرد. بعضی ها زودفهماند، این زودفهمی هم آفتی است، این زودفهمی نه بهجا فهمی، این زودفهمی مثل گنجشکی است که از این شاخه به این شاخه هنوز حقّ این شاخه را اَدا نکرده، این قوّهاش از این شاخه به آن شاخه، از این شاخه به آن شاخه، تا مطلبی طرح میشود از اینجا جای دیگر یا اشکال میکند یا تأیید میآورد یا نقض میکند یا نقد میکند، این زودپروازی آفتی است برای قوّه ی مُدرکه، این را میگویند جُربزه که چیز بدی است، دیرپروازی هم یک چیز بدی است این را میگویند کُودَنی و بِلادت که استاد باید با چندین مثال دستِ ذهن او را بگیرد، از این مطلب به مطلب دیگر برساند. این کُندپروازی هم آفتی است این میشود بلادت که چیز بدی است، آن میشود جُربزه که چیز بدی است، این میانپروازی، عدلپروازی، به موقعپروازی را میگویند حکمت این برای قوّه است این قوّهای که باید چیز بفهمد، اگر در هسته ی مرکزی افراط و تفریط نبود میگویند حکمت این شخص بالأخره اگر حوزوی است به جایی میرسد، اگر دانشگاهی هم باشد به جایی میرسد، برای اینکه قوّه ی فهم او مثل باصره نیست میبینید بعضیها چشمشان این پزشکان چشم میگویند این شناور است این چشمش آرام نیست این چیزی را درست نمیبیند یا ضعیف است یا شناور است یک چشم معتدل است که درست میتواند ببیند این «خیر الامور اوسطها» جایش اینجاست در مسئله شهوت هم اینچنین است، در مسئله غضب هم اینچنین است اگر کسی خاملالذکر باشد، منزوی باشد، اهل نکاح نباشد، دنیا را ترک بکند این ضعف قوّه ی جاذبه دارد برای او آفتی است آن کسی هم که به حلال نسازد باکش نباشد به هر سَمتی هم شد، شد آن هم افراط در قوّه ی شهوت است آن هم فتنه است هسته ی مرکزی بین آن شَرِح بودن و این خامل بودن عفّت است که عفّت فضیلت است اینها برای آن قوّه است. در جریان جهاد و غضب هم اینطور است بعضیها ظلمپذیرند، ستمپذیرند، ترسو هستند، جواناند که این هم یک فتنه است بعضیها متهوّر و بیباکاند این تهوّر و بیباکی چیز فتنهای است آن ترس و جوان بودن هم فتنه است هسته ی مرکزی بین آن تهوّر و این جوانی و ترسی شجاعت است شجاعت مَلکه است اگر شجاعت شد، اگر عفّت شد، اگر حکمت شد این شخص، شخص معتدل است این میتواند بالأخره با درس به جایی برسد اینها مربوط به قواست نه مربوط به آن مَقویعلیه اینجاست که میگویند «خیر الامور اوسطها» حالا اگر کسی نه، خوشاستعداد بود هم از فتنه ی جُربزه مصون بود هم از فتنه ی بلادت یک انسان خوشدرکی بود از این به بعد به او نمیگویند «خیر الامور اوسطها» چون در هسته ی مرکزی هست از آن به بعد میگویند «خیر الامور أکثرها و أشدّها و أوفرها» این همان است که در دعای کمیل میگوییم «و أقربهم منزلة منک و أخصّهم زلفة لدیک» اینها آنجاست تا میتواند بالا میرود انسان اگر در هسته ی مرکزی قرار گرفت مثل وجود مبارک امام حسن شد گاهی تمام مالش هم ببخشد اسراف نیست عادل داریم، اعدلِ من العادل داریم، اعدل من الاعدل داریم، اعدل من الاعدل من الأعدل داریم، اتقا داریم، اتقای من الاتقا داریم چون در هسته ی مرکزی هست اگر تمام مالش را تقسیم بکند یا تمام مالش را ببخشد چند بار این اسراف نیست.