هو یاعلی
دو روز است آسمان گرفته ، ابرها خود را بهر گریستن مهیا می کنند، جای جای کوفه را غم فرا گرفته ، یتیمان کوفه بار دیگر یتیم شدند ، چاه دیگر همدم دیرین خود را از دست داده است.
دیگر نخلستانها ی کوفه زمزمه ها ی یارب یارب علی (ع) را نخواهند شنید ، دیگر کوچه ها قدمهای علی (ع) را تجربه نخواهد کرد. مسجد کوفه هنوز هم فریاد «فزت و رب الکعبه» را به خاطردارد، سجده گاه علی (ع) هنوز هم بوی شهادت می دهد.
دخترک یتیم ، چشم انتظار، در دل شب پیرامون خرابه ها را می نگرد ، شاید هنوز هم منتظر بوی قدمهای علیست و نگرانی درچهره اش بیداد می کند، چرا نیامد؟...
دو روز است که سرو استوار کوفه دیگر در میان نیست. دو روز است که یتیمان کوفه، مرد ناشناس نان آور را ندیده اند. دو روز است که نخل هاى کوفه صداى ضجه هاى آن مرد عرب را نمى شنوند. دو روز است که شهر در بغضى غریب فرو رفته است. دو روز است که آن حقیقت همیشه ی تاریخ، شیر روز و پارساى شب، یار همیشگى پیامبر و همسر فاطمه، پدر حسنین و زینبین، با فرق شکافته و محاسن خون آلود، خسته از آن امانت بزرگی که آسمان و زمین بارش را به دوش نتوانستند کشید، بار سفر بسته است و خوشحال از روسپیدى در آزمایش بزرگ تاریخى اش، زمینِ رنج را فرونهاده است و به معراج همیشگى رفته است. به آنجا که نزد خدایش آرام خواهد گرفت.
علی جان چشم باز کن. یتیمان کوفه را ببین. اشکهای یتیمان را ببین که همه دستان کوچک خود را به آسمان بلند کرده اند.
علی جان ، بینوایی امشب در کوچه های کوفه در انتظار توست. پس چرا نیامد؟؟؟؟
علی جان این کوفه را دریاب .کوفه بی تو یتیم است. علی جان چاه های کوفه دیگر اشک تو را نخواهد دید. علی جان برخیز . برخیز که بی تو دیگر عدالت معنی نخواهد داشت .