همه رب می گویند و ذاکرند
جسم مرکب از ماده و صورت است که ماده وقتی از صورتی مفارقت کرد، بلافاصله صورتی دیگر گرفته، و اگر صورتی دیگر معقب آن صورت نیامد، ماده نمی تواند روی پای خود بایستد. پس ماده بدون صورت نمی شود.
و آقایان مشاء از تلازم هیولا و صورت و با تشریح اعضاء و اندام جسم، بحث شان را منتهی می کنند به این که دست مفارقی نوری و قدسی بالای سر ماده و جسم است که از احکام ماده و جسم منزه است؛ و دم به دم ره رق منشور یعنی هیولا را صورت می دهد.
هر دم از این باغ بری می رسد تازه تر از تازه تری می رسد
و از این طرف «و انّ الی ربک المنتهی». رب است که بین ماده و صورت التیام می دهد. در این آیه شریفه یکی از اسماء الهی که «رب» است به کار برده شده است. همه رب می گویند، همه در مقام ذکرند، و این زبان حال و استعداد همه است که همه رب می گویند. هر کسی چه شاعر به ذکر باشد چه نباشد ذاکر است. محال است که کسی ذاکر نباشد. کسی و چیزی بی ذکر نیست. اگر نباشد زائل می شود، نابود می شود. دیگر اعضاء هم به آن ذاکر متکی هستند که :«لولا الحجه لساخت الارض باهلها» همچنین است در عالم طبیعت که اگر آن ذاکر و انسان کامل نباشد:«ساخت الارض باهلها»
ما که نماز می خوانیم در مقام ذکر خاص و حضوریم- ان شاء الله- مراغبت داشته باشیم. کشیک نفس داشته باشیم و هر لحظه خودمان را زیر نظر داشته باشیم تا وجودمان را به ملکوت اعلی اعتلا دهیم.
همه رب خودشان را صدا می زنند. مثل امواج دریا که هر موجی آب را صدا می زند. اگر آب را برداری هیچ موجی نمود ندارد. آنچه مایه حیات موج است، آب است. در نماز «سبحان ربی العظیم بحمده» را که می گویی نزدیک می شوی، نزدیکتر که شدیم و قرب بیشتر که حاصل شد بعد «سبحان ربی اعلی و بحمده» می گوییم، که قرب بیشتر شد حرف دیگر یعنی رب را می گویی چون اسم رب پرورش دهنده است.
سعی و عمل انسان همیشه همراه اوست
ملکیت یا حقیقی است یا اعتباری و اضافی. ملکیت اضافی مثل این که کتابی را خریده باشی می گویی مال من است؛ اضافه به شما پیدا می کند. تا حال اضافه به دیگری داشت. و ملکیت حقیقی از آن حق تعالی است:«له ملک السموات و الارض» و در انسان :«لیس للانسان الا ما سعی»
این لام در «للانسان» را با حفظ وصف عنوانی انسان، باید در نظر داشت. هر اندازه که سعی و کوشش کنی دارا هستی. این اشاره به ملکیت اضافی ندارد. «و ان سعیه سوف یری» سعیش دیده می شود. سعی با ما هست. سعی ما همیشه در همه جا همراه ماست، چیزی است غیر از این حرکات و این اعراض. عرض باقی نمی ماند، ولی چیزهایی باقی می ماند که نتیجه همین حرکات و اعراض است. پس معلوم می شود این اعراض باطن هم دارند و در آن چیزی هست که باقی می ماند، که سعی است و دیدنی است که با انسان هست و در آخرت، ما با آن سعی کار داریم. انسان با سعی و عمل خود از این دنیا می رود. حال سعیش در این چندساله چه بوده«لیس للانسان الا ما سعی» و سعی خود را خواهد دید. پس سعی ما از بین نرفته است. ظاهر و جنبه عرضی آن را نگاه نکن. شما از شش یا هفت سالگی به مدرسه رفتی و دست به قلم گرفتید و نوشتید. اول یک الف کج و معوج نوشته اید و بر اثر تکرار و پشت کار می بینید که الآن چه خوش می نویسید. الان آن جنبه عرضیت که صورت عمل و ظاهر ان است باقی نیست، ولی سعیش را داراست. سعی این چند ساله که می نوشت و تعلیم گرفت و مدرسه رفت همین ملکات و اندوخته ها و ارتقاء و اعتلای وجودی که پیدا کرده است و می باشد. آن کس که به مکتب نرفت و تمرین نکرد، این اعتلای وجودی را ندارد. ولی آن شخص سعی خود را الان «یری» می بیند و دارد و همیشه در همه جا با اوست، کتاب می نویسد، سخن می گوید، سعیش را پیاده می کند. صنایع دارد، تصرفات روحی دارد. الان خودش سعی این چند ساله اش را در همین نشئه می بیند. مسئله روشن است. این نشئه و آن نشئه هم ندارد. «انما تنتقلون من دار الی دار» تمام سعی این چند ساله همه با شماست. همین شما هستید که اینجا نشسته اید، دیگری نیست، سعی شما همین خودتان هستید. هر کسی که هر گونه خودش را ساخت، همان است. از جناب امام صادق علیه السلام سوال شده است که مردم به کجا می روند، امام فرمودند: به سوی عملشان می روند و هر کسی از خود جدا نمی شود و هر کسی با خودش هست.
علم و عمل انسان سازند
معرفت انسان به خودش و خدای خودش، مبتنی بر شناخت نفس است و تنها چیزی که بیش از هر امری به کار ما می آید این است که خودمان را بدانیم و بشناسیم. این که مشاهده می کنید انسانی به خودش توجه ندارد و نهال وجودش را عاطل و باطل مانند علف خودرو رها کرده، حاکی از آن است که نمی داند چه موجود با عظمتی می باشد. نباید انسان از خود و احوال خود بی خبر باشد و در دنیای حیوانات زندگی کند، مانند مورچه یا عنکبوت یا سرگین گردان. خودش را فراموش کرده و تمام هم و غم و فکرش برای به دست آوردن زندگی حیوالنی است و آسایش در همین دنیا. نمی خواهم بگویم فضل بد است. در مقام انکار فضل نیستم. مال و علم از آن چهت که مال و علم است خوب است و پسندیده. غرض این که خودمان را فراموش نکنیم.
می دانیم که علم و عمل انسان ساز است و مهمترین کاری که برای ما ضروری است، این که خودمان را آن گونه که باید بسازیم. برسیم به جایی که بفهمیم و بدانیم. شب و روز که می گذرد خودمان را می سازیم و راه برگشتی هم نیست. آنچه را ادراک می کنیم یا می شنویم و می خوانیم و یا حتی نیت می کنیم، همه اینها ما را می سازد. ما از بیرون خودمان نوار ضبط می کنیم و آن نوار و هرچه هست خودمان هستیم و خودمان با خودمان محشور می شویم. و بدانیم که خودمان مزرعه و زرع و زارع خودمان هستیم. می دانیم که انسان همین ترکیب ظاهری و مادی نیست، مثل ترکیب یک ماشین یا چرخ خیاطی که وقتی اجزایش از هم جدا شد و متلاشی گردید چیزی دیگر باقی نمی ماند و خبری نباشد، بلکه انسان یک حقیقت برقراری دارد که ابدی است، دیگر از بین رفتنی نیست. همان طوری که در این نشئه خودش را ساخته و پرداخته همانطور تا ابد هست و همانطور محشور می شودکه: «الدنیا مزرعه الاخره».