محور عرفان نظرى - که به وسیله ابن عربى و پیروانش تبیین شد - نظریه «وحدت وجود» است. این موضوع در طول تاریخ فرهنگ بشرى، به گونههاى متفاوت و گوناگون مطرح شده است. در میان مسلمانان وحدت وجود چهار گونه مطرح شده است:
1. وحدت وجود یعنى وحدت شهود؛
این گونه تفسیر - به تعبیر شهید مطهرى - از سوى متوسطان عارفان بیان شده و کسى نیز ایرادى بر آن نگرفته است.تماشاگه راز، صص 142 - 145. در این نظریه هر چند گفته مىشود که وجود منحصر به وجود حضرت حق است؛ امّا منظور این است که ذات حق، وجود لا یتناهى است و عارف با رؤیت بزرگى حق، موجودات متناهى را در برابر او هیچ و غیر قابل اعتنا مىبیند. این نوع وحدت، در حقیقت وحدت مشهود و موجود است؛ نه وحدت وجود.
2. کل عالم مساوى با خدا است و در اینجا ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر و جلوههاى بالفعل متحقق نیست و خداوند مجموع عالم ظاهرى است!.
این نظریه به «جهله صوفیه» نسبت داده شده و از سوى عارفان بزرگ تکذیب و تکفیر شده است. ملا صدرا این قول را کفر و زندقه صرف مىداند.الاسفار الاربعة، ج 2، ص 345 و نیز نگا: رحیق مختوم، جلد 1، صص 472-492 و آشنایى با علوم اسلامى، ص 153.
3. وحدت تشکیکى وجود؛
این وحدت عبارت است از اینکه حقیقت وجود، واحد و صاحب مراتب است. یک مرتبه از آن حقیقت، واجب است و مراتب دیگر، ممکن. این وحدت وجود در آراى اولیه صدر المتألهین شیرازى دیده مىشود که مبتنى بر فهم اصالت وجود است.
ما در مواجهه با اشیاى خارجى، دو مفهوم به دست مىآوریم: یکى وجود و هستى که در میان همه موجودات مشترک است (اشتراک معنوى وجود) و دیگرى چیستى و ماهیت که تنها به بخش خاصى از اشیا اختصاص دارد؛ مانند انسان، آب، اسب و درخت.
به عبارت دیگر، از یک سو همه اشیا موجودند و از طرفى امورى گوناگونند؛ یعنى، ذهن ما دو حیثیت «اشتراک وجود و هستى» و «تفاوت و اختلاف» را تشخیص مىدهد. حال کدام یک از این دو مفهوم ذهنى، اصالت دارد و کدام یک اعتبارى است؛ چون بر اساس نظر فلسفى، اشیاى خارجى تنها یک واقعیت دارند. بنابراین، فقط یکى از دو مفهوم وجود و ماهیت در ازاى آن واقعیت خارجى قرار مىگیرند. مدعاى حکمت متعالیه و صدرالمتألهین آن است که وجود اصل است؛ یعنى، واقعیت خارجى ما به ازاى مفهوم وجود است و ماهیت تنها نمایانگر حدود و قالبهاى وجود عینى است که در ذهن منعکس مىشود.بدایة الحکمة، ص 12 و 13؛ آموزش فلسفه، ج 1، صص 306 - 308.
آیا حقیقت وجود واحد است یا کثیر؟ اگر واحد است، چگونه امر واحد از جمیع جهات منشأ انتزاع ماهیات کثیر و گوناگون شده است؛ یعنى، چرا ذهن ما انواع زیاد و افراد مختلف دریافت مىکند؟ و اگر کثیر است، وجود به چه نحو است و چرا تنها مفهوم واحد در ذهن ما دارد؟
براى پاسخ به این پرسش، سه نظریه مطرح شده است که یک پاسخ آن همین گونه سوّم از وحدت وجود یعنى وحدت تشکیکى وجود است.اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج 1-5، صص 387-390.
ملا صدرا پس از طرح اصالت وجود، به این بحث مىپردازد که آیا وجود خارجى همانند مفهوم وجود، امرى واحد است یا وجودات متباینى در خارج داریم؟ وى پس از اثبات این نکته که وجود خارجى نیز امر واحدى است، به چگونگى تحلیل این وحدت مىپردازد.
به اعتقاد وى از آنجا که در خارج چیزى جز وجود محض نیست و ماهیت اعتبارى است، وحدت موجودات را باید براساس وجود تفسیر کرد، نه براساس ماهیت. از سوى دیگر، کثرت و تمایزات موجودات، امرى بدیهى و مشهود است. بنابراین کثرت نیز نیازمند توجیه و تفسیر است. چون ماهیت امرى اعتبارى است، نمىتوان کثرت خارجى را به کثرت ماهوى باز گرداند؛ بلکه کثرت را نیز باید بر اساس وجود تفسیر کرد.
به این ترتیب، وحدت و کثرت، هر دو به وجود باز مىگردند؛ یعنى، وجود هم بیانگر وحدت موجود است و هم توجیه کننده کثرت آن. اشتراک موجودات در «وجود» است و امتیاز آنها نیز به وجود است. مانند مراتب اعداد که کثرت غیرمتناهى را تشکیل مىدهند و امتیازشان از سنخ اشتراکشان است؛ زیرا اعداد اشتراکشان در همان عدد بودن است و عدد؛ یعنى، مجموعهاى از یکها. پس هر عددى با عدد دیگر، در این جهت شریک است که هر دو مجموعهاى از وحدتها هستند و البته هر عددى از عدد دیگر متمایز است؛ زیرا عدد چهار غیر از عدد پنج، شش و هفت است. اما امتیاز هر عددى از عدد دیگر، با اشتراک آنها مغایر نیست؛ یعنى، از دو سنخ و از دو جنس نیست؛ زیرا امتیاز هر عددى از عدد دیگر، به اضافه شدن واحد یا واحدهایى است. پس همان چیزى که ملاک عددیت و اشتراک اعداد است، ملاک اختلاف، کثرت و امتیاز آنها واقع شده است.
به عنوان مثال نور ضعیف و قوى در اصلِ حقیقتِ نوریت با هم شریکاند و در عین حال، نور قوى و نور ضعیف با هم فرق دارند و از یکدیگر متمایزند. این تمایز به شدت و ضعف است؛ ولى این خارج از حقیقت نور نیست و تراکم نور، امرى خارج از آن نیست که با نور مختلط شده باشد.همان، صص 390 - 394.
موجودات نیز این چنین هستند؛ یعنى، اشتراکشان در همان وجود است و امتیازشان نیز با وجود است. این همان وحدت تشکیکى وجود است. البته تشکیک در مقابل تواطى است. «متواطى» مفهومى است که صدق آن بر همه افراد بر یک نسق باشد و تقدم و تأخر و اولویتى در مصداق بودن افراد براى آن مفهوم وجود نداشته باشد. مانند مفهوم جسم که بر همه مصادیقش به طور یکسان حمل مىشود. امّا «مشکّک»، مفهومى است که صدق آن بر افراد و مصادیقش متفاوت است؛ مانند مفهوم نور و سیاهى براى مراتب مختلف آن. این گونه مفاهیم انسان را به شک مىاندازد که آیا داراى یک معنا است یا معانى مختلف دارد.
مفهوم وجود نیز «مشکک» است و با اینکه مفهوم واحدى است، اتصاف اشیا به وجود، یکسان نیست و میان آنها اختلافى مانند اولویت، اولیت و اشدیّت وجود دارد.اسفارالاربعة، ج 1، ص 36. ازاینرو صدق وجود بر واجب، اولى و اشدّ است بر صدق وجود بر ممکن. هم واجب و هم ممکن هر دو اشتراکشان در وجود است و امتیازشان نیز وجود است؛ ولى صدق وجود بر علت العلل (که همان واجب) اولى و مقدم بر صدق وجود بر ممکن (معلول) است.
4. وجود بسیط و واحد؛
تفسیر چهارم از وحدت وجود را صدر المتألهین به تدریج در جلدهاى دیگر کتاب گرانسنگ خود اسفار بر مىگزیندهمان، ج 2، صص 286 - 347. و همان تحلیل خاص عارفان است که به وسیله ابن عربى و پیروانش تبیین شد. بر اساس این نظریه، وجود از جمیع جهات بسیط و واحد است و کثرت طولى و عرضى در او راه ندارد. این حقیقت واحد خدا است و غیر او وجود نیست؛ بلکه وجود «نما» است. به عبارت دیگر کثرتها «نمود» است نه «بود».
وجود خلق و کثرت در نمود استنه هر چه آن نماید عین بود است
نظریه «تجلى» در صدد تبیین کثرتهاى ظاهرى و رابطه آنها با حق تعالى است و نیز تحلیل مراحل و مراتب تجلّى ذات الهى، بر اساس همین نگرش است.شرح رسالةالمشاعر، صص 35-41، شرح مقدمه قیصرى، صص 139-141، مهر تابان، صص121-148.
به هر روى، بر اساس این دیدگاه، نسبت کثرتها به وجود خداوند، نسبت سایه به صاحب سایه و یا مرآت و آیینه به صاحب تصویر است. همه عالم هستى، سایه آن وجود واحد است و همه موجودات، تجلّى آن ذات یگانهاند.
هر دو عالم یک فروغ روى اوستگفتمت پیدا و پنها نیز هم
این بدان معنا نیست که وجود کثرات و ممکنات، همان وجود خدا است و یا او در این موجودات حلول کرده است!! اینها ادعاهایى بى پایه بوده و به هیچ وجه در ذهن عارفان بزرگ اسلامى و حکیمان متأله نبوده و نیست و نخواهد بود.
دائماً او پادشاه مطلق استدر مقام عزّ خود مستغرق است
او بخود ناید ز خود آنجا که اوستکى رسد عقل وجود آنجا که اوست