اگر بینی در این دیوان اشعار خرابات و خراباتی و خمارمغ و ترسا و گبر و دیر و مینا بت و زنّار و تسبیح و چلیپا خروش بربط و آواز مستان شراب و شاهد و شمع و شبستان حریف و ساقی و نرد و مناجات می و میخانه و رند و خرابات صبوح و مجلس و جام پیاپی نوای ارغنون و ناله ی نی حریفی کردن اندر باده نوشی خم و جام وصبوح سبوی می فروشی در آنجا مدّتی چند آرمیدن ز مسجد سوی میخانه دویدن نهادن بر سر می جان و تن را گرو کردن پیاله ی خویشتن را حدیث شبنم و باران ژاله گل و گلزار و سرو و باغ و لاله عذار و عارض و رخسار و گیسو خط و خال و قد و بالا و ابرو سر و پا و میان و پنجه و دست لب و دندان و چشم شوخ سرمست برو مقصود از آن گفتار دریاب مشو زنهار ازین گفتار در تاب اگر هستی ز ارباب اشارت مپیچ اندر سر و پای عبارت گذر از پوست کن تا مغز بینی نظر را نغز کن تا نغز بینی کجا گردی ز ارباب سرائر نظر گر برنداری از ظواهر به زیر هریک از اینها جهانی است چو هر یک را ازین الفاظ جانی است مسمّی جوی باش از اسم بگذر تو جانش را طلب از جسم بگذر که تا باشی ز اصحاب حقایق فرو نگذار چیزی از دقایق
شمس مغربی