روایات بسیاری از طریق خاصّه و عامّه وارد است مبنی بر اینکه اوّلین مخلوق خداوند نور میباشد. همان طور که وارد است که أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ، روح است، قلم است، عقل است.
علاّمة مجلسیّ رضوان الله علیه روایت نموده است از حضرت ثامنالحجج علیه السّلام که در مجلس مأمون در ضمن بحث طویلشان با عِمران صابی دربارة بَدو خلقت فرمودند: وَ النُّورُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللهِ الَّذِی هُوَ نُورُ السَّمَـ"وَ"تِ وَ الاْرْضِ.18«و نور در این موضع، اوّلین فعل خداوند است؛ آن خداوندی که وی نور آسمانها و زمین است.»
و از«غَوالی اللَئالی» روایت نموده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمودهاند: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِی. 19«نخستین چیزی را که خدا آفرید، نور من بوده است.» و در حدیث دیگری است که رسول اکرم صلّی الله علیه وآله فرمودند: أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ.20«نخستین چیزی که خداوند خلق نموده است، عقل است.»
و از«خصال» با سند خود روایت کرده است از سِماعه که گفت: من در محضر حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام بودم و در نزد وی جمعی از موالیانش حضور داشتند، و ذکر عقل و جهل به میان آمد. ـ تا میرسد به اینجا که میگوید: حضرت أبوعبدالله علیه السّلام گفتند: إنَّ اللَهَ جَلَّ ثَنَآؤُهُ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ ـ إلخ. 21«بدرستی که خداوند جلّ ثنآوه عقل را خلق کرد؛ و آن اوّلین مخلوقی میباشد که خداوند از یمین عرش خود، از طائفة روحانیّون از نور خودش خلقت نموده است.»
و نظیر این عبارت و تعبیر در حدیث حضرت امام کاظم موسی بن جعفر علیهما السّلام میباشد که در ضمن حدیث طویلی به هشام بن حکم فرمودهاند: یَا هِشَامُ! إنَّ اللَهَ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ اللَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ.22 و از عَبادة بن صامت روایت نموده است که گفت: من از رسول خدا صلّیالله علیه وآله شنیدم که میگفت: إنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. فَقَالَ لَهُ: اکْتُبْ! فَجَرَی بِمَا هُوَ کَآئِنٌ إلَیالاْبَدِ.23
«اوّلین چیزی را که خداوند آفرید قلم بوده است. پس به او گفت: بنویس! بنابراین، قلم به تمام مقدّرات و آنچه تا أبد به وقوع میپیوندد به جریان افتاد.»
و از معاویة بن قرّة از پدرش روایت است که گفت: رسول خدا صلّی الله علیه وآله گفت:«ن´ وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ». قَالَ: لَوْحٌ مِنْ نُورٍ، وَ قَلَمٌ مِنْ نُورٍ، یَجْرِی بِمَا هُوَ کَآئِنٌ إلَی یَوْمِ الْقِیَمَةِ.24
« ن´ وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ، لوحی میباشد از نور، و قلمی از نور، جاری میگردد به آنچه به وجود میآید تا روز بازپسین.»
عزیز الدّین نَسَفی گوید:» در حدیث آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ. و دیگر آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. و دیگر آمده است که: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ رُوحِی. و دیگر آمده است که: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِی. و مانند این آمده است.25
و در جای دیگر گوید:» در حدیث آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ. و دیگر آمده است که: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. و دیگر آمده است که: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَرْشُ. و مانند این آمده است.26
نخست آفریدة خدا، حقیقت محمّدیّه است
و شیخ نجم الدّین رازی گوید:» بدانک مبدأ مخلوقات و موجودات، ارواح انسانی بود؛ و مبدأ ارواح انسانی روح پاک محمّدی بود علیه الصّلوة والسّلام، چنانک فرمود: أَوَّلُ ما خَلَقَ اللَهُ تَعَالَی رُوحِی، و در روایتی دیگر: نُورِی. چون خواجه علیه الصّلوة و السّلام زبده و خلاصة موجودات و ثمرة شجرة کائنات بود که لَوْلاَکَ لَمَا خَلَقْتُ الاْفْلاَکَ؛ مبدأ موجودات هم او آمد و جز چنین نباید که باشد، زیرا که آفرینش بر مثال شجرهایست و خواجه علیهالصّلوة و السّلام ثمرة آن شجره؛ و شجره به حقیقت از تخم ثمره باشد. 27
و در جای دگر گوید:» لطیفهای سخت غریب روی مینماید؛ آنک خواجه علیه الصّلوة و السّلام فرمود: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ، أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ العَقْلُ، أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ رُوحِی؛ هر سه راست است و هر سه یکی است، و بسیار خلق در این سرگردانند تا این چگونه است؟ آنچ فرمود: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ، آن قلم نه قلم ماست، قلم خداست و قلم خدای مناسب عظمت و جلال او باشد؛ و آن روح پاک محمّدی است و نور او. آنوقت که حقّ تعالی آن روح را بیافرید و به نظر محبّت بدو نگریست، حیا بر وی غالب شد. روح از حیا شَقّ یافت، عقل یکی شِقّ او آمد.28
و در جای دیگر گوید:» من نسبت خود از دنیا و آخرت و هشت بهشت آن روز بریدم که نسب أنَا مِنَ اللَهِ درست کردم. لاجرم هر نسب که به حدوث تعلّق دارد منقطع شود و نسب من باقی ماند؛ که کُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ یَنْقَطِعُ إلاَّ حَسَبِی وَ نَسَبِی، و دیگران را میفرمود: فَلاَ´ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِِذٍ وَلاَ یَتَسَآءَلُونَ. گوی اوّلیّت و مسابقت در هر میدان، من ربودهام.
اگر در فطرت اوّلی بود، اوّل نوباوهای که بر شجرة فطرت پدید آمد من بودم؛ که أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِی. و اگر بر دشت قیامت باشد، اوّل گوهر که سر از صدف خاک برآرد من باشم؛ أَنَا أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الاْرْضُ یَوْمَ الْقِیَمَةِ. اگر در مقام شفاعت جویی، اوّل کسیکه غرقه گشتگان دریای معصیت را به شفاعت دستگیری کند من باشم؛ که أَنَا أَوَّلُ شَافِعٍ وَ مُشَفَّعٍ. و اگر به پیشروی و پیشوائی صراط گویی، اوّل کسیکه قدم بر تیزنای صراط نهد من باشم؛ که أنَا أَوَّلُ مَنْ یَجُوزُ الصِّرَاطَ. و اگر به صاحب منصبیِ صدر جنّت خواهی، اوّل کسیکه بر مشاهدة او درِ بهشت گشایند من باشم؛ که أَنَا أَوَّلُ مَنْ یُفْتَحُ لَهُ أَبْوَابُ الْجَنَّةِ. و اگر به سروری عاشقان و مقتدایی مشتاقان نگری، اوّل عاشقی صادق که دولت وصال معشوق یابد من باشم؛ که أَنَا أَوَّلُ مَنْ یَتَجَلَّی لَهُ الرَّبُّ. این طرفه که اینهمه من باشم و مرا خود من من نباشم؛ أمّا أنَا فَلا أقولُ أنَ. بیت:
چو آمد روی مهرویم، کهباشم من که منباشم
که آنگهخوش بوم با او، که من بیخویشتن باشم
مرا گر مایهای بینی، بدان کان مایه او باشد
برو گر سایهای بینی، بدان کان سایه من باشم
نور محمّدی خود اوّل سرحدّ وجود گرفته بود که أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِی، اکنون سرحدّ ابد بگرفت که لاَ نَبِیَّ بَعْدِی.
بعد ازینکه آفتاب دولت محمّدی طلوع کرد، ستارگان ولایت انبیاء رخت برگرفتند. آیت شب ادیان دیگر منسوخ گشت، زیرا که آیت مَـ"لِکِ یَوْمِ الدِّینِ آمد، به روز این را چراغی مینباید؛ إذا طَلَعَ الصَّباحُ اسْتُغْنِیَ عَنِ الْمِصْباحِ. بیچاره آن نابینا که با وجود این همه نور از روشنائی محروم است. بیت:
خورشید برآمد ای نگارین دیرست بر بنده اگر نتابد از إدبارست31
و همچنین شیخ نجم الدّین رازی آورده است که:» خَلَقْتُ الْمَلَائِکَةَ مِنْ نُورٍ.32
و ایضاً آورده است:» این طائفه اصحاب میمنهاند، مشرب ایشان از عالم أعمالست، معاد ایشان درجات جنّات نعیم باشد. معهذا این طائفه را به معرفت ذات و صفات خداوندی به حقیقت راه نیست، که به آفت حُجُب صفات روحانی نورانی هنوز گرفتارند؛ که إنَّ لِلَّهِ تَعَالَی سَبْعِینَ أَلْفَ حِجَابٍ مِنْ نُورٍ وَ ظُلْمَةٍ.33 و جای دیگر فرمود که: حِجابُهُ النّورُ؛ لَوْ کُشِفَتْ لاَحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِهِ ما انْتَهَی إلَیْهِ بَصَرُهُ مِنْ خَلْقِهِ.34
لاجرم با این طائفه گفتند: زنهار تا عقلِ با عِقال را در میدان تفکّر در ذات حقّ جلّ و جلا جولان ندهید که نه حدّ وی است؛ تَفَکَّرُوا فِی ءَالاَ´ءِ اللَهِ وَ لاَ تَتَفَکَّرُوا فِی ذَاتِ اللَهِ!35
و همچنین در جای دگر آورده است:» امّا آنچه فرموده است که ما هر کجا عقل بیشتر مییابیم عشق بر وی ظریفتر و شریفتر و ثابتتر مییابیم؛ چنانکه سیّد کاینات صلوات الله علیه عاقلترین موجودات و عاشقترین موجودات بود.
به حقیقت بدانکه نور عقل با کمال مرتبة او، در مثال مشکوةِ جسد و زجاجة دل و روغنِ زیتِ روح؛ به مثابت صفای زیت است که یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِی´ءُ. و اگرچه زیت رُوحانیّت و صفای آن که نور عقل است ملئکه داشتند؛ که خُلِقَتِ الْمَلَ´ئِکَةُ مِنْ نُورٍ و آن زیت بود که قابل ناریّت نور الهی بود که وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ، ولیکن مشکوة جسد و زجاجة دل و مصباح سرّ و فتیلة خفیّ نداشتند، که قابل ناریّت نور الهی نشدند بی این اسباب.
و حیوانات را اگر چه مشکوة جسد و زجاجة دل بود امّا زیت روحانیّت و صفای نور که آن عقل است نبود، هم قابل نتوانستند آمدنکه فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَ.