مومن دردنیا غریب است وزاهد درآخرت ،وعارف ازهرچه جز ذات خدا بیگانه است.
مومن دردنیا زندانی است ، هرچندرزق وروزی فراوان را نیز دارا باشد.زن وفرزند او به جاه وثروتش شادمانند امااو درزندان باطن است.شادی اودرچهره است اندوهش دردل،دنیا را شناخته واورا یک طلاقه گفته است .یک طلاق بدین علت که از دگرگونی زندگی اندکی خوف داشته ،اما به مجرداینکه درآخرت بروی او باز شدوانوار آن را مشاهده نمود طلاق دوم را هم جاری کرد؛وهنگامی که دست در گردن آخرت کرد طلاق سوم را همجاری کرد وبه تمامی درجوار آخرت قرار گرفت؛ وزمانی که انوار حق براو تابید آخرت رانیز طلاق داد.
دنیا بدو گفت چرا مرا طلاقدادی؟جواب دادچون از توزیباتردیدم.
آخرت پرسید چرا مرا طلاق دادی؟جواب داد تو زیبایی؛ اما آنچه من جویای او هستم تونیستی،پس چگونه تورا طلاق نگویم؟ که به شناخت حق نائل آمده ام.
درچنین حالتی دیگر فرد مومن ازآنچه غیر خداست آزاد است، از دنیا وآخرت بیگانه است، ومحوجمال حق است.دراین حال دنیا به سوی او می آید وسراسر درخدمت او قرار می گیرد.امابدون آرایش وزینتی که معمولاًخواستاران خود را باآن می فریبد.بلکه خود را درقالب پیر زنان وکنیزکان زنگی بدو می نمایاندتامورد توجه وعنایتش قرار نگیرد.
« برگرفته از کتاب فتح الربانی حضرت امام عبدالقادر گیلانی قدس سره خطبه 44 »