یکی دیگر از موارد که به نظر متناقضنما جلوه میکند مسألة رابطة علم و عرفان است. زیرا مسلمان شیفتة، علم و دانش با آن همه تأکیدی که بر کسب علم در اسلام شده است مشتاق فتح قلههای علم و دانش و صعود به مرحلة تولید عمل و رسیدن به کاروان جنبش نرمافزاری است؛ اما ناگهان مواجه با تعابیر بسیار تحقیرآمیزی نسبت به علم از سوی بعضی از بزرگان دین میشود، آنگاه دچار شک و تردید و حیرت میشود که آیا علم را رها کند و صرفاً به دنبال عرفان باشد؟ یا مسأله به گونه ای دیگری است و آن بزرگان مقصودشان از توهین به علم چیز دیگری بوده است؟ از اینرو، ابتدا به طرح آن دیدگاهها در خصوص تحقیر علم و بیفایده دانستن آن و حتی وسوسهانگیز بودن آن میپردازیم.
ششیخبهایی (ره) در نان و حلوا چنین میگوید:
علم رسمی سربسر قیل است و قال
نه از او کیفتی حاصل نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
دل که فارغ شد زمهر آن نگار
سنگ استنجای شیطانش شمار
این علوم و این خیالات وصور
فضلة شیطان بود بر آن حجر
سؤر رسطالیس و سؤر بوعلی
کی شفا گفته نبی منجلی
و باز میگوید:
با دف و نی دوش آن مرد عرب
وه چه خوش میگفت از روی طرب
ایها القوم الذی فی المدرسه
کلما حصلتموها وسوسه
فکر کم ان کان فی غیرالحبیب
ما لکم فیالنشاه الاخری نصیب (11)
اما پیش از شیخ بهایی (ره) و بیش از مولوی طعنهای معروفی نسبت به علم دارد:
خرده کاریهای علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
این همه علم بنای آخورست
که عماد بود گاوواشترست
علم راه حق و علم منزلش
صاحب دل داند آن را یا دلش (12)
صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را مینداند آن ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
قیمت هر کاله میدانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقیست (13)
ای کمان و تیرها برساخته
صید نزدیک و تو دور انداخته
ای بسا علم و ذکاوات و فطن
گشته رهرورا چو غول و راهزن
بیشتر اصحاب جنت ابلهند
تا زشر فیلسوفی می رهند (14)
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظن است و حیرانی نظر
همچو کنعان سرزکشتی وامکش
که غرورش داد نفس زیرکش (15)
شبهه میانگیزد آن شیطان دون
درفتند این جمله کوران سرنگون
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود (16)
آنچه مسلم است بزرگانی که به عنوان از آنها نام بردیم مخالف عقل و علم نیستند بلکه مرادشان از این تعابیر بعضاً بسیار زننده و تحقیرآمیز، علم بیحاصل است و آن علمی است که برای تفاخر و خودنمایی باشد و آدمی را از رسیدن به مقصد اعلای حیات بازدارد.
والا خود مولوی میگوید:
علم دریایی است بیحدو کنار
طالب علم است غواص بحار
گر هزاران سال باشد عمر او
مینگردد سیراواز جستجو
بنابراین علمآموزی و اندیشهورزی را در همه حال ستوده و در تعریف همین دانشها گفته است:
خاتم ملک سلیمان است علم
جمله عالم صورت و جان است علم
علم و تعقل و اندیشه مانند سایر نعمتهای الهی فی حد ذاته نیکوست به شرطی که در جهت کمال و سعادت معنوی انسان باشد. (17)
استاد علامه، جعفری (ره) در تبیین رابطة عرفان و علم و عقل معتقدند که علم و عقل موجب میشود تا من انسانی گسترش یافته و بر هستی اشراف پیدا کند. برخی از عرفا علم و عقل را حجاب دانستهاند. البته علم و عقل هنگامی حجاب مطرح میشوند که «عامل آرایش و غرور من انسانی تلقی گردند» حتی خود عرفان اگر وسیله «آرایش ذات» تلقی میشود این حجاب ضخیمتر از حجاب علم و عقل خواهد بود. علم و عقل از آن جهت که عارف را با حقایق آشنا میسازند دو عالم روشنگر برای عارف به شمار میروند. مولوی نیز که از چوبین بودن پای استدلالیان سخن به میان آورده به طور مطلق نخواسته به نفی استدلال بپردازد. زیرا اولاً بیان مولوی شکل اول قیاس است. ثانیاً با در نظر گرفتن سایر اشعار مولوی مراد آن نوع استدلالهایی است که برای خودنمایی و جلب توجه مردم به کار میرود. از سوی دیگر استاد یکی از نتایج منفی جداسازی شریعت، طریقت و حقیقت را این میداند که میان علم و عقل که از بهترین وسایل حقیقتیابی هستند و عشق و عرفان ، پیکاری ساختگی ایجاد خواهد شد. (19)
عرفانی را که استاد جعفری مطرح میکند، عرفان مبتنی بر اسلام، آن هم اسلامی که از کتاب و سنت و سیره، پیامبر و ائمه میآید، ایشان در تعریف عرفان میگوید: «عرفان اسلامی عبارت است از گسترش و اشراف نوارنی «من انسانی» بر جهان هستی، به جهت قرار گرفتن «من» در جاذبة، کمال مطلق که به لقاءالله منتهی میگردد». (20)
و استاد جوادی آملی میفرمایند که مقصود از عرفان، همان شهود واقع و معاینه حقیقت خارجی است که منزه از هر گونه نسج حسن و بافت خیال و دسیسة نفس در منطقة مثال متصل است.(21)
و تنها راه ادراک حضوری ذات اقدس خدا شهود قلبی است و چنین بهرة ، دل مؤمن است که حقیقت ایمان در متن آن نهادینه شده باشد. و معلوم است که حقیقت ایمان که اولین شرط شهود خدای سبحان است نه محسوس است نه متخیل، از این رو خود حقیقت ایمان را نه با ابراز حسی میتوان ادارک کرد و نه با تمثیل خیالی میتوان تصویر کرد. (32).
آری انسان شیفتة، علم، میتواند به عالیترین مدارج و معارف عرفانی نائل گردد. زیرا انسان بزرگترین جدول بحر وجود و جامعترین دفتر غیب و شهود و کاملترین مظهر واجبالوجود است.
این جدول، اگر درست لایروبی شود، مجرای آب حیات و مجلای ذات و صفات میگردد. این دفتر شایستگی لوح محفوظ شدن کلمات نوریة، شجون حقایق اسماء و شئون رقائق ظلیّه، آنها را داراست.
دفتر حق است دل، حق بنگارش
نیست روا پرنقوش باطله باشد.
غایت سیرانفسی، معرف شهودی است که لم اعبد ربا لم اره، و نهایت سرآفاقی معرفت فکری که اولئک ینادون من مکان بعید. (23)
پس میتوان هم ریاضیدان بود و هم عارف ، هم فیزیکدان بود و همعارف، هم پزشک بود و هم عارف، همفقیه بو دو هم عارف، اینها نه تنها هیچ تعارضی با هم ندارند بلکه دانشمند عارف و عارف دانشمند بسیار زیبندهتر است.