بَسیطْ وَ مُرَکَّب، تقسیمى عام و کلى که در زمینههای مختلف دانشها و به ویژه در جهانشناسى فیلسوفان مسلمان کاربرد داشته است.
به نظر مىآید که واژة «بسیط» پیشتر از دورة ترجمة آثار یونانى به عربى، به همراه دیگر واژههای مربوط به علم و فلسفة یونانى، در جریان کوششهای ناقلان مسیحى و به ویژه سریانى در حلقههای مباحثه و درس شفاهى به کار مىرفته، و از آنجا اصطلاح بساطت و واژههای مقابل آن - ترکیب، تألیف و مانند آن - در نحو، منطق، داروسازی، پزشکى، ریاضیات و موسیقى کاربردهای فراوان یافته است. ابوحیان توحیدی با وجود تبحری که در زبان عربى داشته، واژة «بسیط» را به این مفهوم نه در زبان عرب یافته بوده است، و نه در زبان عجم نک: یاقوت، /66. به عنوان قرینهای بر این گفته، مىتوان از گزارشى مربوط به سدة ق/م یاد کرد که در آن عمرو بن عاص از هم سخنى با یحیى نحوی به شگفت آمده است، چه، عربها پیش از آن چیزی از الفاظ فلسفى نشنیده بوده، و نمىدانستهاند ابن عبری، 75-76.
دو اصطلاح بسیط و مرکب به طور عمده در تقسیمبندی جسم به معنى عام آن در طبیعیات به کار مىرود، اما با توجه به ویژگى دانش طبیعى قدیم و پیوند آن با اندیشة فلسفى، بحث از بسیط و مرکب را بیشتر باید در مقولة کلىتر جهانبینى و هستىشناسى جست و جو کرد. از همین روی و نیز از آنجا که بحث از بساطت و ترکیب و جسم از امور طبیعى به موضوعهایى چون مبدأ آفرینش و تبیین جهان پدیدار یا عالم تکوین گسترش یافته، دامنة بحث از طبیعیات به حکمت الهى و کلام و حتى عرفان نیز کشیده شده است مثلاً نک: نسفى، 81-82.
در تفکر اسلامى، نخستینبار در آثار فارابى، و پس از آن به ویژه در آثار متعدد ابن سینا این مفهوم به تفصیل موردبحث قرار گرفته است. با اینکه اساس این مفهوم به فلسفة ارسطو بازمىگردد قس: ابن میمون، /43-44؛ ابن رشد، بب، خود او هیچ فصل یا بخش مستقلى را در آثار خود به آن اختصاص نداده است و گفتارش در این باره پراکنده و در نهایتِ ایجاز و ابهام است مثلاً نک: متافیزیک، گ 1024a و .1014b
ابن سینا که با تأثیر پذیرفتن از اندیشة یونانىِ ارسطویى - افلوطینى و انطباق آن با عناصر اندیشة اسلامى به بنیانگذاری یک نظام فلسفى استوار پرداخته، از این دو اصطلاح در آثار متعدد خویش بهره گرفته است. با اینهمه، تعاریف دقیق و توضیح کاربردهای مختلف آن را در آثار اندیشمندان پسین همانند خواجه نصیرالدین طوسى، علامة حلى و ابن کمونه مىتوان یافت.
جسم بسیط و جسم مرکب؛ جسم فلکى و جسم عنصری: براساس جهانشناسى حکیمان مسلمان، جسم یا بسیط است، یا مرکب؛ و از آنجا که بسیط جزء تشکیل دهندة مرکب است، بحث دربارة آن همواره مقدم مىشود علامة حلى، کشف...، 65؛ ابوالبرکات، /25. گفته شده: جسم بسیط آن است که هر واحد از اجزاء آن در تمام ماهیتش مشابه باشد؛ و جسم مرکب، آن است که از قوا و طبایع مختلف ترکیب شده باشد و به سخن دیگر، اجزائش طبیعت واحد نداشته باشند نصیرالدین، 25؛ ابن کمونه، 42؛ فخرالدین، /6.
اقسام بسیط: جسم بسیط بر دو گونه است: فلکى و عنصری.
. جسم بسیط فلکى همان جرم آسمانى سماوی است. جرم یا جسم آسمانى، دارای حرکت دایرهای و همیشگى است و خرق و التیام در آن راه ندارد، یعنى تغییر نمىپذیرد و از میان نمىرود غزالى، 18. افلاک هر یک مادة مخصوص، و صورتى خاص خود دارند؛ و به همین سبب، قابل تغییر و تبدیل به همدیگر نیستند و به عبارت دیگر، در اجرام آسمانى کَون و فساد راه ندارد. هر یک به وسیلة نفس مخصوص به خود - که آن نیز از عقل مربوط به خویش مستفیض مىگردد - اداره مىشوند و بنابراین، حرکات جاودانى آنها تنها به طبع نیست، بلکه ارادی است همانجا؛ ابن سینا، دانشنامه...، 31-32. به این ترتیب، در جهانبینى حکیمان اسلامى، مفهومى بدیع از جسم ملاحظه مىشود که بنابرآن، شاید بتوان گفت: نوعى از جسم دارای اراده، و در نتیجه، دارای شعور و حیات عقلانى است همو، الشفاء، طبیعیات، السماء و العالم، 6-1. بنابراین، این نوع بسیط، از اجسام عنصری نیست، ترکیب هم نمىپذیرد و نمىتواند به عنوان جزء در ترکیب اجسام به کار رود، زیرا هم ماده و هم صورتِ منحصر به فرد دارد.
. جسم بسیط عنصری آن است که در عالم زمینى یافت مىشود و در معرض کون و فساد است غزالى، همانجا. جسم بسیط عنصری، جوهر است و قابلیت دارد که برایش ابعاد سه گانه فرض شود ابن کمونه، 45-46. این جسم، مطابق تعریف، از قوا و طبایع مختلف ترکیب نشده، بلکه طبیعت کل آن و طبیعت جزء آن یک چیز است همو، 42، زیرا ماهیت هر بسیطى ذات آن است و پذیرندة صورتى نیست؛ بنابراین، ذاتش همان صورت اوست. به این اعتبار، مىتوان گفت که جسم عنصری بسیط مجموع ماده و صورت نیست، بلکه طبیعتش عین صورت آن است و در نتیجه، طبیعت آن عین ماهیت آن است بهمنیار، 13، 87.
جرجانى بدون ورود در جزئیات، بسیط را از یک سو به حقیقى، عرفى و اضافى، و از سوی دیگر به روحانى و جسمانى تقسیم کرده است. بسیط حقیقى آن است که هیچ جزئى ندارد؛ بسیط عرفى آن است که از اجسام دارای طبیعتهای مختلف مرکب نباشد - که این تعریف مطابق است با تعریف جسم بسیط عنصری - و بسیط اضافى آن است که فقط در اصطلاح بسیط خوانده مىشود و از طریق نسبت معین مىگردد، مثلاً این جسم از آن دیگری بسیط تر است ص 8-9. این نوع از بسیط، در حقیقت مرکب از اجسام دیگری با طبایع مختلف است که در نظر قدما، چون حس قادر به دریافتن ترکیب آن نیست، بسیط خوانده شده است، مانند اخلاط اربعه دم، سودا، صفرا و بلغم که در علم پزشکى قدیم کاربرد داشته، و هر یک مجموع چند کیفیت - از حالات فرد عادی یا بیمار - به شمار مىرفتهاند قس: زنوزی، 00. تعریفها و تقسیمهای دیگری هم از جسم بسیط یافت مىشوند مثلاً نک: احمدنگری، /86؛ زنوزی، 00-01.
جسم مرکب که مطابق تعریف، دارای قوا و اجزاء و طبیعتهای مختلف است، از آمیزش و ترکیب عناصر بسیط پدید مىآید.
عناصر چهارگانه و طبایع: جسم بسیط عنصری در نزد فیلسوفان مشّائى و پیروان ایشان گونه بیش نیست که به عناصر اربعه چهارگانه - آتش، هوا، آب و خاک فارابى، 9 - موسوم بودهاند. هر یک از این اجسام یا اجرام دارای طبعى مستقل هستند و عالم مجموعهای از این اجسام بسیط طبیعى است ابن سینا، «الحدود»، 9. عناصر چهارگانه از این حیث که اجزاء تشکیل دهندة همة عالم محسوب مىشوند «رکن»، و از حیث اینکه از ترکیب آنها اجسام معدنى و گیاهان به وجود مىآیند، «اسطقس» خوانده مىشوند فارابى، همانجا؛ علامة حلى، کشف، 2؛ بخاری، 7. همة تغییراتى که در جهان پیرامونى ما رخ مىدهند، از آمیزش عناصر چهارگانه و بر اثر طبیعت آنهاست. طبیعت یکى از نیروهای نفس کلى است و سراسر عالمِ زیر ماه را فراگرفته است رسائل...، /3. مطابق این نظریه، عناصر چهارگانة زمینى، از اجرام و اجسام آسمانى تأثیر مىپذیرند.
طبع ویژگى و صفت همیشگى و جدا ناشدنى هر یک از عناصر چهارگانه است و بنابر تعریف قدما، طبیعت یا طبع قوهای است در ذات جسم بسیط عنصری که مبدأ تغییر یا سکون آن است ابن کمونه، 46؛ نیز نک: ارسطو، فیزیک، گ .192b
طبیعت هر عنصری از مجموع دو یا چند کیفیت تشکیل مىشود. هوا گرم، مرطوب، شفاف و لطیف است؛ آب سرد، مرطوب و شفاف است؛ آتش گرم و خشک است؛ و خاک سرد و خشک است ابن سینا، همان، 8 -9.کیفیاتى که طبیعترا تشکیل مىدهند،مانند حرارت، رطوبت، یبوست و برودت گرمى، تری، خشکى و سردی صورت عناصر نیستند، بلکه نسبت به آنها عرض محسوب مىشوند و به همین دلیل، عناصر چهارگانه قابل تبدیل به یکدیگرند غزالى، 19؛ علامة حلى، همان، 65-66.
شیخ اشراق، شهابالدین یحیى سهروردی که مىکوشید نظام فلسفى خاصى از ترکیب فلسفة یونانى، حکمت اسلامى و میراث عقلىِ مانده از ایران باستان بسازد، در برخى از آراء مشائیان تغییراتى پدید آورد و اصطلاحات ویژهای به کار گرفت. به نظر او عناصر بسیط سهگانه هستند، یعنى آب، و خاک و هوا؛ و آتش تنها نوعى از هواست، هوای سوزندهای که طبیعت آن گرم و مرطوب است، برخلاف نظر مشائیان که آن را گرم و خشک مىدانستند نک: هروی، 2، 3، 6. از آنجا که نور در اندیشة فلسفى شیخ اشراق نقش اصلى را دارد، در تقسیم جسم بسیط به سه گونة لطیف و حاجز و مُقتصَد، به تأثیرپذیری و نسبت آن با نور نظر داشته است: حاجز به کلى مانع عبور نور است، مثل خاک؛ لطیف اصلاً مانع نور نیست، مانند هوای صافى شفاف؛ مقتصد آن است که تا حدی مانع عبور نور گردد و بنابراین، درجاتى خواهد داشت که برحسب غلبة عنصر خاکى در آن تعیین مىشود، مانند آب گلآلود نک: همو، 0.
مکان طبیعى: عناصر بسیط چهارگانه، هر یک مکان مخصوصى دارند که به آن مکان طبیعى مىگویند. نظریة مکان طبیعى که در نظام فلسفى - طبیعىِ ارسطویى جایگاه مهمى دارد، در اصل برای توجیه حرکت وضع شده است. مکان طبیعى را در تفکر فلسفى اسلامى، حَیّز خواندهاند نک: ابن سینا، النجاة، 72-73، الشفاء، طبیعیات، سماع طبیعى، 10.
جسم هنگامى که تحت تأثیر عامل محرکى قرار نداشته باشد، به طور طبیعى و در حالت سکون در حیّز خود قرار دارد. اگر در حال حرکت باشد، به طور طبیعى به سوی حیّز خود جهت مىگیرد. همچنین اگر محرکى جسم را از حرکت در مسیر طبیعیش دور نماید - که در این حال حرکت آن را قَسری مىگویند - پس از آنکه تأثیر محرک - یا قاسر - برطرف شود، بار دیگر به سوی حیّز خود باز خواهد گشت غزالى، 34. در ترتیب مکانهای طبیعى عناصر، مکان نخست، از آنِ کرة خاک است و بر روی آن کرة آب قرار گرفته است که البته این دو به منزلة کرة واحدند. سپس کرة هوا قرار دارد و پس از آن کرة آتش ابن کمونه، 54. مطابق این مکانبندی، کرة آتش نزدیکترین جسم عنصریِ بسیط به فلک زیرین ماه است و به سبب همین نزدیکى و مجاورت به اجرام آسمانى و به دلیل طبیعت بسیط خود لطیفترین اجسام بسیط است. در برابر آن، کرة خاک، دورترین کره از فلک است، پس در غایت برودت و کثافت ضد لطافت است نصیرالدین، 27. کرة خاک به منزلة مرکز عالم است و بقیة کرات و افلاک و اجرام آسمانى در پیرامون آن قرار دارند.
مزاج: مزاج کیفیت متوسطى است که از جمع شدن عناصر چهارگانه با یکدیگر به وجود مىآید، به نحوی که کیفیتهای متضادِ موجود در عناصر گوناگون، در همة اجزاء همدیگر تأثیر مىگذارند ابنکمونه، 59؛ نصیرالدین، 28. همانگونه که جسم بسیط دارای طبیعت واحد است، جسم مرکب دارای طبیعتى ترکیبى خواهد بود که از تأثیر و تأثر طبایع اجزاء ترکیب شونده در همدیگر پدید مىآید. با اینکه طبایع بسیط، کیفیتِ گرمى، سردی، خشکى و تری هستند، لزوماً هر یک متعلق به یکى از عناصر چهارگانه نیستند، بلکه دو یا سه کیفیت با هم، طبیعت واحد یک جسم عنصری را تشکیل مىدهند، مثلاً آتش گرم و خشک است؛ اما از ترکیب عناصر با همدیگر، مزاج پدید مىآید: گرم و تر، سرد و خشک، سرد و تر، گرم و خشک و سرانجام مزاج معتدل که با صفتِ «نزدیکتر به راستى و اعتدال» وصف شده است بابا افضل، 7 و ظاهراً مقصود از آن، یکسانىِ مقدارِ قوای کیفیتهای ناهمساز در ترکیب است، به نحوی که یکى بر دیگری، یا بر دیگران غلبه نداشته باشد. در این صورت، پیداست که به دست آوردن مزاج معتدل حقیقى، اگر غیرممکن نباشد، بسیار سخت خواهد بود، مگر اینکه عاملى در میان باشد که از جدا شدن عناصر بسیط از همدیگر جلوگیری کند ابن کمونه، 60-61؛ زیرا در غیر این صورت، یا ترکیب صورت نمىگیرد و یا یکى از کیفیتها بر دیگران غلبه مىکند و مزاجِ پدید آمده معتدل نخواهد بود. ابن کمونه یادآور شده است که تساوی یا عدم تساوی مقدارِ اجزاء در مزاج شرط نیست؛ چه، جزئى که مقدارش کمتر است، مىتواند از جزئى که مقدارش بیشتر است، نیرومندتر و مؤثرتر باشد ص 61.
ترکیب: براساس نظریة صدور، عقول و نفوس و افلاک در سلسلة طولى عالم وجود، یک به یک از یکدیگر به وجود مىآیند، تا عدد عقلها به 0 و شمار افلاک به مىرسد. عالم مادی که کرة زمین و موجوداتِ آن را در بر دارد، در زیر فلک نهم قرار مىگیرد و از لحاظ مقام پستترین و پایینترین موجود به شمار مىرود. کرة زمین جایگاه عناصر چهارگانه است که برخلاف اجرام آسمانى، دارای مادة مشترکند. پذیرفتن این مادة مشترک که جوهری بسیط است - و در فلسفه مشاء هیولى، و در حکمت اشراقى جسم مطلق نامیده مىشود - برای تبدیل و تغییر عناصر چهارگانه، یا کون و فساد ضرورت دارد غزالى، 88-91؛ هروی، 9. به این ترتیب، اصل افلوطینى «از واحد جز واحد صادر نمىشود» که در جهانشناسى اسلامى پذیرفته شده است، با کمک نظریة ترکیب حفظ شده، در عین حال، کثرت عالم مادی نیز به دنبال آن با کمک نظریة تکوین توضیح پذیر مىگردد.
جسم بسیط را دو قسم دانستهاند: نخست آنکه نیازمند کمال، و ترکیبپذیر است؛ دیگر آنکه خود از آغاز کمال داشته، نیازی به استکمال از راه ترکیب ندارد ابن سینا، دانشنامه، 20. در تحلیل جسم مرکب، دو صورت و دو قوة طبیعىِ اصیل مختلف قابل تشخیص است ابوالبرکات، /25 و از آنجا که در جسم مرکب فایدهای هست که در هیچ یک از بسائط به تنهایى نمىتواند باشد ابن سینا، همان، 19، ترکیب در واقع فعل و انفعالى است که برای استکمال اجسام بسیط ضروری است و نیاز طبیعى به عنوان انگیزة درونى تحقق این کمال، این ضرورت را تبیین مىکند. بر این پایه، در ترکیب، همواره باید یکى از اجزاء نیازمند دیگری باشد، زیرا در صورت نیازِ هر دو جزء، دور پیش مىآید و در صورت عدم نیاز هر دو، ترکیب صورت نمىپذیرد قطبالدین، /5. اما این نیازمندی در حقیقت توضیح عقلى و نظری است. در عالم واقع، اجسام بسیط از این روی ترکیب پذیرند که حرکت پذیرند و جهات، مانند پایین و بالا که مستقل از عقل وجود خارجى دارند، مقصد حرکت آنها محسوب مىشوند ابن سینا، همان، 20-22. پس حرکتپذیری در طبع عناصر بسیط چهارگانه است و به همین سبب نیز حرکت طبیعى - در برابر حرکت قسری - نامیده مىشود همو، الشفاء، طبیعیات، السماء و العالم، 1، سماع طبیعى، 13.
اقسام مرکب: در عالم طبیعت، جسم مرکب را از قسم اصلى بیرون نشمردهاند: عناصر معدنى و گیاه و حیوان که به موالید سهگانه مشهورند. گفتنى است که طرح احتمال نوع ضعیفى از شعور در پستترین انواع اجسام طبیعى نک: ابن کمونه، 73، یادآور نظریهای است که چندین سده بعد، از سوی فیلسوف آلمانى لایبنیتز د 716م اعلام گردید.
ترکیب یا حقیقى است، یا اعتباری قطبالدین، /9. در ترکیب حقیقى، اجزاء به طور کامل در هم مىآمیزند، چنانکه در میان آنها وحدت حقیقى پدید مىآید سبزواری، 40؛ اما در ترکیب اعتباری، هر یک از اجزاء در عین حفظ وحدت خاص خود، در مجموع یک هیأت واحد ارائه مىکنند زنوزی، 7- 9، مانند ساختمان یا گروه اجتماعى. ترکیب حقیقى نیز یا اتحادی است، یا انضمامى. در نوع نخست تحقق ترکیب نیازمند میل حقیقى هر دو جزء به یکدیگر است، مانند ترکیب ماده و صورت. در نوع دوم، هرچند اجزاء با هم ترکیب مىشوند، تحقق ترکیب مستلزم تغییر و تبدیل آنها نیست، مانند ترکیب جوهر و عرض مطهری، /3.
ترکیب را از دیدگاه دیگری نیز مىتوان ملاحظه کرد که بسته به نحوة نگرش دو قسم خارجى و عقلى در آن قابل تشخیص است. اگر واقعیت خارجى اجزاء در نظر گرفته شود، ترکیب خارجى است، مانند ترکیب هیولى و صورت، و اگر مابازاء ذهنىِ اجزاء لحاظ گردد، ترکیب عقلى خواهد بود، مانند ترکیب جنس و فصل که امری منطقى است و جز در ذهن صورت نمىپذیرد آل شبیر، /27.
جدا از حوزة طبیعت، به بسیط و مرکب به عنوان یکى از مباحث کلامى - فلسفى نیز پرداخته شده، و گاه در آن تفصیل به کار رفته است. طرحِ آن، گاه در چارچوب بحث از بساطت حقیقى ذات الهى بوده است مثلاً نک: فیض کاشانى، 5، 9، 5؛ میرداماد، 8 بب؛ نیز نک: ه د، بسیط الحقیقه و گاه به سبب اثبات اصول مابعدالطبیعىِ مربوط به آن، مثلاً در باب مجعول بودن، یا مجعول نبودن بسائطى مانند اعراض، یا دربارة جواز یا عدم جواز صدور کثیر از بسیطِ واحد و یا به عکس صدور بسیط از مرکب، و یا فاعل بودن و قابل بودن بسیط در یک زمان نک: سهروردی، 4- 5، 65؛ علامة حلى، ایضاح...، 3-4، 13، 15-16.
مآخذ: آل شبیر خاقانى، محمدطاهر، المثل الاعلى، قم، 404ق؛ ابن رشد، محمد، تفسیر مابعدالطبیعة، به کوشش م. بویژ، بیروت، 938م؛ ابن سینا، «الحدود»، تسع رسائل، بمبئى، 318ق؛ همو، دانشنامة علایى، الهیات، به کوشش محمدمعین، تهران، 353ش؛ همو، الشفاء، طبیعیات، السماء و العالم، به کوشش ابراهیم مدکور و محمود قاسم، قاهره، دارالکاتب العربى، سماع طبیعى، به کوشش ابراهیم مدکور و سعید زاید، قم، 405ق؛ همو، النجاة، به کوشش محمدتقى دانشپژوه، تهران، 364ش؛ ابن عبری، غریغوریوس، تاریخ مختصرالدول، به کوشش انطون صالحانى، بیروت، 403ق/ 983م؛ ابن کمونه، سعد، الجدید فى الحکمة، به کوشش حمید مرعید کبیسى، بغداد، 403ق/982م؛ ابن میمون، موسى، دلالة الحائرین، به کوشش حسین آتای، آنکارا، 972م؛ ابوالبرکات بغدادی، هبةالله، المعتبر، حیدرآباد دکن، 358ق؛ احمدنگری، عبدالنبى، دستور العلماء، به کوشش قطبالدین محمود، حیدرآباد دکن، 404ق/ 984م؛ بابا افضل کاشانى، محمد، مصنفات، به کوشش مجتبى مینوی و یحیى مهدوی، تهران، 331ش؛ بخاری، محمد، شرح بر حکمة العین کاتبى قزوینى، به کوشش جعفر زاهدی، مشهد، 353ش؛ بهمنیار بن مرزبان، التحصیل، به کوشش مرتضى مطهری، تهران، 349ش؛ جرجانى، على، التعریفات، قاهره، 357ق/ 938م؛ رسائل اخوان الصفاء، بیروت، دارصادر؛ زنوزی، عبدالله، لمعات الهیه، به کوشش جلالالدین آشتیانى، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگى؛ سبزواری، ملاهادی، شرح منظومه، به کوشش مهدی محقق و ت. ایزوتسو، تهران، 360ش؛ سهروردی، یحیى، «حکمة الاشراق»، مجموعة مصنفات، به کوشش هانری کربن، تهران، 372ش، ج ؛ علامة حلى، حسن، ایضاح المقاصد، به کوشش محمد مشکوة، تهران، 337ش/959م؛ همو، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، به کوشش ابراهیم موسوی زنجانى، بیروت، 399ق؛ غزالى، محمد، مقاصد الفلاسفة، به کوشش سلیمان دنیا، قاهره، 961م؛ فارابى، رسالة فى مسائل متفرقة، حیدرآباد دکن، 344ق؛ فخرالدینرازی، المباحث المشرقیة، قم، 411ق؛ فیض کاشانى، محسن، اصول المعارف، به کوشش جلالالدین آشتیانى، مشهد، 353ش؛ قطبالدین شیرازی، محمود، درة التاج، به کوشش محمد مشکوة، تهران، 320ش؛ مطهری، مرتضى، شرح منظومه، تهران، حکمت؛ میرداماد، محمد، جذوات، چ سنگى؛ نسفى، عزیزالدین، الانسان الکامل، به کوشش م. موله، تهران، 403ق/983م؛ نصیرالدین طوسى، تلخیص المحصل، به کوشش عبدالله نورانى، تهران، 359ش؛ هروی، محمدشریف، انواریه، به کوشش حسین ضیایى، تهران، 358ش؛ یاقوت، ادبا؛ نیز:
Aristotle, Metaphysika; id, Physika .