عرفان و عقلیکى از مسائل مبنایى، که مورد اختلاف طرفداران و مخالفان عرفان مىباشد، این است که دربارهى دادههاى عرفان ـ که به فرض، از راه کشف و شهود درونى به دست مىآید ـ آیا عقل مىتواند به داورى بنشیند و مثلا، بعضى از آنها را نفى کند یا نه؟ پاسخ به این سؤالات از آن حیث اهمیت دارد که بسیارى از عرفا مطالبى را اظهار مىدارند که قابل تبیین عقلانى نیست و ادعا مىکنند که آنها را از راه باطن یافتهاند و عقل توان درک آنها را ندارد و طبعاً حق نفى و انکار آنها را هم نخواهد داشت.مهمترین موضوعى که مورد چنین گفتگوهایى واقع شده «وحدت وجود» مىباشد که به صورتهاى گوناگونى مطرح شده است: یکى آنکه اساساً غیر از خداى متعال هیچ چیزى وجود نداشته است ونخواهدداشت وآنچه به نام موجودات دیگر نامیده مىشود توهّمات و خیالاتى بیش نیست. شکل دیگر قضیّه این است که چیزى خارج از ذات خدا یا خارج از ظرف علم الهى وجود ندارد و بدین ترتیب، نوعى کثرت در وحدت پذیرفته مىشود. شکل دیگر مدّعا، که شیوع بیشترى دارد، این است که سالک در نهایت سیرش، به مقام فنا مىرسد و از او جز اسمى باقى نمىماند و بالاخره، شکل معتدلتر مدعا این است که سالک به مقامى مىرسد که چیزى جز خدا نمىبیند و همه چیز در او محو مىشود. به تعبیر دقیقتر، محو بودن همه چیز را در وجود خداى متعال مشاهده مىکند; مانند محو شدن نور ضعیف در نور خورشید.در چنین مواردى، معمولا مخالفان از دلایل عقلى استفاده مىکنند و مدّعیان در نهایت، مىگویند: اینگونه مطالب فراتر از حدّ عقل است و بدین وسیله، شانه از زیربار تبیین عقلانى مدّعایشان خالى مىکنند.
با توجه به این جریانات، این سؤال مبنایى مطرح مىشودکه آیا حقایقى وجود دارد که عقل توان درک وحق نفى آنها را نداشته باشد؟ آنچه در اینجا به اختصار، مىتوان گفت این است که هرچند سر وکار عقل همواره با مفاهیم است و کار عقل شناختن حقیقت وجود عینى و یافتن کُنه هیچ مصداق خارجى نیست ـ چه رسد به وجود متعال الهى ـ ولى احکام ایجابى یا سلبى عقل، در صورتى که بدیهى یا منتهى به بدیهیات باشد، قابل نقض نیست و از راه مفاهیم بر مصادیق خارجى انطباق مىیابد و فرض خطا بودن چنین احکامى مستلزم تناقض است. و به دیگر سخن، گرچه کار عقل معرفت بالکلیه وجود نیست، اما در اعتبار معرفت بالوجه با شرط مذکور نمىتوان تردیدى روا داشت.اما در خصوص مسألهى وحدت وجود، باید گفت: نفى وجود از غیر خداى متعال و نفى مطلق کثرت نه تنها مستلزم نفى اعتبار احکام عقل است، بلکه همچنین مستلزم نفى اعتبار علوم حضورى متعلق به نفس و افعال و انفعالات آن نیز مىباشد. در این صورت، چگونه مىتوان براى کشف و شهود، اعتبارى قایل شد با اینکه بالاترین سندِ اعتبارش حضورى بودنِ آن است. پس وحدت وجود با چنین تفسیرى به هیچ روى، قابل قبول نیست، اما مىتوان براى آن تفسیر قابل قبولى در نظر گرفت که در حکمت متعالیه مطرح شده است، و حاصل آن این است که وجود مخلوقات نسبت به خداى متعال ربطى و تعلّقى است، و با دقت، مىتوان گفت که عین ربط و تعلق است و از خود هیچ گونه استقلالى ندارد،و آنچه را عارف مىیابد همین نفى استقلال از سایر موجودات است که آن را نفى وجود حقیقى مىنامند.در اینجا، مىتوان سؤال را به شکل دیگرى طرح کرد و آن اینکه: آیا مىتوان حکم عقل را مقدّم بر وجدان و کشف دانست؟ و به دیگر سخن، آیا مىتوان بر اساس حکم عقل، که نوعى علم حصولى است، اعتبار علم حضورى را انکار کرد؟
در پاسخ باید گفت: علم حضورى خالص، در حقیقت، یافتن خود واقعیت است و از این رو، قابل تخطئه نیست، ولى معمولا علم حضورى همراه با تفسیر ذهنى است، به گونه اى که تفکیک آنها از یکدیگر نیاز به دقت فراوان دارد و این تفسیرهاى ذهنى، که از قبیل علوم حصولى است، قابل خطا مىباشد و آنچه با برهان عقلى رد مىشود همین تفسیرهاى ذهنى نادرست از مشاهدات و علوم حضورى است، نه آنچه دقیقاً مورد علم حضورى واقع شده است. در مورد وحدت وجود هم آنچه دقیقاً مورد شهود واقع مىشود اختصاص وجود استقلالى به خداى متعال است که با مسامحه، به وجود حقیقى تعبیر مىشود و بر اساس آن، وجود حقیقى از سایر موجودات نفى مىگردد.
شایان ذکر است که بزرگان عرفاى اسلامى تصریح کردهاند که بعضى از مکاشفات، شیطانى و نامعتبر و با شواهدى قابل تشخیص است،و در نهایت، با عرضه داشتن آنها بر دلایل یقینى عقلى و بر کتاب و سنّت بازشناخته مىشود. روشن است که بررسى انواع مکاشفات و مشاهدات و انواع علوم حضورى و کیفیت انعکاس آنها در ذهن و علت نادرستى بعضى از تفاسیر ذهنى آنها و راه بازشناسى صحیح از ناصحیح در حدّ این مقاله نیست.