اگر ز چاه طبیعت برون نهی پا را
هزار طعنه زنی مهر عالم آرا را
هزار مرغ نمودند ز آشیان پرواز
ولی چه سود نجستند وصل عنقا را
سروش غیب بگوش این سخن نهانی گفت
که می بنوش و مکن فکر دی و فردا را
جمال یار هم از چشم یار باید دید
نظر محال بود دیده های اعما را
ترا که غیر خور و خواب رسم و راهی نیست
چه التذاذ بری ناله های شبها را
ز هفت و چار و سه و پنج و شش بزن بیرون
جز این وسیله مجو وصل یار یکتا را
طریق فقر و ره نیستی ز زاهد جوی
که طی نمود در و دشت و کوه و صحرا را
شعری از حکیم زاهد شهرضایی