در بحث حاضر و مباحث آتی سعی می شود تا ذهن مخاطب گام به گام به سوی هسته های اصلی تشکیل دهنده معرفت شناسی کوانتومی حرکت کند ، تا ضمن دانستن چیستی فحوای این نوع جهان بینی ، بصورت متدیک آموزشهایی نیز در خصوص کاربردی و کارکردی کردن آن در زندگی اندیشمندانه و ا البته زندگی روزمره مان ارائه شود . دانستیم آدمی در طول تاریخ تمدن خود ( از آغازین روزهای غارنشینی تا اکنون لبه فضا پیما ها ) مجموعه ای از رها ورد های اندیشمندانه را در شاخه های متفاوتی بنام فرهنگ سازماندهی نموده است . این شاخه های متنوع شامل پنج عنصر اصلی بنام : علم – فلسفه – دین – هنر و عرفان است .به بیانی ساده تر، به رهاوردهای فلسفی ، علمی ، دینی ، عرفانی و هنری بشر ، فرهنگ اطلاق میشود . و باز میدانیم که هر یک از این عناصر در طول حیات خود از بدو پیدایش تا اکنون ، انسان های شاخصی را در حافظه خود ثبت نموده اند که هر کدام سازندگان بخشی از بدنه این عناصر پنج گانه بوده اند . تاریخ تمدن و فرهنگ بشری هیچگاه نام مردان اندیشه ای همچون : ارسطو ، افلاطون ، ژاک دریدا ، جان لویی ، کانت ، دکارت و....را در ساختار اندیشه های فلسفی و یا مردان اندیشمندی چون : محمد ، موسی ، عیسی ، ابراهیم ، زرتشت و.... را در ساختار اندیشه های دینی و بزرگانی چون : انیشتن ، لویی پاستور ، نیوتن ، ابن سینا ، زکریای رازی و ..... در ساختار اندیشه های علمی و یا افرادی چون : بتهوون ، لئوناردو داوینچی ، ونگوگ ، پیکاسو ، ویکتور هوگو و... را در دنیای هنر و عرفای بزرگی چون : مولانا ، حافظ ، خانم آن ماری شیمل و... را درعرصه عرفان از یاد نخواهد برد . چراکه این بزرگان هر کدام بخشی از بدنه عناصر فرهنگی و جزئی از بدنه فرهنگ بشری را معماری نموده اند.
همانگونه که مشهود است ، سازندگان و معماران تاریخ تمدن بشری ، اندک انسانهایی بوده و هستند که امروز محصول تفکرات و اندیشه های ناب آنهاست که فرهنگهای گوناگون و غنی را در سطح زمین پراکنده است و باقی انسانها ناقلان فرهنگ و البته مصرف کنندگان محصولات اندیشمندانه معماران هستند . پیشتر به این مهم پرداخته بودم که هر یک از عناصر فرهنگی بخشی از زندگی آدمی را پر میکند و بعضا متعصبینی که در هر یک از عناصر پیدا میشوند ، افرادی هستند که جهان بینی خود را ، صرفا از یکی از این دریچه ها پی ریزی نموده اند . این در حالیست که هر یک از عناصر، پنجره ای با خاصیت های متفاوت برای دیدن جهان پیرامون در افق نگاه های عالمانه انسان باز میکند . اصولا در جهان امروز انسان با فرهنگ به انسانی اطلاق میشود که زوایای نگاهش بر گرفته از مجموع این پنچ عنصر باشد . دیده ایم بسیار انسانهایی که نگاهشان به هستی و جهان پیرامونشان صرفا نگاه دینی است و تصور میکنند هر آنچه در هستی پدید آمده ،با انگیزه و نگاهی دینی پدیدار شده و دایره غلو را تا به جایی میرسانند که مدعی میشوند ، هستی با چنین عظمت و بزرگی فقط برای وجود یک یا دو نفر بوجود آمده و کل کائنات صدقه سر یک یا دو انسان است .دراویشی را در نگاه عرفانی بارها دیده ایم که چشم از همه چیز بسته اند و تنها با نگاهی کور خود را در دام جهل و تعصب رها کرده اند و از دیگر موهبت های طبیعت بی بهره مانده اند . دو عنصر دین و عرفان به لحاظ ادعای وصل به ماوراء طبیعه همیشه در لبه پرتگاه انحرافات بوده اند. چون خاصیت طبیعی آنها متکی بر باور هاست و آزمون و خطا جایگاهی در نگاههای دینی و عرفانی نداشته است . همانگونه که عرض شد انسان با استفاده از مفاهیم، دریافتهای خود را از لایه های زیرین طبیعت بیان میکند و مفاهیم صرفا نقش بیان کننده را از دریافت های انسان دارد . پس هیچگاه نمیتوان مفاهیم را عنصری بر گرفته از حقیقت مطلق در هستی بیان نمود . هر یک از بزرگان عناصر پنچ گانه فرهنگ بشری ( دین ، فلسفه ، هنر ، عرفان و هنر) تنها به بیان بخشی از حقیقت مطلق هستی پرداخته اند . البته باید توجه داشته باشیم که این حقایق منطبق برآنچه در زبان طبیعت به آن پرداخته شده نیست ، بلکه ایشان با برخورد با لایه های زیرین طبیعت دریافتهایی داشته اند و این دریافتها با اختلاط با خواستها و نا خواستهایشان مفاهیمی را ایجاد نموده که سایه ای از آنچه در لایه های زیرین میگذرد را نمایان میکند . البته در علم کمی متفاوت است و امور در عمل، کمی به واقعیات نزدیک تر است .چرا که گزاره های علمی (ساینس ) مبتنی به روش تجربه و مشاهده است و این تجربه نیز بایستی قابلیت تکرارو دسترسی برای همگان را داشته باشد . والبته بقول پوپر گزاره هایی علمی هستند که درصدی از ابطال را در خود داشته باشند . اما در دین و عرفان چنین نیست . یکی از خصوصیات بارز دین و عرفان ، تاکید بر باور است و یک عالم دینی و یا عرفانی ، تاکید به باور امور دارد . چراکه آزمون و خطا و تجربه و مشاهده جایگاهی در گزاره های دینی و عرفانی ندارد . برای فهم بهتر ناگزیرم تا مثالی را بیان کنم . گزاره های دینی گزاره هایی هستند که قابلیت ابطال پذیری را ندارند و از همین روست که تاکید بر باور کردن دارند . به این جمله دقت کنید : ( " هر انسانی که لحظه مرگش فرا برسد ، میمیرد " ) این جمله یک گزاره دینی است . چرا که با هیچ گزاره ای نمیتوان آنرا ابطلال نمود . حتی قابلیت آزمون و خطا را ندارد . این قبیل گزاره ها ، بن بست های عقلانی ای را ایجاد میکنند که انسان به جز باور نمیتواند ، واکنشی نشان دهد . اما حال به این گزاره دقت کنید : ( " آب در سطح آبهای آزاد در 100 درجه به جوش می آید " ) . این گزاره بر عکس گزاره پیشین ، قابلیت تجربه و مشاهده وتکرار را دارد .و البته درصدی از ابطال را نیز در خود حفظ نموده . به مفهومی روشن تر اینکه اگر آب را در سطح آبهای آزاد در 99درجه گرم کنیم به جوش نخواهد آمد . یعنی در بن بست عقلانی قرار نمیگیرید و نیاز به باور بدون مشاهده ندارید . میتوانید بار ها مشاهده کنید و بعد بپذیرید . بیان این تفاوتها به منظور درست و غلط بودن روش ها نیست و بحثی هم در خصوص برتری دین بر علم و یا علم بر دین نداریم . چرا که بر اساس معرفت شناسی نوین ، در میابیم که هر یک از عناصرسازنده فرهنگ بشری یک فایل اختصاصی در ذهن آدمی دارد و مجموع این فایل ها فرهنگ یک انسان و یا یک سرزمین را میسازد . یعنی درساختار یک فرهنگ به همان اندازه که به علم نیازمندیم ، به دین هم محتاجیم . به همان اندازه که به دین نیاز داریم به فلسفه و هنر و یا عرفان هم نیازداریم . پس برتری های مجازی و ساختگی ای که برخی از متعصبین به آن دامن میزنند ، زاییده ذهن های مسمومی است که تصور میکنند هر انچه از جهان پیرامون خود دریافته اند مطابق با کل واقعیت هستی است . اشتباهاتی که برخی از عالمان دین به لحاظ خاصیت عدم تجربی بودن دین نسبت به علم ، مرتکب میشوند ، انسان را در گرداب توهم گرفتار میکند . بسیار، از عالمان دین شنیده ایم که مدعی اند : فلان گزاره علمی که امروز علم به ان دست یافته ، در تعالیم دینی آنها تلویحا به آن اشاره شده است .و بدین روش میخواهند گزاره های دینی را به یافته های تجربی گره بزنند . این نوع واکنش ها برگرفته از عدم آگاهی برخی انسانهاست که نمیدانند ، هر یک از عناصر فرهنگی بشر زبانیست که هر کدام از عالمان عناصر مذکور ، برای بیان مفاهیم دریافتیشان از لایه های زیرین طبیعت استفاده نموده اند . محمد ، عیسی و یا موسی عالمان علم نبوده اند که دریافتهایشان را مبتنی بر اصول علمی بیان کنند . حوزه دریافت انها و ارتباطشان با هستی و اجزاء طبیعت ، به زبان دین بوده و دریافتهایشان نیز از همین جنس است . و یا در حوزه علم تجربی ، انیشتن و یا پاستور و یا نیوتن ، حوزه دریافتهایشان ، حوزه دین نبوده ، بلکه ایشان با زبان علم با طبیعت ارتباط برقرار کرده اند و طبیعتا زبان فهم آنها زبان علم است . فلسفه ، هنر ، دین ،علم و عرفان ، هریک کانالهای ارتباطی و فهم انسان از بخشی از طبیعت است و هر کدام جایگاه خود را در برقراری ارتباط آدمی با هستی دارا ست . در هم ریختگی ای که انسان امروزی در حوزه های مختلف فرهنگی دچارش شده ، او را از باز شناسی تک تک عناصر فرهنگی اش باز میدارد . انسان امروزی بلاتکلیف در میان مفاهیم و گزاره های منتج از عناصر فرهنگی بدور خود می چرخد و تکلیف خود را در با این پنج عنصر معین نمیکند . دیده ایم، بسیاری مواقع گزاره های علمی را با زبان دین معنی میکنیم . و یا گزاره های هنری را با زبان عرفان و فلسفه را نافی دین میخوانیم و ...... اینها همگی ناشی از بلاتکلیفی انسان در مقابل تعریف جایگاه هنر ، دین ، عرفان و علم در زندگی اش است . بارز ترین نوع بلاتکلیفی در نگاههای دینی به چشم میخورد . زیرا تصور وصل گزاره های دینی به ماوراء طبیعه ، این توهم را بوجود میاورد که دین اجازه تعریف گزاره های مرتبط با دیگر حوزه ها را دارد . در حالیکه زبان دین فقط زبان دین است . زبان علم فقط زبان علم است . زبان هنر فقط زبان هنر است و زبان عرفان فقط زبان عرفان است .