انسان در مرتبه ذات خود، استعداد همه قسم ترقّیات روحی و جسمی دارد و مطابق آیه شریفه: و لقد کرّمنا بنی آدم (سوره اسراء، آیه 70: ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم)، به کرامت و شرافت و بزرگواری، مخصوص گردیده؛ به واسطه ترقّی و کمال، روح می تواند به عوالم مافوقالطّبیعه اتصال یافته مانند اهل آن عوالم دارای علم و قدرت و تفوّق نسبت به عالم طبع شود و چون روح تکوینا با آن عالم ارتباط دارد مختصری از این حالات در او موجود و می تواند آن را تکمیل کند، و گاه هم بدون اراده و اختیار، صُوَری پیدا می شود که معلوم می شود تکوینی است نه ارادی، ولی انسان باید در تکمیل روح خود بکوشد تا این حالات که گاه تکوینی ظاهر می شود اختیاری گردد یعنی با شعور و اراده صوری از او صادر شود. بروز این آثار را کرامت نامند و کمال بشر در این است که این حالات، اختیاری او باشد و نفس او با اراده و اختیار بر امور غیر عادی قدرت و توانایی داشته باشد.
پیدا شدن این حالت هم موقعی است که انسان در مرتبه تکلیف به عالم غیب توجه نموده و به واسطه راهنمایان راه حق از راه دل به کمال حقیقی عالم، روی آورد، این حال را در اصطلاح شرع و عرفان، ایمان گویند. به همین جهت است که امام فرموده: اتّقوا من فراسة المؤمن فانّه ینظر بنورالله (بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (ص)، ابو جعفر محمد بن حسن بن فرّوخ صفّار قمی، تصحیح حاج میرزا محسن کوچه باغی تبریزی، مکتبة آیت الله المرعشی، قم، 1404 ق، ص 79، حدیث 1: از زیرکی مؤمن بپرهیز، چه او با نور خدا می نگرد)، یعنی جان مؤمن به جهت توجه به نور خدا دارای حالی شده که به وقایع و حالات به زودی پی می برد و این را فراست می گویند. این حال که مخصوص مؤمنین است و کرامت نامیده می شود مراتبی دارد که اول آن فراست است، و برای همه مؤمنین از حیث ایمان موجود می باشد و به واسطه این حالت گاهی از حالات دیگران خبر داده یا به وقایع پی می برند و خود نگارنده نیز از بعض مؤمنین با صدق مشاهده نموده ام.
و چون ایمان مؤمن کامل تر گردید و به مراتب بالاتر رسید، چراغ ایمان روشن تر شده و دل او را که خانه خدا و جام جم و آینه گیتی نماست بهتر نمایش می دهد و به اموری که در درجه پیش، از آنها آگاه نبوده پی می برد و این حال را به یک اعتبار کشف گویند که یکی از درجات کرامت است.
موقعی که به کمال منظور نائل شد و مصداق: اولیائی تحت قِبابی (اولیای من زیر سراپرده منند) واقع شد یا بالاتر رفته مأمور رجوع به سوی خلق و هدایت آنان گردید، روح او بر هر چیز ممکنی قدرت پیدا کرده، می تواند بدون وسایل طبیعی، اموری را اظهار کند و بر جزئیات حالات مردم و وقایع گذشته و آینده آگاهی پیدا نماید و به عبارت اُخری آنچه از خدا صادر می شود از او هم صادر گردد؛ لیکن حضرت حق، قائم بالذّات و مصدر حقیقی است؛ ولی او از خود فانی شده و ربط محض گردیده، وجود او مانند معنی حرفی شده، یعنی هیچ انانیّت و خودی برای او باقی نمانده و مظهر حق گردیده و هر چه او می کند حق می کند چنانکه در قرآن است: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی (سوره انفال، آیه 17: و آنگاه که تیر می انداختی، تو تیر نمی انداختی، خدا بود که تیر می انداخت). مولوی فرماید:
گر بپرّانیم تیر آن نـی ز ماست ما کمان و تیر اندازش خداست
(مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 616)
بروز این حالات که خارق عادت است در انبیا که مأمور تشریع و آوردن قوانین اجتماعی عمومی هستند، اعجاز؛ و در اولیا که جنبه تشریع ندارند، کرامت نامیده می شود و این یکی از اقسام کرامت به معنی اعمّ است. امتیاز این دو با سحر و شعبده به این است که سحر و شعبده به وسایل طبیعی نیازمند و از اقسام صنعت محسوب است، ولی کرامت و اعجاز موهبتی است خدایی و به وسایل طبیعی نیازمند نیست چنانکه در علم جَفر و جَفرجامع نیز باید بر اثر ترتیب دادن حروف به استخراج جواب نائل آمد ولی جفرجامعی که حضرت صادق (ع) فرماید: و عندنا الجفرالجامع (جفرجامع نزد ماست)، غیر از این و به استخراج از کتاب و حروف نیازمند نیست بلکه قلب کامل بزرگان، جفرجامع و آینه سرتاپانمای الهی و جام جم است و همه چیز در قلب آنها جمع می باشد.
اعجاز در اصطلاح، خارق عادتی است که با ادعا و تحدّی مقرون باشد خواه ادعای آوردن دین تازه و نسخ شدن آیین سابق که در انبیاست یا ادعای ریاست شریعت و دین از جهت ظاهر؛ چه از جنبه ولایتی احتیاج به اعجاز نیست و اگر با ادعا و تحدّی مقرون نباشد کرامت نامیده می شود. وجه فرق گذاردن بین جنبه ظاهر و باطن در اولیا، آن است که دعوت پیغمبر یا جانشینان او از جهت ظاهر شریعت، همگانی و عموم مردم را شامل است، در این صورت مدعی برای اثبات حقانیت خود لازم است دارای چیزی باشد که دیگران از داشتن یا آوردن مانند آن عاجز باشند، از این رو آن را اعجاز و امری را که واقع می شود معجزه نامند؛ ولی دعوت اولیا از جنبه ولایتی علنی نیست و مطابق: لا اکراه فی الدّین (سوره بقره، آیه 256: در دین هیچ اجباری نیست)، ظاهرا عمومیت ندارد، بلکه تنها شامل کسی است که در طلب برآمده و کوشش کند. و چون این دعوت عمومی نیست به اعجاز و خرق عادت احتیاج ندارد، لیکن در بعض موارد برای اتمام حجت یا به واسطه لیاقت و استعداد یک نفر طالب راه یا برای تکمیل سالک مستعد یا علل دیگر گاهی امور خارق عادت از اولیا بروز می کند ولی عمومیت ندارد، از این رو آن را اعجاز نمی نامند، بلکه کرامت گویند.
کرامت نیز نسبت به موضوع چند قسم است، زیرا یا خبر دادن از وقایع گذشته و آینده و امکنه بعیده و یا اطلاع و آگاهی از احوال درونی اشخاص یا تصرّف در مواد کاینات برخلاف معمول طبیعت می باشد که همه اینها کرامت است.
بنابراین تحقیق که نمودیم بروز کرامت از مؤمنین بعید نیست و نباید انکار شود، تا چه رسد به اینکه از انبیا و اولیا صادر گردد که روح آنان به مراتب قوی تر از مؤمنین است.
(نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم، حاج سلطانحسین تابنده گنابادی، چاپ سوم، انتشارات حقیقت، تهران، ۱۳۸۴، صص 204 - 207.)