وسعت قلب انسان کامل
و اما وسعت قلب انسان کامل چنان است که عارف بسطامی گفته است: اگر عرش و آنچه را که در بر دارد صد هزار هزار برابر آن در گوشهای از گوشههای دل عارف بالله نهاده شود عارف آن را احساس نمیکند و دیگری گفته است: این بزرگ مرد از گنجایش دل خویش بدانچه یافته است سخن میگوید نه آنچنان که گنجایش دل است. کنایه از این که تعبیر فوق نیز به نحوی محدود کردن دلِ عارف است و گنجایش و ظرفیت قلب عارف بیش از اینهاست. در حدیث شریف قدسی آمده است: «ما وسَعَنی ارضی و لا سمائی و لکن وَسِعنی قلب عبدی المؤمن»[1] یعنی خداوند میفرمایند زمین و آسمان، وسعت وجود نامتناهی مرا ندارند اما قلبِ عبد مؤمنِ من وسعت مرا دارد لذا محل ظهور انحاء تجلیات انوار الهی خواهد بود. عارف رومی این حدیث را در غالب نظم چنین بیان نموده است:
گفت پیغمبـر که حق فـرمـوده است
مـن نگنجــم هیـچ در بـالا و پست
در زمیـن و آسمــان و عـرش نـیـز
من نگنجـم این یقیـن دان ای عـزیـز
در دل مـؤمــن بگنـجـم ای عجـب
گر مــرا جویـی در آن دلهـا طـلـب
عرش با آن نـور و بـا پهنـای خویش
چون بدید او را برفت از جای خویش
در حدیث دیگر آمده است: «قلب المؤمن عرش الله الاعظم». یعنی قلب مؤمن عرش اعظم خداست زیرا این قلب مؤمن است که ظرف قرار گرفتن اسماء و صفات حسنای الهی است و فقط اوست که میتواند تمامی حقایق اشیاء را تعلیم ببیند ( و علّم آدم الاسماءَ کلّها)[2] حقایق اشیاء پس از این که از جانب قلب مورد شهود قرار گرفتند عین قلب میشوند و قلب چون دریایی است که هر چه آب میگیرد بر وسعتش افزوده میشود لذا پس از ظهور و تجلی کردن انوار اسمای حسنای الهی در افق عالم قلب گنجایشش بیشتر میشود و خواهان علوم و معارف افزونتر میگردد.
البته باید توجه داشت قلبی که هر دم تجلیاتی از عالم قدس بر او افاضه میشود قلب عارف بالله است که کشیک نفس میکشد و حرم دل را پاسبانی میکند نه قلب هر عوامی که شبانه روز خود را غرق در مادیات سفلیات به سر میبرد. این قلب عارف است که چنین منوّر به اسمای حسنای الهی و مزیّن به جمیع صفات علیاست. زیرا قلب غیر عارف اگر چه در نزد عوام قلب است اما به اصطلاح خواص قلب نیست، در اصطلاح خاصه آن حقیقتی قلب است که محل و مجلای انوار قدسی اسماء الهی بوده باشد لذا آن را که حظّی از تجلیات عالم قدس ندارد تعبیر به قلب نمیکنند. انسان کامل در مقام قلب که مقام لایقفی و فوق عرشی نفس است با ظلّ ممدود که صادر اول است اتحاد وجودی برقرار میکند و به جایی میرسد که دیگر اطوار وجودی او را در تمثلات و در مقام عروج روحانی نهایتی نیست بلکه هر کلمهای از کلمات نظام هستی و هر شأنی از شئونات عالم خلقی به منزلة نقشی بر لوح محفوظ بیکران قلب انسان کامل مشهود خواهد بود، یعنی میتوان گفت این قلب انسان کامل است که چون در قوس نزول از عالم حقایق و دقایق خبری میدهد جبرئیلش گویند و چون روزی دهندة معارف و حقایق به تشنگان است میکائیلش گویند و به تعبیر دیگر از آن جهت که خود را مینمایاند و تشنه میکند جبرئیل است و از آن جهت که میرباید و سیراب میکند میکائیل است و چون در قوس صعود بازگو کنندة احوال معاد است اسرافیلش گویند و چون قتلِ نفس امارة مریدان میکند عزرائیلش خوانند. لذا جناب شیروانی در ریاضالسیاحة میفرمایند: «قلبی که جامع همة اسماء حسنی و مظهر جمیع صفات علیاست آن قلب انسان کامل است که به اقتضای ذاتی و تکوینی هر اسمی باذن الله تعالی اسمی و رسمی و حکمی و اثری دارد و لغت شناسان و زباندانان وی را به اسامی مختلف میخوانند.»
من جمله جبرئیلش میگویند که از عالم حقایق و دقائق خبر میدهد و میکائیلش میگویند که از معارف و مکارم به طالبان رزق بخش است، اسرافیلش میگویند که از معاد و بازگشت، مریدان را آگاه فرماید. عزرائیلش میگویند که قتل نفس امّارة مریدان مینماید.
قطب وقت است او واسرافیل جان مرده سـاز و زنده سـازِ در زمـان گر سَرافیلش بخوانی تـو بجـاست جبرئیلش گر بگـویی هـم رواست
اوسـت میکـائیـل ارزاق حـضور اوست عـزرائیل نفـس پـر شَرور
آدمش میگویند زیرا که معلّم طالبان راه هدایت است، نوحش میگویند برای آن که نجات دهنده از طوفان بلاست. ابراهیمش میگویند زیرا که از نار هستی گذشته و نمرود خواهش را کشته و خلیل حضرت حق جلَّ شأنه است[3].
و به همین ترتیب او را به لحاظ گوناگون موسی، خضر، الیاس، لقمان، افلاطون، سلیمان، عیسی، مهدی و هادی، اسکندر، سیمرغ، سواد اعظم و بحر محیط، یوسف، آفتاب، ابر و سحاب، ترسا، مرآت و آینه خوانند. به تعبیر دیگر هر یک از حقایق و کلمات وجودی عالم به منزلة جدولی از جداول دریای انسان کامل است و انسان کامل همچون رود نیلی است که همة موجودات از این بحر عظیم طلبِ آب حیات و کمال میکنند. زیرا هر فرعی به اصل خود عشق میورزد و چون موجودات از حقیقت خود تنزل یافتهاند لذا دائماً خواهان رسیدن به کمال مطلق خویشاند. تنها طریقی که میتواند در قوس صعود موصل این رقایق به حقایقشان شود ربِ مطلق انسان کامل است که هر موجودی از طریق جدول وجودی خود بدان متصل شده و از این کانال کسب فیض میکند، پس جملگی اشیاء عالمِ در قوس صعود برای رسیدن به اصل خویش راهی ندارند جز این که به مقام لایقفی که مقام قلب انسانِ کامل است تقرّب جسته و به واسطة او به اصل خود نزدیک شوند. لذا در قوس صعود، قلب عارف رقّ منشور و ظلّ ممدود تمامی این تشأنات میشود.
خلاصة کلام این که، آن که معلَّم به تعلیم علّم الاسماء است و صور همة اشیاء در لوح محفوظ او منقوش است و مصداق اتمّ آیه شریفه ( کل شىء احصیناه فی امام مبین)[4] است قلب صافی انسان کامل است. چنین قلبی مناسب با تمثلات و تجلیات اسمائی و افعالی بوده و محل ظهور و مکاشفات و تمثلات میشود و غیر از مقام عصمت هر قلبی که از عادات به درآید و در دژ تعلق به پروردگار قرار گرفته و متحقق به انوار الهیه و متقلب به اسمای ربوبی گردد چنین خواهد بود.
اوسع قلوب
حضرت امام مجتبی علیهالسّلام در روایتی میفرمایند: چون خداوند قلب پیغمبر اکرم را از قلبهای دیگر بزرگتر دید، او را به رتبت رسالت ختمی برانگیخت و قرآن را به او داده است. در میان قلوب انبیاء و ائمه، که صافیترین قلوب انسانی را حائزند، قلب نبی اکرم صلّىاللهعلیهوآله اوسع قلوب میباشد چرا که سعه و شرح صدر نبی چنان است که در مقام روح توانسته کتاب عظیم الهی قرآنِ فرقان را به طور انزال که نزول دفعی است در شب قدر به یکبارگی از حقیقةالحقایق اخذ کند و پس از آن در مقام قلب این حقایق را تدریجاً به تفصیل کشاند. زیرا همچنان که گفتیم قلب مقام شهود حقایق اشیاء به نحو تمییز و تفصیل است که بعد از مقام روح میباشد و مقام روح مقام لفّ و جمع است که حقایق اولین بار در مقام روح به انزال دفعی نزول یافته و در آن مقام از هیچ نحوه امتیازی برخوردار نیستند چرا که اساساً در مقام روح امتیاز منتفی است، پس از آن در مقام قلب این حقایق سان یافته و ممتاز گشته و تفصیلاً مشاهده میشوند. عهدهدار حمل چنین کتاب عظیمی فقط قلب پیغمبر اکرمصلّىاللهعلیهوآله است و غیر از نبی اکرم هیچ فرد و هیچ موجود دیگری را توان حمل آن نیست (انا عرضنا الأمانة على السموات و الارض فأبین ان یحملها و حمله الانسان)[5] و نیز باید دانست که منزلت نبی ختمی صلّىاللهعلیهوآله منزلتی است که سائر انبیاء با او در آن مقام شریکند که این را منزلت مشترکه آن حضرت نامند. چه این که برای حضرتش منزلت خاصه اختصاصی است که به حسب آن منصب، خاتمیّت در نبوت برای حضرت تحقق یافت و لذا سائر انبیاء به عنوان مجالی و مرایای نبوت اویند زیرا همه انبیاء خلفای آن حضرت در رسالتاند. و نیز برای حضرت خاتمصلّىاللهعلیهوآله منزلتی فوق منزلت ختمی در نبوت است که آن منزلت خلافةالله تعالی است که خلافت الهیه و ربوبیت مطلقه است و از این رو گفته شده است که آدم ابوالبشر خلیفه جناب رسول الله صلّىاللهعلیهوآله است.