...اگرچنین است که لذات عقلی و معنوی قویتر از لذات حسی است پس چرا الآن ما آن را احساس نمی کنیم؟ الآن لذت نمی برد و طالب کمالش نیست، حتی گاهی هم به زبان می آورد که چه کسی همه چیز را می داند که ما هم بدانیم؟
این شخص در علم قانع است و این بیماری به او روی آورده که برای آموختن تلاش نمی کند.اشتغالات بدن و تدبیر زندگی رادع و عایقش شده است. اولین عایق خود بدن است؛ برای اینکه باید بدن را بپروراند و نگه داری نماید و آنطور که باید یک دل و یک دست به کار خودش باشد نیست ؛ لذا هرچه که خواسته های آن را قیچی کند،این راحتر و آرامترو بهتر به کار خودش میرسد تا در آن حدی که مثلا حالات خلوت و انسش با او هست به مقصود و کمالش میرسد.اصلا «توحد» به معنای آنست که یکتایی پیدا کند و غیر خودش را الغا نماید تا بهتر به مقصودش برسد.
سر گرمی به بدن و حواشی بدن انسان را از کمال باز می دارد.
هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه همچنان در بند اقلیم دگر
آری اینها حجاب شده و نمی گذارد که تو بال و پر در بیاوری ، و دیگری که اینها را ندارد میبینی که چه بال و پر، چه سیر ها و چه باغ ها دارد.
این سراب و باغ تو زندان توست ملک و مال تو بلای جان توست
ولی اگر اینها را وا رهاندی و گام به سوی کمال برداشتی آن وقت است که باید گفت:
اگر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت نخوانی
هر صدایی که تو را بالا کشد آن صدایی دان که از بالا رسد
دروس شرح اشارات و تنبیهات ابن سینا(علامه حسن زاده)
الحمد الله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة مولانا امیرالمؤمنین علی علیه السلام
«قیمه کل امری ما یحسنه»
«وانا لامرأ الکلام وفینا نشبت عروقه وعلینا تهدلت غصونه »
معجزات سفرای الهی بر دو قسم است: قولی وفعلی. معجزات فعلی تصرف درکائنات به قوت ولایت تکوینی باذن الله تعالی است. از آن جمله است واقعه شجره قاصعه در نهج البلاغه که درخت به امر رسول الله از جای خود کنده شد و مانند مرغی بال زنان به سوی پیغمبر اکرم شتافت.
قلع درب قلعه خیبر به دست ید الله امیر(علیه السلام) که خود فرمود: «و الله ما قلعت باب خیبروقدفت به اربعین ذراعاً لم تحس به اعضائی بقوة جسدیه ولا حرکه غذائیه ولکن ایدت بقوه ملکوتیه ونفس بنورها مضیئه» در عداد معجزه فعلی است.
معجزات قولی، علوم ومعارف است که به تعبیر امیر(علیه السلام) در خطبه اشباح نهج البلاغه از ملائکه اهل امانت وحی از حظائز قدس ملکوت بر مرسلین نازل شده است.
معجزات فعلی، موقت، وبعد از وقوع، عنوان تاریخی دارند بخلاف قولی که با محسوسات آشنایند، واین خواص را گوهر شناسند.به قول خواجه در شرح اشارات: «الخواص للقولیة اطوع و العوام للفعلیة»
انسان به عنوان بزرگترین جدول بحر وجود و جامعترین دفتر غیب و شهود، برای رشد و شکوفایی استعدادهای فطری و بالقوة خود به دستورالعمل و برنامهای نیاز دارد تا بتواند در مزرعه و کشتزار جانش به درستی کشاورزی کرده و بسوی کمالات واقعی خود حرکت کند که در این سیر استکمالی و حرکت بسوی کمال خود، شأنیت آنرا دارد که در سفر «از خلق بسوی حق» تا به بیانتها سیر کند و هر دم از مرتبهای به مرتبة بالاتر رو نماید.
یکی از دستوراتی که شریعت احمدیه (ص) برای نیل بدین مقصد اعلی جعل فرموده است، مسأله روزه میباشد. انجام این دستور الهی آداب خاصی دارد تا شخص روزهدار با انجام اعمال و رعایت قواعد آن – که از گرسنگی و تشنگی کشیدن ظاهری است تا به مراتب بالای آن که انسان در تمام شئون خود روزهدار باشد – به ثمره و نتیجه آن دست پیدا کند ولذا به ما فرمودهاند هر روز که روزه گرفتهاید، انشاءالله در غروب آن روز افطار کنید.
عزیز من لفظ افطار را مغتنم بشمارید. آنچه ما تاکنون از لفظ افطار فهمیدهایم و معنای آن بین ما رایج شده است، همین غذایی است که شخص روزهدار بعد از اذان مغرب میل میکند و به اصطلاح روزه خود را میشکند که ظواهر بسیاری از روایات ما در مورد افطار و افطاری دادن ناظر به آن میباشدو شخص با خواندن احادیث و روایات در باب افطار و فطر، فقط در ذهن خود همین جنبة غذا خوردن را تداعی میکند، اما باید دانست که در پشت این ظواهر باطنها نهفته است که اربابان معرفت دره ظاهر آن اکتفا نکرده و به سرّ حدیث توجه میکنندوافطار از ماده «فَطَرَ» میباشد. فَطَرَ به معنای شکفتن و باز کردن است.
حضرت آیت الله حسن حسن زاده آملی
« یکی از تعبیرات جانانه و دلنشین و شیرین قرآن این است که از زبان سفیر کبیرش حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم، خطاب و دعوت به صورت تعالوا است: « قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم » ( انعام / 152 ) ... اینجا می گوید: تعال یعنی بالا بیا. به ما به صورت جمع فرموده است: تعالوا. مرا که پیغمبر شما هستم ببینید و بالا بیایید. .... بالا بیایید که خداوند سبحان فیاض علی الاصلاق است و قابلیت و استعداد هم به شما داده است و کتاب بی نهایت قرآن حکیم را که حافل تمام حکم و معارف، و شامل جمیع کلمات نوریه و وجودیه است، غذای جان شما قرار داده است. ... »
مجموعه مقالات : 1375، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ص 101 ـ 102.
خداوند با برخی از آدمیان، اساساً گفتوگویی ندارد و در قیامت نیز تنها این عتاب خدای سبحان را دریافت میکنند: به جهنم روید و با من سخن نگویید؛ "قال اخسَئُوا فیهَا و لاَتکلِّمون"؛(1) اما با دیگران، خواه در دنیا و خواه در آخرت، به یکی از سه شیوه سخن میگوید: از طریق وحی، از ورای حجاب یا با پیک و رسول؛ "و مَا کَان لبشر أَن یکلِّمه الله إِلاَّ وَحیاً أَو من وَرَآءِی حجَاب أَو یرسلَ رَسولاً فیُوحی بِإِذنه مَا یشَاء إِنَّه عِلیٌّ حکیم".(2)
محرومان از گفتوگوی با خدا خود گرفتار مشکل هستند و در حجابی خودساخته به سر میبرند که آنان را از معرفت خدای سبحان باز میدارد و چون او را نمیشناسند، از شنیدن کلام خدا محرومند؛ نه اینکه خداوند یا کلام خدا در حجاب است و به آنان نمیرسد؛ زیرا خدای سبحان حقیقتی است نامتناهی و غیر محدود و حقیقت نامحدود، هیچ حدّ و حصر و حجابی نمیپذیرد. سخن چنین حقیقت نامحدودی نیز بسته و محبوس نیست؛ پس اگر حجابی هست، از طرف خلق است؛ نه از جانب خالق.
بدینجهت، از وظیفههای اخلاقی انسان، آن است که با همهی توان راه شنیدن کلام خدا را بعد از معرفت او هموار سازد و با یکی از آن سه شیوه به گفتوگوی با خدای سبحان نایل آید و از نوای دلانگیز الهی که هم شنیدنی است و هم چشیدنی و دیدنی و بوییدنی محروم نماند.
گاهی انسان در کار خود حیران میماند و از میان چند راه بدون آگاهی از عاقبت کار، یکی را برمیگزیند و در نهایت میبیند که تنها راه صلاح و نجات، همان راه برگزیدهی او بوده است. این، نمونهای از گفتوگوی خدا با انسان است که به شکل وحی و الهام، آدمی را به راه خیر هدایت فرموده و با تصرفی رحیمانه در نظام تصمیمگیری انسان او را از سقوط باز داشته است. در همهی این موارد، حُسْنِ عاقبت، ارمغان گفتوگوی خداست و نه تصمیم انسان؛ زیرا در مسیری که شیطان تا به نهایت، کمین گذاشته و دنیا با همه جلوههای دروغین آن به خدعه و غرور آدمی برخاسته و نفس امّاره نیز از فرمان به بدی باز نایستاده است، کسی با تصمیمی پاک از تباهی برهد و تن به گناه ندهد، پیروزی درخشانی به دست آورده است که جز با هدایت ملکوتی و گفتوگوی الهی به دست نخواهد آمد
1 ـ سورهی مؤمنون، آیهی 108.
2 ـ سورهی شوری، آیهی 51.
مأخذ: (تفسیر موضوعی، ج 15، ص 217)
صراط که در روایات هست که ((ادق )) از مو، مثلا تاریکتر است از شب ، چه و چه و در بعض روایات هست که صراط از متن جهنم مى گذرد؛ یعنى توى آتش عبور مى کند، آتش محیط است ، نه رو. ملاحظه کنید آنجا باید عبور کرد و در این دنیا از همین جا صراط است تا غیرمتناهى و این صورت در آن عالم به آن نحو نمایش پیدا مى کند. در این راه که دارید، توجه کنید که مستقیم باشد، صراط مستقیم باشد.
دنیا و هرچه در آن است جهنم است که باطنش در آخر سیر ظاهر شود و ماوراى دنیا تا آخر مراتب بهشت است که در آخر سیر پیش از خروج از خدر طبیعت ظاهر شود و ما و شما و همه یا حرکت به سوى قعر جهنم مى کنیم یا به سوى بهشت و ملاء اعلا.
در حدیث است که روزى پیغمبر اعظم صلى الله علیه و آله در جمع صحابه نشسته بودند، ناگهان صداى مهیبى آمد، عرض شد: این صدا چه بود؟ فرمود: ((سنگى از لب جهنم افتاد و پس از هفتاد سال اکنون قعر جهنم رسید)). اهل دل گفتند: در آن حال شنیدیم مرد کافرى که هفتاد سال داشت اکنون درگذشت و به قعر جهنم رسید ما همه در صراط هستیم و صراط از متن جهنم عبور مى کند، باطنش در آن عالم ظاهر مى شود و در اینجا هر انسانى صراطى مخصوص به خود دارد و در حال سیر است یا در صراط مستقیم که منتهى به بهشت مى شود و بالاتر و یا صراط منحرف از چپ یا منحرف به سوى راست که هر دو جهنم منتهى مى شوند و ما از خداونتد منان آرزوى صراط مستقیم مى کنیم . اهدناالصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم ، که انحراف از یک سوست ولاالضالین ، که انحراف از سوى دیگر و این حقایق در حشر به طور عیان مشهود مى شود صراط جهنم که در توصیف آن از حیث دقت و حدت و ظلمت نقل گردیده است ، باطن صراط مستقیم ، در این جهان است چه بسیار راه دقیق آنان که بى هیچ انحراف راه را طى نمود جزنا وهى حامدة گویند و هرکس به اندازه سیرش در این صراط، در آن جا نیز همین سیر منعکس گردد. غرورها و امیدهاى کاذب شیطانى را کنار گذار و کوشش در عمل و تهذیب و تربیت خود کن که رحیل بسیار نزدیک است و هر روز که بگذرد و غافل باشى دیر است بازگو مکن که تو خود چرا مهیا نیستى ؛ انظر الى ما قال ولا الى من قال من هرچه هستم براى خود هستم و همه نیز چنین . جهنم و بهشت هرکس نتیجه اعمال اوست ، هرچه کشتیم درو مى کنیم . فطرت و خلقت انسان بر استقامت و نیکى است حب به خیر سرشت انسانى است ، ما خود این سرشت را به انحراف مى کشانیم و ما خود حجب را مى گسترانیم و تارها را برخود مى تنیم .
این شیفتگان که در صراطند همه |
جوینده چشمه حیاتند همه |
حق مى طلبند و خود ندانند آن را |
در آب به دنبال فراتند همه |
علم و عمل علی التحقیق جوهرند نه عرض، بلکه فوق مقوله اند. و انسان سازند، انسان به علم و عمل ارتقاء وجودی می یابد، و هر کس بدان پایه که علم آموخته و عمل اندوخته ، به همان اندازه انسان است و قدر و قیمت دارد.
به هر اندازه که واجد آیات قرآنی شده است، به همان اندازه حکیم است و بهشت است و به هر اندازه که به اسماء و صفات الهی آگاهی یافت ، البته نه ؟آگاهی مفهومی، بلکه حقایق آنها را دارا شد، به همان اندازه متخلق به اخلاق ربوبی است. قرآن کریم فرمود: « إنه عمل غیر صالح » ( هود / 47 ) و فرمود: « جزاء وفاقا » ( نبأ / 27 ) و فرمود: « و لا تجزون الا ما کنتم تعملون » ( یس / 55 )
پس قیامت همه قیام کرده است و حساب همه رسیده و نامه ی اعمال همه به دست آنان داده شده است.
( مجموعه مقالات ، اثر آیت الله حسن زاده آملی ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، چاپ سوم ، 1375، ص 103 )
انسان کامل عبد الله و عند الله است و صاحب مرتبه ولایت اعنى ولى الله است و قلب او اوعى و اوسع قلبها است و قطب عالم امکان و حجة الله و خلیفه الله است و راسخ در علم و خازن و منبع علم لدنى و ینبوع حکم و زارع قلوب و شوراننده دفائن عقول و مامون و امین الله است و متصرف در کائنات و مسخر جن و انس و وحوش و طیور و در عین حال بى اعتنا به دنیا است ، و شجاع و در مرتبه یقین و بر طریق واضح و صراط مستقیم و مسیر عدل و در افق اعلاى انسانى و عالم ربانى است و زمین هیچگاه خالى از چنین انسان کامل نیست .
انسان کامل به صفات مستخلف است و همه اسماء الله را دارا است که (و علم آدم الاسماء کلها) و باذن الله با دولت هر اسمى در عالم تصرف مى کند.
او آینه مرتبه الهیه است که قابلیت آن دارد که جمیع اسماء در آن ظاهر شوند، چه اینکه او را فوق خلافت کبراى است و مظهر کامل اسم اعظم الهى است .
انسان کامل قطب زمان است و تعدد در آن راه ندارد که رحى بر قطب دور مى زند و خلافت الهى به و قائم است که بدون او خلافت الهیه نیست .
انسان کامل مصلح بریه الله است و بقاى تمام عالم به بقاى او است و صورت جامعه انسانیه غایه الغایات تمام موجودات امکانیه است .
انسان کامل معدن کلمات الله است که از آن به مرتبه عمائیه که مضاهى مرتبه الهیه است تعبیر مى شود که ((فرق بینک و بینهما الا انهم عبادک و خلقک )) و این حقیقت را کون جامع و آدم گویند که حجة الله است که برزخ بین وجوب و امکان و واسطه بین حق و خلق است .
انسان کامل عقل مستفاد است و داراى نفس مکتفى که همه کمالات براى آن بالفعل است ((کل شى ء احصیناه فى امام )) و امام مبین در سوره یس على علیه السلام است او در عقل کل فانى و متحد مى شود و اتحاد باصادر اول و نفس رحمانى پیدا مى کند که عروجا در آن مقام همه موجودات عینى بمنزله اعضاء و جوارح انسان کامل اند.
انسان کامل ثمره شجره وجود و کمال عالم کونى و غایت حرکت وجودیه و ایجادیه است که ((نحن صنایع الله و الناس (و الخلق - خ ل ) بعد صنایع لنا))
انسان کامل موید به روح القدس و روح است و محل مشیه الله است و ظرف همه حقایق و خزاین اسماء الله است و هفتاد و دو حرف از اسم اعظم را دارا است .
انسان کامل صاحب مرتبه قلب است و این حقیقت وجودیه سر الله است که معلم بشر است و معارف و اسرار ولایت بذر او و قلوب مزارع اویند. و در مقام قلب و فوق آن داراى مقام لا یقفى است یعنى تجرد از ماهیت دارد و در هیچ حدى در قوس صعود او را وقوف نیست که اقرء وارق .
انسان کامل قلب عالم و قلب قرآن و لیله القدر است . فتدبر.
حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله داراى مقام محمود است : ((و من اللیل فتهجد به نافله لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا))
اسما عینى تکوینى عوالم وجودى ، حقایق نوریه وجودیه اند که رسیدن بدانها نور و کمال است ، نه صرف آشنایى به مفاهیم الفاظ که اصوات و نقوش اند تعلیم و تعلم الفاظ و تفهیم مفاهیم لغات موجب ارتقا وجودى انسان به درجات حقیقى نورى وجودى نمى شوند و انسان را به معارج خداى ذوالمعارج قریب نمى دهند و صرف تعلیم لغات موجب تفاخر آدم بر ملائکه نمى شوند ((و علم آدم الاسما کلها ثم عرضهم على الملائکه فقال انبئونى باسما هولا)) در ضمیر هم ، و اسم اشاره هولا دقت باید کرد و درباره تعلیم به آدم و عرض به ملائکه و انبیا دقت بیشتر لازم است .
این اسما حقائق مخلوقات و مفاتیح غیب اند که انسان به اتصال و وصول بدانها اسم اعظم مى شود و صاحب مقام محمود مى گردد.
مقام محمود انسان که حامد آن دانشمندان و فرشتگان بلکه خداى سبحان است ، ادراک حقایق نوریه موجودات کماهى از راه نظر و برهان ، و کمال آن بنحو شهود و عیان است . ((و من اللیل فتهجد به .. الایه )).
پس مقام محمود مقام دارایى اسما الله و رسیدن به حقایق اشیا است نه دانایى آرى آن اسمى که موجب ارتقا و اعتلاى گوهر انسان است که تا کم کم به جایى مى رسد که در ماده کائنات تصرف مى کند همان اسم عینى است که چون انسان به حسب وجود و عین ، به هر اسمى و از اسما الهیه که کلمات کن او هستند متصف شود سلطان آن اسم و خواص عینى او در او ظاهر گردد که همان اسم مى شود و آنگاه دگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد و به عبارت شیواتر و رساتر آنکه : ((ان المقام المحمود هو التشبه بالاله بقدر الطاقه البشریه و مفاده ان من تکون علومه حقیقه و صنائعه محکمه و اعماله صالحه و اخلاقه جمیله و آراوه صحیحه و فیضه على غیره متصلا یکون قربه الى الله و تشبهه به اکثر لان الله سبحانه کذلک ))
البته روشن است که خلوت و سکوت در شب را براى رسیدن به این مقام دخلى به سزا است که من و اللیل فتهجد.. الایه که در ثلث آخر شب که هوا تصفیه شده و با روح بخارى مزاج انسان مسانخ است و بدن هم از خستگى بدر آمده است که انتقالات و تمثلات و مکاشفات زودتر و بهتر و قویتر روى مى آورند.
آدمی پیش از آنکه قدم به دنیا گذارد و جهان و آنچه در آن است را بشناسد، در عالم رحم و جنینی به رشد و نمو اعضای خود بسیار توجه داشت. در حالیکه با ورود به این دنیا، محور توجه او به عالم بیرون خود، بیش از توجه به گوهر وجود و خویشتن خویش شده است.
آدمی از بدو تولد چشم به هستی باز کرده، می یابد، می بیند و می شنود و با بیرون از خود ارتباط برقرار می کند. و دنیای بیرون از خود را محور توجه و کنکاش قرار می دهد، ولی از خود بی خبر است!!
براستی، چه دستگاههای پیچیده ای در بدن ما در کار است تا رشته زندگی را برقرار نگه دارد!. براستی، انسان چقدر از آنچه که در درون او می گذرد را تدبیر می کند؟ و تا چه اندازه از آن آگاه است؟
گوارش: غذا را فرو می بریم، در معده و روده با کمک اسید معده و شیره لوزالمعده و صفرا و ........ تمام مواد غذایی تفکیک و هضم و آماده جذب و مازاد آن دفع می شود.
اندامهای حرکتی: چه مراحل پیچیده ای برای حرکت دادن ، در بدن انسان طی می شود. به محض اراده انسان، از قشر خاکستری جلوی مغز، فرمان به بخشهای زیرین مخابره شده و از طریق نرونهای عصبی به واسطه مواد شیمیایی فرمان را به نرونهای عصبی دیگر انتقال می دهند و این جریان الکتریکی پس از عبور از مغز و نخاع و اعصاب محیطی دست ،به عضلات فرمان انقباض هماهنگ را می دهد و شما می توانید قلم را در دست حرکت دهید و پیچیده تر اینکه اندیشه و تفکرات چگونه از مرکز حافظه و تعقل به قلم و کاغذ می رسد؟
دیدن :انتقال پرتوهای نور از محیط اطراف پس از عبور از قرنیه و عدسی و مایع اتاق های تاریک، به سلولهای استوانه ای و مخروطی شبکه برخورد می کند و پیام دریافت نور از راه اعصاب دوم مغزی به مرکز بینایی می رود. چگونه انتقال نور به چشم منجر به پدیده عظیم دیدن می شود؟
شنیدن: چگونه اصوات و امواج پس از عبور از کانال گوش و برخورد به پرده گوش و ارتعاش سه استخوانچه و انتقال به جسم حلزونی و انتقال به عصب 8 مغز منجر به شنیدن می شود؟
تنها می دانیم که غذایی را می خوریم، اشیاء را می بینیم، صدا را می شنویم. و بالاتر اینکه می اندیشیم و به خاطر می آوریم اما چگونه؟ همه ما قبول داریم که بدن، جسمی است که تحت نیرو و حقیقتی اداره می شود که تمام اعمال ما دیدن و شنیدن و ...... به تدبیر آن حقیقت است چشم و گوش همچون ابزار در اختیار آن نیرو و حقیقت است.
اکنون برای شناسایی گوهر گرانبهای وجود خود، سفری در مشهودات خود می نماییم تا ببینیم آثار وجودی کدامیک بیشتر است و جایگاه انسان در این نظام هستی کجاست؟