بلند همتی
بلند همت باش به حدی که جز خدای تعالی را نپرستی و در اعراض از متاع دنیا و طیبات آن تاجر مباش، و در پرستش خدایت مزدور نباش، و آن باش که امیر المومنین و سید اوصیاء علی علیه السلام فرمود: «من تو را به خاطر ترس از آتش عبادت نمی کنم و نه به خاطر طمع به بهشت، بلکه تو را یافتم که اهل پرستیدن هستی پس تو را پرستش می کنم.»
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود صفت بنده پروری داند
در باب نوزدهم از مصباح الشریعه آمده است که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که خداوند تعالی فرمود: «کسی که یاد من او را از خواستن از من باز دارد من بهتر از آنچه را که به درخواست کنندگان می دهم به او می دهم.»
پس از اهل الله باش نه از اهل دنیا و نه از اهل آخرت، و حقیقت زهد آن است که در دنیا و آخرت (هر دو) دور باشی همچنانکه رسول الله صل الله علیه و اله و سلم فرمود:«دنیا بر اهل آخرت حرام است و آخرت بر اهل دنیا حرام است، و این دو بر اهل الله حرامند.»
نوشته : استاد داود صمدی آملی
منبع: کتاب تفسیر عرفانی سوره حمد امام خمینی (ره)
بعضی از قلوب اصلا انکار میکنند؛ این قلبی که بعضی از اشخاص دارند، همه مسائل معارف را انکار میکند. آنکه در منزل حیوان است، نمیتواند اصلش باورش بیاید که ماورای این مقام حیوانی یک چیز دیگر هست، اصلا باورش نمی آید، و ما باید باورمان بیاید این معنا. این، اول مرتبه ای است که انسان به خودش یک حرکتی میخواهد بدهد، اول این است که انکار نکند. آدم هر چه را ندانست انکار نکند؛
ظاهرا شیخ الرئیس (ابن سینا) است که میگوید: "آن کسی که بدون برهان یک چیزی را انکار کند، از فطرت انسان خارج است".
همانطور که اثبات یک چیزی محتاج برهان است، اگر گفتیم: "نه" آنهم برهان میخواهد. یک وقت میگویی: "نمیدانم"، یک وقت انکار میکنی. قلوبی هست که اینها جحود دارند. اصلا وضع قلبشان جوری شده است که انکاری هستند، همه چیز را انکار میکنند، از باب اینکه نمیتوانند ادراک کنند.
و از فطرت انسان هم خارج شده اند،... باید بگوید: "خوب، من نمیدانم"، "ممکن است باشد" ... [بگو] این ممکن است و احتمال دارد باشد یا نباشد؛ اما انکار چرا؟ ما که دستمان به ماورای این عالم نمیرسد، آنقدر هم که دستمان به این عالم رسیده یک چیز ناقصی است، ... صد سال پیش از این، این عالم چقدر مجهول بود؟ ... حالا این مجهولات پیدا شده، وبعدها هم پیدا میشود، ما که همین عالم طبیعت را نتوانسته ایم ادراک کنیم، و بشر نتوانسته ادراک کند، چرا انکار کند آن چیزی که پیش اولیا هست. این قلب، قلب انکاری یک قلبی است که دیگر از ورود حقایق و ورود انوار بکلی محروم است؛ از این جهت آن را که نمیداند میگوید: "نیست". نمیگوید: "نمیدانم" میگوید: "نیست". آنرا که اهل معرفت میگویند، میگوید: "اصلا اینها می بافند"... خودش محروم است، از این جهت آنرا که آنها میگویند، میگوید: "می بافند". .... این یک مرتبه کفراست، البته نه کفر شرعی، یک مرتبه کفر این است که انسان چیزی را که پیش او مجهول استانکار بکند. همه مصیبتهای بشر هم از این است که واقعیات را [که] نمیتواند ادراک کند، جحود میکند؛ نمیتواند برسد به آنکه اولیای خدا رسیده اند، جحود میکند. کفر جحودی بدترین اقسام کفر است. باید قدم اول این باشد که چیزی را که واقع شده است، و در کتاب و سنت هست، اولیا هم میگویند، عرفا باندازه ادراکشان میگویند، فلاسفه هم باندازه ادراکشان میگویند، انسان جحود نکند و ادراک [نکرده] نگوید خبری نیست. و آن مردک که میگوید: تا من خدا را زیر این چاقویی که دارم تشریح می کنم نیابم، اعتقاد [پیدا] نمیکنم، یک چنین قلب جحودی است که خدا را هم میخواهد زیر کارد تشریح ببیند. ... آدمی که منکر است که یک چیز دیگری هم غیر از این هست اصلا دنبالش نمیرود. [اگر] بخواهد انسان راه بیفتد از این ظلمتکده، اول این است که احتمال بدهد که اینها صحیح است، انکار نکند، که پشت دیوار انکار تا آخر بماند. بخواهد از خدا که یک راهی برایش باز بکند، راهها را او باید باز کند، ... وقتی انکار نکرد و از خدا هم خواست که یک راهی باز بشود، کم کم باز میشود، خدا محرومش نمیکند. ... و این انکار انسان را محروم میکند از خیلی از مسائل. و این را من عرض میکنم به همه چیزهایی که اولیا یافتند، احتمال بدهید درست باشد. ممکن است یک کسی در بین مردم باشد که صریحا هم نگوید ممکن است؛ اما این که انسان انکار کند، بگوید: "نه! مسائل این نیست، اصلا این حرفها چرت و پرت است"، این آدم دیگر موفق نمیشود به اینکه راه بیافتد. بخواهد موفق شود باید این جحود را بردارد از قلبش. و من امیدوارم که ما این حجاب جحود را از قلبهایمان برداریم و از خدای تبارک و تعالی بخواهیم ما را آشنا کند با لسان قرآن، زبان قرآن زبان خاصی است...
می پرسند چرا با این همه دعا و نذر و نوشتن اسامی بر ماشینها رتبه تصادفات در ایران اینقدر بالاست؟
جواب اینست چون دعای ما دعا نیست؛ اصلا نمدانید چه می گویید؟ به که می گویید؟ نمی فهمید چه می خواهید؟
ما به همه چیز اطمینان و توکل داریم و در کنار آن به دعا هم اطمینان داریم.
در نماز" نیت "انبعاث روح است,رفتن از ملک به ملکوت؛
شیخ بهایی بیان ظریفی دارد که می گوید:من خجالت می کشم نماز را بی حضور بخوانم و در انتها بگویم السلام علیکم و رحمه الله و برکاته....
انسان که نماز را شروع می کند به اوج آسمانها می رود و در حین بازگشت به زمین باید سلام بدهد؛
البته قرار نیست مانند انبیا دعای ما هم معجزه کند؛
الهی ، خانه کجا وصاحب خانه کجا؟طائف آن کجا وعارف این کجا؟
آن سفر جسمانی است واین روحانی! آن برای دولت مند است واین برای درویش !
آن اهل وعیال را وداع کند واین ما سوی را!
آن ترک مال کند واین ترک جان!
سفر آن در ماه مخصوص است واین را همه ماه ! آن را یک بار است واین را همه عمر!
آن سفر آفاق کند واین سیر انفس. راه آن را پایان است واین را نهایت نبود!
آن می رود که برگردد واین می رود که از او نام ونشانی نباشد.
آن فرش می پیماند واین عرش ، آن محرم می شود واین محرم ، آن لباس احرام
می پوشد واین از خود عاری می شود!!
آن لبیک می گوید واین لبیک می شنود.
آن به مسجد الحرام می رود واین از مسجد الاقصی می گذرد.
آن استلام حجر کندواین انشقاق قمر ، آن را کوه صفا است واین را روح، صفا!!!
سعی آن چند مرّه بین صفا ومروه است وسعی این یک مرّه در کشور هستی!!
آن هروله می کند واین پرواز ، آن مقام ابراهیم طلب کند واین مقام ابراهیم!!
آن آب زمزم نوشد واین آب حیات ، آن عرفات ببیند واین عرصات!!
آن را یک روز وقوف است واین را همه روز!!
آن از عرفات به مشعر کوچ وکند واین از دنیا به محشر!!
آن درک منی ، آرزو کند واین ترک تمنّی را!!
آن بهیمه قربانی کند واین خویشتن را!!
آن رمی جمرات کند واین رجم همزات!! آن حلق راس کند واین ترک سر!!
آن را لافسوُقَ وَلا جدال فی الحج است واین را ،فی العمر!!
آن بهشت طلبد واین بهشت آفرین!
لاجرم آن حاجی شود واین ناجی ، خنک آن حاجی که ناجی شود...
الهی نامه علامه ذوالفنون حسن زاده آملی (حفظه الله)
ای عزیز هر چه مرد را به خدا رساند، اسلام است و هرچه مرد را از راه خدا بازدارد کفر است؛ و حقیقت آن است که مرد سالک، خود هرگز نه کفر باز پس گذارد و نه اسلام که کفر و اسلام دو حال است که از آن لابدّ است مادام که با خود باشی. اما چون از خود خلاص یافتی، کفر و ایمان اگر نیز تو را جویند در نیابند.
ای عزیز بدان که، راه خدا نه از جهت راست است و نه از جهت چپ، و نه بالا و نه زیر، و نه دور و نه نزدیک، راه خدا در دل است و یک قدم است. مگر از مصطفی علیه السلام نشنیده ای که او را پرسیدند: «خدا کجاست؟» گفت: «در دل بندگان خدا.» دل طلب کن که حج، حج دل است.
ای عزیز حج صورت، کار همه کس باشد؛ اما حج حقیقت نه کار هر کسی باشد. در راه حج زر و سیم باید فشاندن، در راه حق جان و دل باید فشاندن. این که را مسلم باشد؟ آن را که از بند جان برخیزد. جمال کعبه نه دیوارها و سنگ هاست که حاجیان بینند، جمال کعبه آن نور است که به صورت زیبا، در قیامت آید و شفاعت کند از بهر زایران خود.
ای عزیز، هرگز در عمر خود یک بار حج روح بزرگ کرده ای؟ مگر که این نشنیده ای که بایزید بسطامی می آمد، شخصی را دید گفت:«کجا می روی؟» گفت: »به خانه ی خدای تعالی.» بایزید گفت: »چند درم داری؟» گفت: «هفت درم دارم.» گفت: «به من ده و هفت بار گرد من بگرد و زیارت کعبه کردی.» چه می شنوی!!!
محراب جهان،جمال رخساره ی ماست
سلطان جهان در دل بیچاه ی مـــــاست
شــور و شـــر و کفـــر و توحیـــد و یقیـــن
در گوشه ی دیده های خونخواره ی ماست
ای دوست جوابی دیگر بشنو: راه پیدا کردن واجب است؛ اما راه خدای تعالی در زمین نیست، بلکه در بهشت و عرش نیست؛ طریق الله در باطن توست؛ طالبان خدا او را در خود جویند، زیرا که او در دل باشد و دل در باطن ایشان باشد. تو را این عجب آید که هرچه در آسمان و زمین است، همه خدا در تو بیافریده است، و هر چه در لوح و قلم و بهشت آفریده است، مانند آن را در نهاد تو آفریده است؛ هر چه در عالم الهیست، عکس آن در جان پدید کرده است.
در هر فعلی و حرکتی در راه حج، سرّی و حقیقی باشد؛ اما کسی که بینا نباشد، خود نداند. طواف کعبه و سعی و احرام و .....در همه احوال هاست. هنوز قالب نبود و کعبه نبود که روح ها به کعبه زیارت می کردند. دریغا که بشریت نمی گذارد که به کعبه ی ربوبیت رسیم! و بشریت نمی گذارد که ربوبیت، رخت بر صحرای صورت نهد! هر که نزد کعبه ی گل رود خود را ببیند و هر که به کعبه ی دل رود خدا را ببیند. ان شاءالله تعالی که به روزگار دریابی که چه گفته می شود! ان شاءالله که خدا ما را حج حقیقی روزی کند.
عین القضات همدانی
(منبع: هزار و یک کلمه علامه حسن زاده آملی)
... اینکه خداوند فرمود: الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه، تفسیر اصیل آن چنانست که جناب صدر المتالهین در حکمت متعالیه فرموده است: کلمه طیب روح مومن است و عمل صالح معارف عقلیه، که او را ارتقاءمی دهند و بدان جا می کشانند. این تفسیر بر این اساس قویم است که علم و عمل دو گوهر انسان سازند.
انسان کاری مهمتر از خودسازی ندارد و ساختن هر چیز را مایه به حسب آن چیز لازم است. مثلاً دیوار را سنگ و گل باید و انسان را علم و عما. انسان تا به لقاء الله نرسیده است به کمال مطلوبش نائل نشده است و لقاء الله به معنی اتصاف انسان به اوصاف الهی و تخلق او به اخلاق ربوبی است. بابا افضل را کلامی کامل در این باب است که: عالم درختیست که بار و ثمره او مردم است و مردم درختی است که بار و ثمره وی خرد است و خرد درختیست که ثمره او لقای خدای تعالی است.
در توحید باید مراقبت را تقویت کرد. مراقبت تخم سعادت است که در مزرع دل کاشته می شود و سائر آداب و اعمال پروراندن آن است. مراقبت کشیک نفس کشیدن و همواره در حضور بودن است. حدیث نفس مزاحم با مراقبت است. این سخن دلنشین امام صادق علیه السلام را باید بر دل نشاند: القلب حرم الله فلا تسکن فی حرم الله غیر الله، حافظ به این حدیث در این بیت نظر دارد:
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
در رابطه با فلسفه آفرینش شیطان گفته اند: شیطان، وسیله و عاملى است در آزمایش و امتحان انسان توسط خداوند که با خواستهها و دعوتهاى او به سمت شر و پلیدى هویت و واقعیت هر فردى آشکار مىشود. از سوى دیگر، در رابطه با فلسفه آفرینش شیطان باید گفت: شیطان به مثابه سگ درگاه الهى است که فقط وظیفه دارد آشنایان کوى حق را راه داده و از ورود نااهلان و غریبهها جلوگیرى کند. به تعبیرى از ورود آنهایى که لیاقت زیارت و همنشینى خداوند متعال را ندارند جلوگیرى کند. شیطان خود اعتراف کرده که بر افراد خالص نمیتواند نفوذ کند لذا در قرآن کریم از شیطان چنین نقل شده است: (فبعزتک لاغوینّهم اجمعین ـ الا عبادک منهم المخلصین) یعنی به عزت تو سوگند میخورم که البته همه را گمراه میکنم جز بندگان پاک شده و خالص شدة تو را .
از این آیه به خوبی معلوم میشود که از راه کسب اخلاص انسان میتواند به شیطان غلبه کند لذا عارف بزرگ حضرت امام خمینی نیز در این باره میگوید: شیطان سگ درگاه خداست اگر کسی با خدا آشنا باشد به او عوعو نکند و او را اذیت نکند، سگ در خانه ، آشنایان صاحبخانه را دنبال نکند . شیطان نمى گذارد کسى که آشنایى با صاحبخانه ندارد وارد خانه شود . پس ، اگر دیدى شیطان با تو سر و کار دارد، بدان کارهایت از روى اخلاص نیست و براى حق تعالى نیست .
همانطور که در روایت آمده شیطان سگ خدا است (رجوع کنید به بحار الانوار، ج 70، ص 242، الباب 54، حدیث 10 )، پروردگار عالم آن را خلق و تربیت کرد که به موقع به دشمنان خدا حمله کند. مانند سگى که صاحبش آن را تربیت مى کند که به موقع به دشمن حمله کند. اموال و ثروت صاحبش را از گزند غارت گران حفظ نماید و دشمنان را از در خانه او براند و دور کند.
آرى ، خداوند متعال شیطان را آفرید تا هر کس از زیر فرمانش خارج شود، شیطان همچون سگ تعلیمى او را برباید و به زیر فرمان خود ببرد. از همین رو است که هر کس از ولایت الهى و حزب خدا بیرون رود بى شک داخل در ولایت کفر و شیطان و حزب او شده در قرآن کریم هم ، فقط از این دو حزب نام برده شده است .
وقتى بنده اى بر گناه اصرار ورزد خداوند ولایت خود را از او بر مى دارد، سپس آن بنده اسیر دست شیطان گردیده و در ضلالت و گمراهى فرو مى رود. از این رو در قرآن کریم آمده :
فیضل الله من یشاء و یهدى من یشاء و هو العزیز الحکیم .
((آنگاه خداوند هر کس را بخواهد به ضلالت وا مى گذارد و هر کس را بخواهد به مقام هدایت مى رساند و او خداى مقتدر و داناست .)امام صادق علیه السلام می فرمایند:
فکن مَعَهُ کَالغَریبِ مَعَ کَلبِ الرّاعی، یَفزَعُ اِلی صاحِبِهِ فی صَرفِهِ عَنهُ.
پس باید که باشید شما با شیطان ، همچون بودن شخص با سگ چوبان. یعنی: چنانکه غریب از سگ راعی، خلاصی ندارد مگر به التجا بردن با راعی که صاحب کلب است . تو نیز از دست شیطان و فریب وی خلاصی نداری ، مگر به التجا بردن و استغاثه کردن به صاحب او، که جناب عزّت است. تا او«عزّ شأنه» تو را به لطف خود از چنگ وی خلاصی دهد.
وَکَذلِکَ اِذا اَتاکَ الشَّیطانُ مُوَسوِساً لِیُضِلَّکَ عَن سَبیلِ اَلحَقِّ وَ یُنسِیکَ ذِکرَ اللّهِ، فَاستَعِد مِنهُ بِرَّبِّکَ وَرَبِّهِ؛ فَاِنَّهُ یُؤیِّدُ اَلحَقِّ عَلَی اَلباطِل ، وَیَنصُرُ اَلمُظلوم.
یعنی: هر گاه میل می کند شیطان به جانب تو ، تا تو را گمراه کند و از راه حقّ بیرون برد ، پس استعاذه کن و پناه بر به خدای خود و او، و هر گاه پناه به خدای بردی و به او ملتجی شدی ، حضرت او قوّت می دهد حقّ را بر باطل ، و نصرت می دهد مظلوم را بر ظالم.
یعنی : قادر نیستی تو و توانائی نداری بر خلاصی از فریب شیطان و نجات یافتن از راههای فریب و وسوسه او ، مگر به آنکه همیشه مراقب حال خود باشی و هرگز از فکر او غافل نباشی و خوف و خشیّت را شعار خود کنی و درآشکار و نهان به یاد او باشی و به او استغاثه کنی.
مولانا چه خوش می فرماید:
ملک ، ملک اوست فرمان ، آن اوست
کمترین سگ بر در، آن شیطان اوست
پس سگ شیطان که حق هستش کند
اندر او صد فکرت و حیلت تند
بر در کهف الوهیت چو سگ
ذره ذره امر جو بر جسته رگ
این اعوذ آن است که از لطف اى خدا
بانگ برزن بر سگت ره برگشا
تا بیایم بر در خرگاه تو
حاجتى خواهم ز جود و جاه تو
همه رب می گویند و ذاکرند
جسم مرکب از ماده و صورت است که ماده وقتی از صورتی مفارقت کرد، بلافاصله صورتی دیگر گرفته، و اگر صورتی دیگر معقب آن صورت نیامد، ماده نمی تواند روی پای خود بایستد. پس ماده بدون صورت نمی شود.
و آقایان مشاء از تلازم هیولا و صورت و با تشریح اعضاء و اندام جسم، بحث شان را منتهی می کنند به این که دست مفارقی نوری و قدسی بالای سر ماده و جسم است که از احکام ماده و جسم منزه است؛ و دم به دم ره رق منشور یعنی هیولا را صورت می دهد.
هر دم از این باغ بری می رسد تازه تر از تازه تری می رسد
و از این طرف «و انّ الی ربک المنتهی». رب است که بین ماده و صورت التیام می دهد. در این آیه شریفه یکی از اسماء الهی که «رب» است به کار برده شده است. همه رب می گویند، همه در مقام ذکرند، و این زبان حال و استعداد همه است که همه رب می گویند. هر کسی چه شاعر به ذکر باشد چه نباشد ذاکر است. محال است که کسی ذاکر نباشد. کسی و چیزی بی ذکر نیست. اگر نباشد زائل می شود، نابود می شود. دیگر اعضاء هم به آن ذاکر متکی هستند که :«لولا الحجه لساخت الارض باهلها» همچنین است در عالم طبیعت که اگر آن ذاکر و انسان کامل نباشد:«ساخت الارض باهلها»
ما که نماز می خوانیم در مقام ذکر خاص و حضوریم- ان شاء الله- مراغبت داشته باشیم. کشیک نفس داشته باشیم و هر لحظه خودمان را زیر نظر داشته باشیم تا وجودمان را به ملکوت اعلی اعتلا دهیم.
همه رب خودشان را صدا می زنند. مثل امواج دریا که هر موجی آب را صدا می زند. اگر آب را برداری هیچ موجی نمود ندارد. آنچه مایه حیات موج است، آب است. در نماز «سبحان ربی العظیم بحمده» را که می گویی نزدیک می شوی، نزدیکتر که شدیم و قرب بیشتر که حاصل شد بعد «سبحان ربی اعلی و بحمده» می گوییم، که قرب بیشتر شد حرف دیگر یعنی رب را می گویی چون اسم رب پرورش دهنده است.
تناسخ دو قسم است:
یک. تناسخ مُلکى؛ به این معنا که نفس آدمى، با رها کردن بدن مادى خود به بدن مادى دیگرى وارد شود.
دو. تناسخ ملکوتى؛ به این معنا که نفس با عقاید، اندیشهها، نیتها، گفتارها و کردارهاى خود، بدنى مثالى متناسب با عالم برزخ و بدنى قیامتى متناسب با عالم قیامت ساخته و به صورت آن مجسم مىشود. به بیان دیگر انسان، با عقاید وافعالى که در دنیا مرتکب شده است، براى خویش بدنى در برزخ و بدنى در قیامت مىسازد که نفس او به آن تعلق گرفته و پس از رهایى و مفارقت از بدن مادى، با آن بدنها ترکیب مىیابد. بنا به اعتقاد ما «تناسخ ملکوتى» امرى صحیح بوده؛ ولى «تناسخ مُلکى» باطل است.
تناسخ مُلکى - به معناى اصطلاحى - عبارتاست از این که روح انسان، پس از مرگ به بدن انسان و یا موجودى دیگر در همین دنیا منتقل شود. حال مفارقت روح از بدن اول و اتحاد آن با دوم، از دو حال خارج نیست:
1. همه کمالات خود را - که در بدن اول به دست آورده - از دست بدهد و سپس به بدن جدید منتقل شود.
2. با همه کمالات خود، به بدن جدید منتقل بشود.
آفرینش از نظر قرآن کریم با جمال و زیبایى آمیخته است ، هم جمال و زیبایى نفسى و هم جمال و زیبایى نسبى . خواه در قلمرو موجودهاى مادى و خواه در منطقه موجودهاى مجرد و معنوى . استنباط جمال و زیبایى نفسى هر موجود در حد ذات خویش - خواه ماده و خواه مجرد - از انضمام دو آیه قرآن حاصل مى شود.
اول : آیه الله خالق کل شى ء است که دلالت دارد هر چیزى غیر خدا، مخلوق ذات اقدس خداوند است خواه مجرد باشد و خواه مادى ، خواه از ذوات باشد خواه از اوصاف .
دوم : آیه الذى احسن کل شى ء خلقه است که دلالت دارد هر چیزى را که خداوند آفرید جمیل و زیبا خلق کرد و هیچگونه نقص و عیب نفسى در متن هستى یافت نمى شود، چه در نشئه ماده و چه در منطقه مجرد و نیز، هم در قلمرو ذوات اشیا و هم در نشئه اوصاف آنها.
استظهار جمال و زیبایى نسبى برخى از موجودات نسبت به بعضى از موجودات دیگر نیز از بررسى چند مورد به دست مى آید، یکى آیه
انا جعلنا ما على الارض زینة لها...
یعنى ما آنچه را که در روى زمین قرار دارد از مناظر طبیعى به عنوان زینت زمین قرار داده و کره ارض را بدان مزین نمودیم ، و دیگرى آیه انا زینا السماء الدنیا بزینة الکواکب ،2یعنى ما فضاى بالا را با ستاره هاى روشن زینت دادیم . از این آیات زینت و جمال نسبى موجودات مادى نسبت به یکدیگر معلوم مى شود و از آیه :
...حبب الیکم الایمان و زینة فى قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان ...
خدا ایمان را براى شما دوست داشتنى گردانید و آن را در دلهاى شما زینت داد و کفر و فسق و معصیت را در نظرتان ناخوشایند ساخت .
چنین بر مى آید که خداوند ایمان را محبوب دلها قرار داده و آن را زیور جان آدمیان ساخته است . و چون روح انسانى مجرد است نه مادى ، و ایمان نیز امرى است معنوى نه مادى ؛ این امر معنوى یعنى ایمان ، مایه جمال و زیبایى آن امر مجرد یعنى جان انسانى شده است . البته تمایز زیبایى تکوینى از اعتبارى و امتیاز جمال رحمانى از زینت شیطانى مبسوطا در قرآن کریم بیان شده است .
تقسیم جمال به مادى و معنوى که در قرآن کریم آمده است ، در سخنان صاحبان ولایت و مفسران اصیل آن نیز وارد شده است چنانکه در کلمات حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام آمده است :
حسن الصورة الجمال الظاهر نیکویى صورت زیبایى ظاهر است .
حسن النیة جمال السرائر نیت نیکو زیبایى درونى است .
ترغیب به جمال و تشویق به کار جمیل در زبان قرآن و عترت مشهود است چنانکه خداوند ضمن بر شمردن منافع اقتصادى دامدارى ، به بهره بردارى از جمال آن اشاره کرده و مى فرماید:
و لکم فیها جمال حین تریحون و حین تسرحون
یعنى براى شما زیبایى است در کیفیت بازگشت شبانگاهى گوسفندان از چراگاه و نیز در نحوه رها کردن آنها در بامداد به سوى چراگاه .
و در سخنان حضرت على علیه السلام چنین آمده است که مردان با تقوى در عبادت خاشع و در عین فاقه و حاجت متجمل اند و در توصیه به کمیل چنین مى فرمایند:
معرفة العلم دین یدان به ، به یکسب الانسان الطاعة فى حیاته و جمیل الاحدوثه بعد وفاته
دانش اندوزى تنها آیینى است که باید به آن پایبند بود، به وسیله آن هر کس در حیات خود راه اطاعت پیماید و براى پس از مرگش ذکر خیرى به جاى گذارد.
التجمل من اخلاق المومنین
آرایش از اخلاق مؤ منان است .
و این تجمل که از اوصاف مردان با ایمان است شامل هر دو قسم جمال خواهد بود، گرچه نسبت به جمال و زیبایى معنوى شمول بیشترى دارد. لذا حضرت على علیه السلام به فرزندش حضرت حسن علیه السلام چنین مى فرماید:
...فلتکن مسالتک فیما یبقى لک جماله و ینفى عنک و باله فالمال لا یبقى لک و لا تبقى له
یعنى خواست تو در کوششها و نیایشها چیزى باشد که جمال آن بدون و بال براى تو بماند زیرا مال براى تو نمى ماند و تو نیز براى او نمى مانى ، پس جمال انسان در همان معارف و فضائل خواهد بود.