کل عالم و مقام عصمت عالم اگر به صورت یک شکل و یک بافت و صورتی در بیاید، قهراً به بافت انسان در می آید . همانطور که قوه خیال حقایق آنسویی را مطابق با مناسباتی که بینشان است، با اشکال این سویی برای انسان پیاده می کند، قوه خیال عالم، عصمت نظام عالم را در نشئه طبیعت به صورت انسان شکل می دهد و چون عصمت بیشتر با اسم شریف (الباطن) سازگار است، لذا به صورت زن شکل می دهد، نه صورت مرد . چون مرد بیشتر با اسم ( الظاهر) و زن بیشتر با اسم شریف (الباطن) در ارتباط است . لذا همان مقام اسم شریف (الباطن ) آمده در شریعت و برای زن به صورت حجاب مطرح شده است
این حجاب در حقیقت صفت خدا داشتن زن است، خداوند هم محجوب است. خودش فرمود: ((از پشت هفت هزار حجاب دارید من را می بینید ))اگر عدد را بالاتر ببرد باز هم حق است .
نه این که دین اگر به زن می گوید(( تو حجاب را نگه داشته باش )) این العیاذ بالله جسارت به زن است این در حقیقت یک احترامی به زن است . به او می گوید :((چون تو مطابق اسم شریف ((الباطن )) الهی پیاده شده ای، ما نمی خواهیم که تو در معرض دید هر کسی قرار بگیری، لذا محجوب باش. بگذار اگر دیگران می خواهند تو را ببینند از پشت حجابها ببینند)) این حجاب برگرفته از حجاب حق است، لذا حجاب دژ زن است، چه اینکه برای خداوند دژ است. فرمود هر چه کوشش کنید نمی توانید حقیقت غیبیه ذات مرا ببینید، آنقدر محجوبم، آنقدر در حجابم، هر چه کوشش کنید و حجابها را خرق کنید و پاره کنید باز هم همچنان مرا در پشت حجاب باید ببینید. هرگز من کشف تام نمی کنم، حتی در قرآن هم کشف تام ذاتی نکرد. قر آن هم اگر چه خدا را به ما معرفی کرد، اما یا با الفاظ یا با معانی یا با صور. هم الفاظ حجابند و هم معانی و هم صور حجابند. از پشت حجاب ها خدا خود را معرفی کرد و الا حق آنطوری که حق است، برای خلق جلوه نمی کند، که اگر بخواهد بکند لازمه جلوه گری حق برای خلق بساط خلق را جمع کردن است .
زن تا موقعی که در حجاب است، حق است؛ موقعی که از حجاب در آمده است وجهه ی خلقی پیدا می کند. وقتی وجهه ی خلقی پیدا کرد، دیگر تواناییش شکسته می شود . این است که حجاب برای زن یک احترام است که زن بیشتر شبیه به خداوند شود. و اگر می خواهند ((عصمت اعظم )) را به صورت شکل زنی در بیاورد، ظاهراً به بهترین شکل در می آورد که بهتر و زیباتر از این چهره در نظام هستی پیدا نمی شود . لذا مشابه چهره جناب صدیقه طاهره در عالم هرگز زنی پیدا نمی شود، چه اینکه مشابه چهره پیغمبر و امیرالمومنین هرگز در عالم پیدا نمی شود .
حال که این عصمت کبرای الهی را در حضرت صدیقه طاهره تجلی کرده است او آنچنان در حجاب قرار می گیرد که فقط امیر المومنین لیاقت دیدار همچنین جمالی را خواهد داشت . که به او گفتنند :((زهرای عزیز اگر علی ابن ابیطالب نبود برای تو هرگز در عالم کفوی پیدا نمی شد )) چون زن وشوهر باید کفو هم دیگر باشند.
در مسائل فقهیه فرموده اند : شوهر و زن سعی کنند در سن و مسائل خانوادگی و مسائل اخلاقی هم کفو باشند، هم کفو که باشد با همدیگر در امور زندگی دچار مشکل نمی شوند . جناب امیر المومنین کفو صدیقه طاهره است وحضرت فاطمه زهرا ء (س)کفو علی (ع ) است.
بسم اللّهِ الرَّحمنِ الرّحیمِ
اَلْحَمْدُلِلّهِ ربِّ العالَمینَ
«اُتْلُ ما أوحیَ إلیکَ مِن الکتابِ وَ أقِمِ الصَّلوة إنّ الصَّلوةَ تنهی عَن الفحشاء و المُنکر وَ لَذِکرُاللّهِ أکبر وَ اللّهُ یَعْلَمُ ما تَصنعون» (قرآن حکیم ـ سوره عنکبوت ـ آیه 46).
نماز عبادت جمعی دارد که عبادات تکوینی همه موجودات از جماد و نبات و حیوان و غیرها را دارا است، و جامع عبادت قلبی و عقلی که تشریعی است نیز هست، علاوه این که از جهت دیگر عبادت جامعه است زیرا که خاصیت زکوة و حج و جهاد و صوم و غیرها را دارد: امّا زکوة چون مِحَکّ محبّت است و گذشتن از ملک خویش در راه دوست و فنای خویش در نماز ظاهر میشود در وقتی که در مالک یوم الدین تصدیق قلبی کنی؛ أما صوم به جهت این که مفطرات روزه در نماز حرام است علاوه صمت از کلام مخلوقین لازم است؛ أما حج برای این که توجّه ظاهری بکعبه ظاهری میکنی از دور توجّه میکنی، أما در عوض توجّه بکعبه حقیقی مینمایی که عبارت از دل است که در عالم بدن انسانی بمنزله کعبه است و بمنزله بیت المعمور است در آسمان چهارم و بمنزله عرش است؛ أما جهاد زیرا که جهاد با نفس أماره است که جهاد اکبر است، و قس مالم یقل.
همان گونه که خلقت جمیع کلمات کتاب هستی بر اساس علّت و حکمت است که عالم یعنی علم انباشته رویهم زیرا که صنع حکیم علی الإطلاق است و حکیم، قول و فعلش همه حکمت و حکیم است «یس و القرآن الحکیم»، همچنین همه احکام شرع بر اساس حکمت و مصلحتاند و تشریع از متن تکوین برخاسته است. و همان گونه که هر یک از صنایع آدمی را برنامه و دستور خاصّی است که اگر به قدر یک میکرون از آن سرپیچی کنند دچار سقوط و تباهی و نابودی میشوند، انسان نیز در مسیر تکاملی خود این چنین است.
حضرت آیت الله جوادی آملی حفظه الله :
در عرفان چند مطلب اساسی داریم. اول اینکه عرفان علم حصولی (که از راه تحصیل به دست آید) نیست بلکه قسمت عمده آن از راه تهذیب و تزکیه نفس به دست میآید. آنجا که ذات اقدس اله فرمود ”یُعَلّمُهُمُ الکِتابَ والْحِکْمَةَ ویُزکّیهِمْ“(1) بخش اول مربوط به فقه، اصول، حکمت و امثال اینها است و بخش دوم یعنی یُزکّیهمْ مربوط به عرفان است. اگر کسی آینه جان را شفاف کند و بفهمد این آینه را به کدام سمت بچرخاند، اسرار عالم در آینه وجودش میتابد و به آنها پیمیبرد.
حارثه بن مالک که درسی نخوانده بود آمد حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و عرض کرد: من شب را صبح کردهام در حالی که به مقام یقین رسیدهام. حضرت فرمود: هر چیز نشانهای دارد، علامت یقین تو چیست؟ گفت گویا عرش خدا را میبینم، بهشت را میبینم، جهنم و زوزه اهل جهنم را میبینم و میشنوم، حضرت فرمود: «عَبْدٌ نَوّرَ اللّه قَلْبَهُ» بندهای است که خداوند قلب او را نورانی کرده است.
بحثهای قرآنی نشان میدهد که اگر کسی جان خود را شفاف کرد، یعنی اهل دغل و شبهه و خیانت نبود، سلیم الفطره بود و فهمید آینه جان را به کدام سمت بچرخاند، اسرار عالم را مییابد. گاه انسان آینه جانش را به طرف مار و گرگ و عقرب نگه میدارد. خوب، این آینه به جز گرگ و عقرب چیز دیگری نشان نمیدهد. اینکه تقصیر آینه نیست بالاخره باید کسی باشد تا به انسان بگوید آینه را درست نگهدار.
.... دو طریق در باب سلوک به حق تعالی وجود دارد . یکی راه جذبه و رحمت حق است که در این راه بارقه ای از دوست به سالک می خورد و در واقع کشش دوست ، سالک را پیش می برد و این یک دعوت خصوصی برای اوست و از سالک این طریق به مجذوب سالک تعبیر می شود .
به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه
کشش چونبودازآن سوچه سود کوشیدن
راه دوم آن است که سالک باید آنقدر مجاهده کند و ریاضت بکشد تا به جذبه حق برسد و سالک این طریق را ، سالک مجذوب گویند . در حقیقت هردو طریق جذبه حق تعالی است که سالک را به مقصد می رساند .
بین این دو طریق تفاوتهای زیادی است که در صدد بیان آنها نیستیم و فقط به ذکر روایت مهمی که این دو طریق را بیان می کند بسنده می کنیم .
مرحوم مجلسی نیز این روایت در بحارالانوار ذکر کرده است . این حدیث مشتمل بر بسیاری از حقایق ربانی و اسرار الهی است .
و اکنون قسمتهایی از متن حدیث :
امام صادق (ع) در حدیثی به یونس بن ظیبان فرمودند :
« صاحبان خرد با تفکر عمل می کنند تا محبت خدا را به دست آورند . همانا وقتی که قلب ، محبت را تحصیل نماید و به آن نورانی گردد ، لطف سرازیر می شود . آن گاه او اهل فایده شده و بر اساس حکمت سخن خواهد گفت پس زیرک شده و با قدرت عمل می نماید و به طبقات هفتگانه آشنا می شود .
هنگامی که به این مرحله رسید ، بر اساس لطف و حکمت و بیان یک حرکت و دگرگونی در تفکرات او پدید می آید و خواست و محبت خویش را در راه خالقش صرف می نماید . به این ترتیب به مقام برتر دست پیدا کرده و خدا را با چشم دل مشاهده خواهد نمود و حکمت را به غیر روش حکما ، علم را به غیر راه علما و صدق را به غیر شیوه صدیقین به دست خواهد آورد ....
.... و کسانی که آن راه ( طریق ریاضت و خشوع و عبادت ) را می پیمایند ، یا موفق می شوند یا ناکام می مانند و اکثر آنها نا موفق خواهند بود ، چراکه حق خدا را رعایت ننموده و به اوامر وی ( به طور کامل) عمل نکرده اند . این صفت کسی است که حق شناخت و محبت او را بجا نیاورده است . پس مبادا فریب نماز و روزه و سخنان و علوم آنها را بخوری ! آنان درازگوشانی فراری هستند .... »
تجلى در لغتبه معناى ظاهر شدن، روشن و درخشنده شدن و جلوه کردن است . و در عرفان نظرى و حکمت اشراقى و ذوقى تجلى حق است که همه چیز را آفریده است . تجلیات الهیه بر حسب نوع نگرش به دو قسم تقسیم مىشوند:
1- تجلیات الهیه که موجب بروز و ظهور وجود حقایق وجودیه است .
2- تجلیات الهیه تابیده بر قلوب ارباب سلوک که نتیجه مشاهدات اصحاب مشاهده است .
و هر یک به تجلیات ذاتى، تجلیات اسمایى و صفاتى و تجلیات فعلى تقسیم مىشوند . در قسم اول حرکت از تجلى ذاتى آغاز شده به تجلى افعالى مىرسد . در دومى بعکس است; یعنى اول تجلى که در مقامات سلوک بر سالک جلوه مىنماید، تجلى افعالى، آنگاه تجلى صفاتى و پس از آن تجلى ذاتى است; زیرا افعال، آثار صفاتند و صفات مندرج در تحت ذات; پس افعال به خلق نزدیکتر از صفاتند و صفات نزدیکتر از ذات; لذا شهود تجلى افعالى را محاضره و شهود تجلى صفاتى را مکاشفه و شهود تجلى ذات را مشاهده مىنامند .
در کتاب تجلیات الهیه محى الدین بن عربى آمده است: «تجلیات وجودیه منحصر در حضرات ثلاثه است: حضرت ذات که تجلیات وجودیه ذاتیه، و حضرت صفات به تجلیات وجودیه صفاتیه، و حضرت افعال که تجلیات وجودیه فعلیه نامیده مىشوند; زیرا طبیعة الحق من حیث هو، ذات و صفات و افعال است .
تجلیات وجودیه ذاتیه عبارت است از تعنیات «بنفسه لنفسه فى نفسه» حق تعالى، مجرد از هر مظهر و هر صورتى است و عالم این تجلیات - یعنى افق خاصى که این تجلى از او منبعث مىشود عالم «احدیت» است . و در این عالم ذات حق تعالى از هر صفت و اسم یا نعت و رسمى منزه است; زیرا عالم ذات من حیث هو سر الاسرار و غیب الغیوب است، همانگونه که او مظهر تجلیات ذاتیه است; یعنى مرآتى است که حقیقت وجودیه مطلقه در او منعکس مىشود . تجلیات وجودیه صفاتیه عبارت است از تعینات بنفسه لنفسه حق تعالى در مظاهر کمال اسمایى و مجالى نعوت ازلى خویش، و عالم این تجلیات عالم «واحدیت» است . در این عالم، حقیقت وجودیه مطلقه در حلل کمالاتش بعد از کمونش در اسرار غیب مطلق بواسطه فیض اقدس ظاهر مىشود; همانگونه که در این عالم وحدت است که موجودات و صور اعیان ثابته آغاز مىشود .
تجلیات وجودیه فعلیه یا افعالیه عبارت است از تعینات بنفسه لنفسه حق تعالى در مظاهر اعیان خارجیه و حقایق موضوعیه است . عالم این تجلیات همان عالم «وحدانیت» است . و در این عالم است که حقیقت وجودیه مطلقه بذاتها صفاتها و افعالها، بواسطه فیض مقدس ظاهر مىشود . یعنى در این عالم است که حق تعالى در صور اعیان خارجیه اعم از نوعیه یا شخصیه، حسیه یا معنویه تجلى مىنماید .
خداوند تبارک و تعالى در انسان قواى مختلفى را قرار داده که هر کدام به نوبه خود عملى را انجام مى دهند همانند قوه خیالیّه ، قوه وهمیّه ، قوه عاقله و قوه عاقله یکى از نعمتهایى است که خداوند آن را در وجود انسان قرار داده و وظیفه اش تشخیص بین حق و باطل مى باشد به همین خاطر در منطق انسان را حیوان ناطق مى دانند و این نطق همان جنبه تفکر و تعقل انسان است و مرحوم صدر المتألّهین شیرازى معتقد است که تمییز انسان از سایر حیوانات به ناطقیّت یعنى قوه تفکّر و تعقّل اوست .
و نعمت بیان در شمار مهمترین نعمتهاى الهى است که به انسان ارزانى داشته . حکماء و فلاسفه ، نطق را مظهر تفکّر و تعقّل دانسته و به این لحاظ انسان از سایر حیوانات برترى دارد .
بیان یعنى آشکار کردن و سخن گفتن انسان
و از آن جهت بیان گفته مى شود که آنچه در ضمیر و باطن انسان است به وسیله سخن آشکار مى شود . اگر قوّه تعقّل و تفکّر نبود انسان نمى توانست تمام خواستها و نیازهاى خود را ابراز دارد و قادر نبود احساسات و تجربیات خود را جمع بندى کند و به صورت مطالب منظم و قابل درک براى دیگران اظهار نماید . پس ، اساس و مبناى نطق و بیان در انسان قوّه عاقله اوست و این ارتباط و وابستگى بقدرى شدید است که اندک اختلال در دستگاه قوّه عاقله ، یعنى مغز انسان ، در بیان او اثر مى گذارد . هر چه قوّه تفکّر منسجم تر باشد قدرت بیان بیشتر و کیفیّت آن منظّم تر خواهد بود . پس بیان از دو جهت اهمیت دارد :
1 ـ آنکه بیان کنند آنچه که در باطن انسان هست و انسان آنچه در درون دارد به وسیله بیان و زبان ابراز مى کند و حیوانات قطعا فاقد چنین قدرتى هستند .
2 ـ آنکه قوه بیان نتیجه قوّه تفکّر و تعقّل در انسان است ، و بى جهت نیست که خداوند متعال پس از تعلیم قرآن و آفرینش انسان ، تعلیم بیان را گوشزد مى کند و مى فرماید :
الرَّحمنُ عَلَّمَ القُرآنَ خَلَقَ الانسانَ عَلَّمَهُ البَیانَ
.خداى متعال رحمان است که قرآن مجید را به انسان تعلیم داد ، انسان را خلق کرد و به او بیان را تعلیم داد
.آنچه را که انسان درک مى کند بر چند قسم است : زیرا آنچه در اطراف ما مى باشد یا با چشم و گوش و اعضاى دیگر آنها را حس مى کنیم که به آنها محسوسات گویند یا غیر محسوسند
عشق،آسان نمود
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل هاروز میثاق چون از عدم به وجود، می آسودیم از جهت حصول عرفان و رفع موانع از هوای نفس و شیطان، عشق را آسان دانسته و توسل بدو نموده بودیم اکنون که در وجود آسودیم، مشکل ها افتاد که از رخت آسودگی همه بر باد داد و موانع پیش آمد و جهاد اکبر به مخالفت لازم گشت
.پس ای مرشد راه طریقت, و ای هادی سبیل حقیقت! هنگام مددکاری است وآوان دوستی و یاری
.اهمال، موجب اضلال (گمراهی) است و توقف، مایه ی وبال. کاسه عشق بگردان و بنوش و بنوشان تا مست و مدهوش گشته از این کشاکش برهیم. می تواند که ساقی عبارت از مرشد حقیقی و هادی تحقیقی بود که اشارت است به واجب الوجوب و رب المعبود و همچنان ساقی و شاهد و امثال آن هر کجا که مذکور شد، ارباب اشارت بدان جانب می برد و هر چه گویند با او گویند و هر چه جویند از او جویند
.
دل کـه آشفته روى تو نبـــــاشد، دل نیست آنکـــــــــه دیوانه خال تو نشد، عاقل نیست
مستــــى عاشق دلباخته از باده تــــوست بجــز این مستیم از عمر، دگر حاصل نیست
عشق روى تــــــــو دریـــن بادیه افکنــــد مرا چه تــوان کرد که این بادیه را ساحل نیست
بگــــــــــذر از خـــویش اگر عاشقِ دلباخته اى که میـــان تو و او، جز تو کسى حایل نیست
رهرو عشقى اگر، خــرقـــه و سجــــــّاده فکن که بجــز عشق، تو را رهرو این منزل نیست
اگر از اهل دلــــى صــــوفى و زاهـــــــد بگذار که جـــز این طایفه را راه درین محفل نیست
برخَمِ طــــــــــــــــــرّه او چنگ زنـم، چنگ زنان که جز این حـــــــــاصل دیوانه لایعقل نیست
دست مـــن گیر و از این خرقه سالوس، رهان که در این خــــرقه بجز جایگــه جاهل نیست
علم و عــــــــــرفان به خــــــرابات ندارد راهى که به منزلگـــــــــه عشّاق ره بــاطل نیست
آنان که لذت عشق ورزی و شیرینی نجوای الهی را چشیدهاند، فراتر از تکلیف، سخن از مشرّف بودن خود به پیشگاه خدا دارند و بدین جهت، نه تنها برای عمل به وظیفه و رفع تکلیف به درگاه خدا میشتابند، بلکه فرح و نشاط آنان نیز در این روی آوری و شتافتن به سوی اوست؛ از اینروست که اوج قلّهی معرفت و تألّه و برترین جلوهی خدا، یعنی وجود مقدّس خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) هر زمان دچار خستگی میشد، به نماز رو مینمود و با راز و نیاز به درگاه معبود، چشم خویش را روشن مییافت؛ "جعلت قرّة عینى فی الصّلوة(1)" و گاه بیتابانه مؤذّن را خطاب میکرد و میفرمود: راحتمان کن و اذان بگو؛ "أرِحْنا یا بلال".(2)
چنین است که در پرتو حیات متألّهانه، همواره لذّت حضور، بیرنج هجران حاصل است؛ زیرا کسانی که به این حیات الهی بار یافتهاند، دائماً در ذکر و نمازند؛ "إلّا المصلّین * الّذین هم علی صلاتهم دائِمون"(3) و هیچ داد و ستدی آنان را از یاد خدا باز نمیدارد و از وظایف خود غافل نمیسازد؛ "رجال لا تُلهیهم تِجَـرَةٌ و لا بیع عن ذکر الله و إقام الصّلَـوة و إیتاء الزّکوة"(4) و این است چشیدن لذت حضور، بدون کشیدن درد هجران که جز در مورد بهشتیان، نمونهی دیگری ندارد و در دنیا نیز تنها برای اولیای ویژهی حق ظهور میکند و لذّت تألّه را به کام آنان میچشاند.
1 ـ بحار، ج79، ص193.
2 ـ همان.
3 ـ سورهی معارج، آیات 22 ـ 23.
4 ـ سورهی نور، آیهی 37
مأخذ: (تفسیر موضوعی، ج 15، ص 26)
مراتب عقل در وجود چهار است که در هر یکی از این مراتب از برای خود جوهر عقلی، حدی است در وجود که با مراتب دیگر امتیاز دارد و ما مرتب چهارگانه را بیان می کنیم، بدین ترتیب:
مرتبه اول: «عقل هیولانی» است و آن جوهریست که در شئون و کمالات حیوانی به مقام تمام رسیده و همه جهات و قوای حیوانی در او بالفعل است و لیکن در کمال انسانی از ادراک عقلی و لوازم آن، قوه محض است و مستعد برای قبول صور علمیه می باشد که هر گاه تعلیم معلم و استاد فراهم شد، بدون درنگ صور علمیه را می پذیرد و مثل صفحه ساده لوحی است که از همه نقوش عاری است و لیکن مهیا از برای نقش های مختلفه می باشد، و فرق بین حیوان محض و انسان به همین عقل هیولانیست که در حیوان محض، استعداد و تهیئو برای کمال عقلی نیست و انسان هر چند بالفعل عاری از ادراکات عقلی باشد، لیکن مستعد و مهیا از برای حصول آن است و سرّ در این مطلب یعنی فرق بین حیوان و انسان در دارا بودن انسان قوه کمال عقلی و فاقد بودن حیوان آنرا است، از همین جهت است که صورت حیوانیت از ادراک حسی و آثار آن در حیوان قوی تر است، بطوریکه ماده را پر کرده و به تمام معنی هرچه در حیوان استعداد بوده، مبدل به فعلیت حیوانیت گردیده است، و لیکن صورت حیوانیت و قوای حیوانی در انسان ضعیف است و به طور تمام نتوانسته استعداد و قوه انسان را یکسر منقلب به شئون حیوانیت نماید، لهذا در عین اینکه انسان حیوان بالفعل است ولی هنوز قوه و استعداد و طلب کمال برتر از حیوانیت در او موجود است، درست تعمق بفرمائید تا به غور مطلب برسید.
مرتبه ثانیه: «عقل بالملکه» از مراتب عقل و نفس در این مرتبه جوهریست اقوی و برتر از جوهر عقل هیولانی، زیرا در این مرتبه رفته رفته مقداری از قوه محض کمال عقلی، به فعلیت رسیده است، بدان معنی که نفس قضایای کلیه بدیهیه را به طور عقلی ادراک کرده، مانند ادراک اینکه نقیضان جمع نمی شوند و مرتفع هم نمی شوند، و مثل اینکه هر حادث ناچار علت محدثه دارد، و مثل اینکه به عدم علت، معلول معدوم می شود، و هکذا، و لیکن قدرت بر ترتیب قیاس و برهان منطقی که مطالب عقلیه فکریه را از مقدمات اولیه استخراج نماید، ندارد. خلاصه تفکر که انتقال از معلومات حاضره خود به مجهول علمی نظری بیاید، هنوز حاصل نیست و اکثر خلق در کمال عقلی از این مرتبه تجاوز نکرده اند، هر چند خود را از خواص و طبقه ممتازه بدانند و هر چند رسیدن به این حد هم از لحاظ تهیه سرمایه برای مرتبه سوم خالی از حسن نیست.
مرتبه ثالثه: «عقل بالفعل» است و نفس در این مرتبه دارای قدرت و نیروی تفکر و استخراج مطالب نظریه مشکل که در مورد نظر و بحث عقلا است گردیده و می تواند به قدرت نظم و برهان و استدلال منطقی دقیق، مجهولات علمیه را از مادی بدیهیه واضحه استخراج کند و هر وقت بخواهد با همین قدرت و مراجعه و اعمال این قوه، حل مشکلات نموده، صور عقلیه علمیه نظریه را در آینه نفس نمایان نماید، مثل اثبات واجب الذات سبحانه یا حل مشکلات و ایرادات مذهب مادی و اثبات صفات کمالیه حق و اثبات عالم مجردات عقلیه و ملائکه مقربین و معرفت نبوت و ولایت و عرفان به کیفیت نزول وحی و اثبات حدوث عالم و نظائر این مسائل مهمه، و صاحب این مرتبه از قوه کمال انسانی به فعلیت کامل رسیده است و در حقیقت، عالم حقیقی به چنین کسی باید اطلاق نمود، لیکن در این مرتبه با اینکه قوه عقلی، فعل محض گردیده، معهذا غفلت و خطا بر وی جایز است و غبار عالم حسی و خیالی بالمره از چهره اندیشه زدوده نشده و تعلق نفس به بدن و اشتغال به علائق مادیه هنوز باقی است.
مرتبه رابعه: «عقل مستفاد» است که نفس در این مرتبه یکسر از غباری که گاهی فضای عالم اندیشه را می گرفت و غفلت رخ می داد منزه است، و در جوهریت عقلی و فرو رفتن در ادراک معقولات محضه به قدری شدت و قوت گرفته که همیشه مشاهده معقولات خود را می نماید و هیچ قوه ای نمی تواند او را جذب به عالم حسی نموده، پرده بر رخ ادراکالت عقلیه او اندزد و این نهایت مرتبه کمال عقلی و فضیلت انسانیت است:
آن هلیله پروریده در شکر چاشنی تلخیش نبود دگر
برگرفته از: «رساله ای در بیان حقیقت عقل- غوصی در بحر معرفت» نوشته : آیت الله علامه رفیعی قزوینی
