1- متن طبیعت و سرشت و تاروپود آن در تبدل و جنبش و دگرگونی است که یک آم آرام ندارد، و در عین حرکت طبیعت وحدت و ثبات صورت و جمال و زیبایی هر موجود طبیعی از آغاز تا انجام در تحت تدبیر منفرد به جبروت به تجدد امثال محفوظ است.
2- حرکت حبی و تجدد امثال، در مطلق ماسوی الله اعم از مفارق و مقارن (موجودات عالم طبیعت و مافوق آن) چه در قوس نزول و چه در قوس صعود جاری است، به خلاف حرکت جوهری که اختصاص به عالم طبیعت دارد.
3- حرکت جوهری، استکمالی است.
4- سرتاسر هویت وجودی عالم طبیعت با حفظ وحدت اتصالی در حرکت و تغییر طولی استکمالی است و تنها امر ثابت اصل قانون حرکت است.
5- نفوس انسانی را بعد از انقطاع از این نشأه تکامل برزخی است.
6- در قرآن کریم لفظی در معنی مجازی بکار نرفته است.
7- آیات کریمه «یدبر الامر ...» و «تنزل الملائکه...» و «تعرج الملائکه و الروح الیه...» و امثال و نظائر آنها نه بدان وجهی است که مانند نزول و عروج عالم طبیعت با تروّی و طول و امتداد زمانی به وقوع می رسد.
8- وجود مساوق حق است، و حق سبحانه صمد است. و توحید صمدی بدان گونه است که لسان حجت الله امام هشتم بدان ناطق است: «یا من علی فلا شیء فوقه، یا من دنی فلا شیء دونه» یعنی یکتای همه است.
9- از حرکت حبی و تجدد امثال و حرکت جوهری دانسته می شود که حرکت حیات و وجود است و ما با حرکت و در حرکت و نظام حرکتیم.
10- حقیقت قرآن کلام ایزد است و لفظ کتاب قول نبوّت است و در عین حال الفاظ قرآن وحی اند و معجزه فافهم.
11- اسناد حرکت به واجب تعالی عبارت از فاعلیت به معنی ایجاد تدریجی و اظهار کمال است.
منبع: گشتی در حرکت- علامه حسن زاده آملی
عالم مثال واسطه میان عالم جبروت و عالم ملک و شهادت است. عالم مثال یک عالم روحانی است که از طرفی به لحاظ داشتن مقدار و بدلیل محسوس بودن ،شبیه جوهر جسمانی است و از طرف دیگر ، بدلیل نورانیّت شبیه جوهر مجرد عقلی است . عالم مثال از جهت تجرد از ماده، عالمی روحانی و علمی و ادراکی است و از جهت تقدر و تجسم شباهت به عالم کون و فساد دارد . این عالم ، مانند جواهر عقلی از جهت امکان ذاتی ، بدون تراخی از مبدأ وجود صادر شده است. لذا آثار مواد جسمانی ،از جمله حرکت و تجدد وکون و فساد بر آن مترتب نیست. پس عالم مثال ازآن جهت که غیر مادی است ،شبیه عالم ارواح است و از لحاظ داشتن صورت و شکل و مقدار ، شبیه عالم اجسام است .
عرفا میگویند چون معانی از حضرت الهی فرود میآیند ، در مرحله جهان مثال ، یک صورت جسمانی و حسی ، مانند صورت خیالی ما میپذیرند و سپس به عالم ملک فرود میآیند؛ به همین علت جهان و عالم مثال را خیال منفصل مینامند.از نظر عرفا عالم مثال را به دو جهت ، مثالی میگویند یکی اینکه مشتمل بر صورتهای همة موجودات عالم جسمانی است ودیگر اینکه این عالم، شبیه نخستین مثالهای صوری و حقایق واقع در حضرت ختمی (ص) است . قیصری در شرح مقدمه خود بر فصوص الحکم می گوید : جمیع معانی و حقایق موجود در عالم، چه در قوس صعود و چه در قوس نزول دارای صورت مثالی است که با کمالات آن مطابقت دارد ؛ چون مثال محل ظهور حقایق است و هر حقیقتی از اسم ظاهر بهره دارد ، ارواح عقول به اعتبار تجلی وظهور در مراتب مثالی یک نحوه تبینی در این عالم دارند ، لذا حضرت ختمی ، خواجه کائنات(ص)، حضرت جبرئیل را در مقام سدره مشهود نموده است که دارای بالهای متعدد است و در خبر است که جبرئیل هر صبح و شام داخل نهر حیات میشود و بعد از خروج ، بال و پر خود را تکان میدهد و از قطرات آبهای بال و پر او ملائکه نامعدودی خلق میشود. عالم برزخ مشتمل بر عرش و کرسی و سماوات سبع و ارضیین است و از همین جا ، افراد هوشمند بر کیفیت معراج پیغمبر(ص) و شهود آن حضرت به انبیاء عظام در سماوات سبع پی میبرند.وجود انبیاء عظام در عوالم جسمانی مثالی ، همان ظهور آنهاست در این عوالم و در برداشتن عالم برزخ جمیع حقایق را .
علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار روایت ذیل را از حضرت امام صادق (ع) از طریق شیخ بهایی نقل میکند :
«ما من مؤمن الاوله مثال فی العرش، فاذا اشتغل بالرکوع والسجود ونحوها فعل مثاله فعله ، فعند ذلک تراه الملائکة عند العرش ویصلون ویستغفرون له ، و اذا اشتغل العبد بمعصیة أرخی الله تعالی علی مثاله لئلا تطلع الملائکة علیها، فهذا تأویل یامن أظهر الجمیل وسترا القبیح.»1
ترجمه: برای مؤمن مثالی در عرش وجود دارد زمانی که او مشغول رکوع وسجود میشود مثال او هم مشغول به آن میگردد. در این هنگام ملائکه بر او درود فرستاده و برای او طلب مغفرت میکنند . در زمانی که آن بنده گناهی را مرتکب میشود و خداوند آن را برای مثال ضعیف میگرداند تا ملائکه بر گناه او اطلاعی پیدا نکنند و این است معنای دعای ای کسی که امر زیبا را ظاهر میگردانی و امر زشت را میپوشانی.
مولانا علامه حسن زاده در هزار و یک کلمه ، کلمه 194 فرمود: ((خداى سبحان کسى را به جهنم نمى برد بلکه جهنمى مى شود)).
حق سبحانه و تعالى فرموده است : و لا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار (هود - 114) رکون میل اندک است که با مس مناسب است . و همین میل اندک سبب مس نار مى گردد و مس کم کم به احاطه نار مى کشاند ((و ان جهنم لمحیطة بالکافرین )) (توبه /49) جهنم از سنخ دنیا است و ریشه آن دنیا است و ماده آن تعلق نفس به امور دنیا از آن حیث که دنیاست مى باشد، و صورت آن صورت هیاءت مولمه و اعدام و نقائص است فتدبر.
بدانکه صراط، جسرى بر جهنم است و قضاى حتم الهى این است که جمیع خلق وارد جهنم مى شوند، و ان منکم الا واردها کان على رک حتما مقضیا ثم ننجى الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیا (مریم /72).
حال در معنى و مراد از جهنم تاءمل شود تا معلوم گردد که دوزخى ، دوزخ را از دنیا با خود مى برد، و بهشتى نیز. و بدانى که بهشت و دوزخ در انسانند به این معنى که علم و عمل انسان سازند و هر کسى زرع و زارع و مزرعه خود است .
در تفسیر صافى آمده است که : روى عن النبى (صلى الله علیه و آله و سلم ) عن هذه الایة (ان منکم الا واردها)؟ فقال اذا دخل اءهل الجنة الجنة قال بعضهم لبعض اءلیس قد وعدنا ربنا ان نرد النار؟ فیقال لهم : قد وردتموها و هى خامدة .
اهل بهشت پیش از دخول آن ، وارد نار شده اند در حالى که خاموش بود سبحان الله که یک دنیا براى طایفه اى دوزخ فسرده و آتش خاموش است و براى دیگران دوزخ و آتش برافروخته و سوزان است .
دنیا انموذج و نمونه اى از جهنم است ، و اخلاق و اوصاف پست ، نمونه اى از جحیم اند، و مشتهیات نفس و آلام و اءسقام از فوران جحیم است و برزخ به یک وجه جحیم دنیا است و همه کافران و مومنان باید از دنیا عبور نمایند و نیز از رذائل و اوصاف ردیه و مشتهیات نفس عبور کنند. چه اینکه همه باید از برزخ عبور کنند ولکن نحوه عبور براى اشخاص متفاوت است .
رحمت ذاتى است و غضب بالعرض است چه اینکه بهشت ذاتى است و جهنم مجعول بالعرض است . در این باب تمثیلى به پدر و فرزند شده است که آنچه که پدر نسبت به فرزند مى کند رحمت است . رحمت پدر براى وى ذاتى و اولى است . اما همین فرزند مى خواهد به بى راهه رود و یا کارى نادرست را مرتکب مى شود موجب آن مى گردد که پدر را به غضب آورد آنهم غضب پدر نسبت به فرزند همراه با رحمت و بر مبناى دلسوزى است ((یا من سبقت رحمته غضبه )).
وانگهى غضب پدر براى تاءدیب او است . لذا جهنم را تازیانه حق باید محسوب نمود که ادبستان خداوند براى تاءدیب خلق است و با سوخت و سوز ملکات رذیله و در جانهاى گنه کاران آنان را تطهیر مى کنند و به طرف رحمت ذاتى یعنى بهشت سوق مى دهند. پس کار نادرست فرزند است که موجب غضب پدر مى گردد زیرا اولا و بالذات آن که از پدر به فرزند است رحمت است . در حق متعال هم آنکه صادر مى شود رحمت است و اعمال بد بندگان موجب غضب آمیخته به رحمت الهى مى گردد.
باسم المتجلی القابض الباسط المبدی المعید المصور و هو کما قال عز شانه کل یوم هو فی شأن.
ذاتش غیر متناهی است یعنی صمد حق است چه متعالی از حد و نقص است و وصف صمد به حق برای خروج ملائکه است زیرا در خبر است ان الله تعالی خلق الملائکه صمداً لیس لهم اجوف به رساله انه الحق نگارنده رجوع شود و اسم، ذات ماخوذ با وصفی از اوصاف علیای اوست پس اسمای او نیز غیر متنهای است و لایعلم جنود ربک الا هو، قل ادعو الله او ادعو الرحمن ایا ما تدعو فله الاسماء الحسنی، پس همه ی اسمای او را علی الدوام شأنی است.
و چون علی التحقیق وجود حقیقت واحده به وحدت شخصیه ذات مظاهر است پس هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن، پس هرچه که دمبدم به ظهور رسد شأن او است خواه در ارض خواه در سماء، ارض به مراتبش و سماء به مراتبش. یوم عبارت از ظهور است که در این مقام شب و روز ما یوم الله است لیس عند ربک صباح و لا مساء، پس کل یوم هو فی شأن، ظهور آثارش در هر آن در جمیع عوالم و مظاهر غیر متنهای است در ورای زمان آن هم راه ندارد کیف کان کل یوم هو فی شأن است که در همه ی نشئات صادق است.
الله ذاتی و صفاتی است. الله ذاتی ذات واجب الوجود مستجمع جمیع صفات کمالیه است. بسم الله الرحمن الرحیم. الله صفاتی الهیت او است. الهیت به لحاظ تدبیر و رب بودن است الحمد لله رب العالمین. پس الله در فاتحه تکرار نشد. چنانکه روح انسان را من حیث هو مدبر بدن خود است نفس گویند ذات واجب الوجود را به لحاظ تدبیر و رب بودنش در مظاهر غیر متناهی اش اله گویند هو فی السماء اله و فی الارض اله. چنانکه برهان قائم بر توحید واجب الوجود است قائم بر توحید اله عالم است که جز واجب الوجود ربی و الهی نیست لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا. از امیر المومنین پرسیدند وجود چیست؟ گفت جز وجود چیست؟ فتبصر، تکرار تجلی موجب ضعف و وهن متجلی است تعالی الله عن ذلک هر شأنی خود تجلی خاص است از قلب خود چه از ظاهر آن و چه از باطن آن مدعی را فهم کن :
بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری هر لحظه مرا تازه خدای دگرستی
خویشتن را نیکو شناس تا رب حاکم خودت را بشناسی این رب مقید است نه رب مطلق، هر چند شانی از شئون رب مطلق است که اسمی از اسمای هو است. پس در من عرف نفسه فقد عرف ربه نیک تامل کن و به زبان شبستری گویمت
برو ای خواجه خود را نیک بشناس که نبود فربهی مانند آماس
منبع: هزار و یک نکته- نکته 14- علامه حسن زاده آملی
بزرگانی مثل مرحوم فیض کاشانی، صدر المتألهین شیرازی و حکیم سبزواری از کسانی بودند که به خواندن غزلهای حافظ اهتمام داشتند. انسان وقتی غزلی میخواند، احساس الهی پیدا میکند و شورش و تبهکاری را کنار میگذارد. بعضی با شعر و غزل مأنوسند، بعضی با دعا و مناجات، بعضی با قرآن. البته دعا و قرآن را همه میتوانند استفاده کنند اما آثار دیگر عمومیت ندارند.
ببینید در این سن چه چیزی شما را بیشتر به سمت خدا جذب میکند، همان را مغتنم شمارید.
گاه مناجات یک جوان را اداره میکند، گاه یک غزل یا قصیده کمبودهای درونی را ترمیم میکند. لذتی که انسان از یک غزل خوب میبرد هرگز از ترانه نمیبرد، ترانه سمّی است که لذت کاذب ایجاد میکند اما غزل شهد است که لذت صادق ایجاد میکند و تا آخر پیری با انسان هست.

حضرت آقا در کتاب شریف «وحدت از دیدگاه عارف و حکیم» آخرین مرتبهای که در طهارت ظاهریه مطرح میفرمایند طهارت در مراتب قوای عملی نفس است. زیرا نفس دارای قوههای فراوانی همانند قوة باصره، قوة ذائقه، قوة شامّه، قوة غضبیه، قوة شهویّه و ... است که با این قوا کارهایش را انجام می دهد. در این بخش کتاب چنین آمده است:
طهارت ظاهره در مراتب قوای عملیه نفس مرتبه تجلیه است که نفس، قوی و اعضای بدن را به مراقبت کامله در تحت انقیاد و اطاعت احکام شرع و نوامیس الهیه وارد نموده که اطاعت اوامر و اجتناب از منهیات شرعیه را به نحو اکمل نماید تا پاکی صوری و طهارت ظاهریه در بدن نمایان شود و در نفس هم رفته رفته خوی انقیاد و ملکه تسلیم برای اراده حق متحقق گردد و برای حصول این مرتبه، علم فقه بر طبق طریقة حقة جعفریه کافی و به نحو اکمل عهده دار این امر است. فقه مقدمة تهذیب اخلاق و اخلاق مقدمة توحید است.
ادامه مطلب
لذّتهاى دنیوى همه از قبیل انفعالاند یعنى از خارج بر نفس وارد مىشوند و در وى اثر مىکنند به خلاف لذتهاى آخرت که از باب فعل و تأثیر و انشاء نفساند. در روایت آمده است که فرشتگان باید از اهل بهشت اجازه بگیرند تا برآنان وارد شوند و بالاترین سلطنتها همین است که اهل بهشت هر چه اراده کننده بشود
ما دو گونه لذت داریم .
الف:لذت فعلی
ب:لذت انفعالی
بلکه صدور چیزی از انسان باعث لذت بردن می شود
مثال لذت انفالی مانند خوردن و تمام لذائذ مادی و مثال لذت فعلی همان لذتی است که یک معلم در جهت تعلم به دیگران می برد.که البته این هم لذتی معنوی است
تفاوت لذت فعلی با انفعلانی مانند تفاوت حس رئیس بودن و مرئوس بود است .
لذا می بینیم هیچ وقت بهشت برای بهشتیان که از لذائذ فعلی برخوردارند ملال آور و خستگی آور نیست.
علت اینکه می بینیم لذائذ مادی ملال آور هست به این خاطر است که در لذائذ مادی تکرار وجود دارد اما لذت فعلی تکراری نیست بلکه
احداث چیزهایی است که نبوده
و همچنین در لذت انفعالی چون لذت بردن محدود است به محدوده ادراکات و حواس وتنوعی ندارد یکنواختی و ملالت می آورد اما در لذت فعلی
که لذت محدود به ادراکات نیست بلکه کاملا تحت اختیار انسان است هرگز ملالی نیست
مناظره عقل و عشق
به نام بی نام او
خواجه عبدالله انصاری
عقل گفت: من سبب کمالاتم.
عشق گفت: نه من دربند خیالاتم.
عقل گفت: من مصر جامع معمورم.
عشق گفت: من پروانه دیوانه مخمورم.
عقل گفت:من بنشانم شعله غنا را.
عشق گفت: من درکشم جرعه فنا را.
عقل گفت: من مونسم بوستان سلامت را.
عشق گفت: من یوسفم زندان ملامت را.
عقل گفت: من سکندر آگاهم.
عشق گفت: من قلندر درگاهم.
عقل گفت: من صراف نقره خصالم.
یکی از ویژگیهای برجسته تربیت شدگان مکتب جناب شیخ رجبعلی خیاط، حضور قلب در نماز است. و این نبود مگر بدین جهت که شیخ برای جسد بی روح نماز، ارزش چندانی قائل نبود و میکوشید علاقمندان او حقیقتاً نمازگزار باشند.
آداب نماز
در رهنمودهای جناب شیخ درباره نماز چهار نکته اساسی وجود دارد که هر چهار مورد برگرفته از متن قرآن و احادیث اسلامی است:
1- عشق
شیخ رجبعلی خیاط معتقد بود همانگونه که عاشق از سخن گفتن با معشوق خود لذت میبرد، نمازگزار باید از راز و نیاز با خدای خود احساس لذت کند. او شخصاً چنین بود و اولیای الهی همگی چنیناند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) لذت خود از نماز را این گونه توصیف میفرمایند:
«جعل الله جل ثناؤه قرة عینی فی الصلاة، و حبّب إلی الصلاة کما حبّب إلی الجائع الطعام، و إلی الظمآن الماء، و إنّ الجائع إذا أکل شبع، و إنّ الظمآن إذا شرب روی، و أنا لا أشبع من الصلاة؛ خداوند (جل ثناؤه) نور دیده مرا در نماز قرار داد و نماز را محبوب من گردانید، همچنان که غذا را محبوب گرسنه و آب را محبوب تشنه. (با این تفاوت که) گرسنه هر گاه غذا بخورد سیر میشود و تشنه هر گاه آب بنوشد سیراب میشود، اما من از نماز سیر نمیشوم.»
نورالدین عبدالرحمن جامی :
شمس الدین به خدمت مولانا گفت : «یا امام المسلمین! بایزید بزرگ تر است یا مصطفی؟» مولانا گفت : «مصطفی بزرگ ترین عالمیان است ، چه جای بایزید است؟!» گفت : «پس چه معنی دارد که مصطفی می فرماید که : ما عرفناک حق معرفتک و بایزید می گوید : سبحانی ما اعظم شانی؟» گفت که «بایزید را تشنگی از جرعه ای ساکن شد ، دم از سیرابی زد ، اما مصطفی را تشنگی در تشنگی بود ، لاجرم دم از تشنگی زد و هر روز در استدعای زیادتی قربت بود.»

By Ashoora.ir & Blog Skin