هو
بدان که اهل وحدت میگویند که وجود یکی بیش نیست و این وجود، خدای تعالی و تقدس است و به غیر از وجود خدای، وجود دیگر نیست. و امکان ندارد که باشد. و دیگر آنکه میگویند که اگر چه وجود یکی بیش نیست اما این یک وجود، ظاهری دارد و باطنی هم دارد.
چون این مقدمات معلوم کردی اکنون بدان که اهل وحدت میگویند که باطن این وجود، یک نور است و همین نور است که جان عالم است و عالم مالامال این نور است. نوری است نامحدود و نامتناهی و بحری است بی پایان و بی کران. حیات و علم و ارادت و قدرت اشیا از این نور است و طبیعت و خاصیت و فعل اشیا از این نور است. بینایی و شنوایی و گویایی و گیرایی و روایی اشیا از این نور است ، بلکه خود همه این نور است و اگرچه صفات و افعال و اسامیاشیا از این نور است اما این نور یکی بیش نیست و افراد موجودات به یک بار مظاهر این نور اند. هر یک دریچه اند از ظهور این نور و صفات این نور از این جمله دریچه ها بیرون تافته است.
ای درویش!
این نور، اول و آخر ندارد و فنا و عدم را به وی راه نیست. دریچه ها نو میشوند و کهنه میگردند و به خاک میروند و از خاک باز میآیند و میباشند.
خود میآیند و خود میرویند و خود میرویانند و خود میزایند و هر یک آنچه ما لابد ایشان است تا به کمال خود رسیدن، با خود دارند.
و این نور بر مظاهر خود عاشق است از جهت اینکه این نور در این مظاهر، جمال خود را میبیند و صفات و اسامیخود را مشاهده میکند. و از این جاست که روح آدمیبر جسم خود عاشق است، از جهت آنکه جسم آدمیمظهر صفات آدمیاست و روح در جسم، خود را میبیند و صفات و اسامیخود را مشاهده میکند. و از این جا گفته اند خود را بشناس تا خدای را بشناسی. اکنون چون دانستی که این یک نور است که جان عالم است و افراد عالم جمله مظاهر این نور اند، پس اگر گویند که ماییم که بودیم و ماییم که هستیم و ماییم که باشیم راست باشد و اگر گویند که نه ماییم که بودیم و نه ماییم که هستیم و نه ماییم که باشیم هم راست باشد.
ای درویش
افراد موجودات نسبت به این وجود هیچ یک بر دیگر مقدم و هیچ یک از دیگر موخر نیستند. از جهت آنکه نسبت هر فردی از افراد موجودات، به این وجود همچنان است که نسبت هر حرفی از حروف این کتاب به کتابت و مداد. از این جا گفته اند که از تو تا به خدای راه نیست نه به طول و نه به عرض. افراد موجودات نسبت به یکدیگر بعضی مقدم و بعضی موخرند و بعضی ماضی و بعضی مستقبل.
زبده الحقایق – شیخ عزیز الدین نسفی عارف قرن هفتم
امهات اسماء
منبع: کتاب اسماء و صفات حق- دکتر غلامحسین ابراهیمیدینانی
عارف معروف، عبدالکریم ابن ابراهیم جیلی، در کتاب خود تحت عنوان «مراتب الوجود و حقیقه کل موجود» از عارف بزرگ، جنید بغدادی نقل میکند که گفته است: «اگر میدانستم که در زیر آسمان کبود علمیشریف تر از علم توحید و معرفت به اسماء و صفات حق تبارک و تعالی وجود دارد، هر آینه شدّ رحال میکردم و با تمام نیرو آن را میآموختم.» این سخن به معنی این است که برای آموختن علم توحید و معرفت به اسماء و صفات حق، اشخاص باید به هرجایی که لازم است، سفر کنند و به هر نحوی که مقتضی است، آن را بیاموزند. او از قول شیخ احمد رفاعی نیز نقل میکند که به شاگردان خود توصیه کرده است که علم توحید و معرفت به اسماء و صفات حق را بیاموزید. زیرا در زمان ما مجذوبین به جذبه های الهی بسیار کم شده اند. البته علت این که مجذوبین به جذبه های الهی کم شده اند، این است که اهل زمان ما خود را در معرض نفخه های الهی قرار نداده اند. غرض شیخ به هیچ وجه این نیست که جذبه های الهی در واقع و نفس الامر تقلیل یافته است، زیرا جذبه های رحمانی و تجلیّات الهی به طور دائم و بدون وقفه به مقتضای اسماء و صفات حق افاضه میگردد و کسانی که قابلیت آمادگی داشته باشند از آن بهره مند خواهند شد.
عبدالکریم جیلی در همین کتاب، معرفت حق تبارک و تعالی را منوط به معرفت وجود دانسته و گفته است کسی که وجود را نشناسد بوجود آورندة موجودات را نیز نمیتواند بشناسد. عبدالکریم جیلی برای وجود، مراتب بسیار قائل شده، ولی مراتب عمدة آن را در چهل مرتبه خلاصه کرده و آن ها را مورد بحث و بررسی قرار داده است. او مرتبة هشتم وجود را به چهار صفت بالغ دانسته است. این چهار صفت به ترتیب عبارتند از حیات، علم، اراده و قدرت. عبدالکریم جیلی این چهار صفت را امهات اسماء خوانده و آنها را مفاتیح غیب به شمار آورده است. در نظر این اندیشمند روشن ضمیر، کسی که دارای حیات و علم و اراده و قدرت بوده باشد، در وجود و ایجاد غیر، کامل محسوب میگردد. البته در میان این چهار صفت، حیات نقش اول را ایفاء میکند، زیرا ذاتی که دارای حیات نباشد، ناقص بوده و از کمال ذاتی بی بهره است. به همین جهت است که برخی از عرفا اسم حیّ را اسم اعظم دانسته اند. بعد از حیات، علم دارای اهمیّت بسیار است، زیرا هر موجود حیّ که علم نداشته باشد حیات آن عرضی خواهد بود. معنی این سخن آن است که حیات حقیقی در علم است و آنجا که علم وجود نداشته باشد، حیات نیز حقیقی نخواهد بود. بدین ترتیب علم از شرایط حیات ذاتی شمرده شده و کمال حیات به علم خواهد بود. به همین جهت است که خداوند متعال در قرآن مجید به طور کنایه علم را حیات نامیده و گفته است: «او من کان میتاً فأحییناه» و معنی آن این است که شخص جاهل را عالم گردانیدیم. میت بودن کنایه از جاهل بودن است و حیّ بودن کنایه از عالم بودن به شمار میرود.
بعد از صفت علم، اراده است، زیرا هر موجود حیّ که اراده نداشته باشد، از ایجاد غیر ناتوان خواهد بود، ولی ما به روشنی میدانیم که حق تبارک و تعالی به وجود آورندة اشیاء است. بنابراین حق تبارک و تعالی مرید است. به واسطة اراده است که اشیاء تخصیص پیدا کرده و جانب وجود آن ها رجحان مییابد و بالاخره بعد از اراده، قدرت است، چون اگر قدرت نباشد، اراده به تنهایی کارساز نیست، زیرا ممکن است کسی اراده داشته باشد، ولی قدرت لازم برای انجام کاری را نداشته باشد. عدم توانایی بر انجام کار عجز نامیده میشود. حق تبارک و تعالی دارای قدرت مطلقه است و از هرگونه عجز و ناتوانی منزّه و مبرّا است.
برخی از اهل تحقیق حیات را امام الائمه خوانده اند و مقصود از ائمه، علم، اراده و قدرت است.
سوال اول- در حدیث آمده است که خداوند متعال فرموده من گنج پنهان بودم، پس خواستم که شناخته شوم خلق را آفریدم تا این که شناخته شوم. آیا خداوند از چه کس یا کسانی پنهان بود؟
پاسخ: مقصود این عبارت مجازی است، یعنی ذات در پرده های صفات و تعینات خود مخفی بود.
سوال دوم- با وجود آنکه کامل بودن ذات ازلی از ازل، خلق کائنات چرا به تاخیر افتاد؟
پاسخ: حل این سوال مشکل در این است که این فضل را به مشیت خالق مربوط بدانیم. «یفعل الله ما یشاء» و «یحکم ما یرید». البته قدرت خلق خالق هیچ وقت موقوف نبوده است.
سوال سوم- خلق کردن نوع انسان که برای ظهور و تکمیل اسمای الهی است، چرا دیر انجام شده است؟
پاسخ: نوع انسانی مهم ترین مخلوق خالق است و بنابراین نخست اسباب کائنات به منزلة صدف فراهم شد و پس از آن آدم (علیه السلام) به منزلة دری در آن صدف به عالم وجود آمد.
سوال چهارم- حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) با وجود مقدم بودن بر آدم (علیه السلام) و انبیای دیگر (علیهم السلام) چرا آخر از همه ظهور فرموده اند؟
پاسخ: آدم (علیه السلام) بدایت کمال و خاتم (صلی الله علیه و آله) نهایت کمال است و بدایت مقدم بر نهایت است و دیگر آنکه محمد (صلی الله علیه و آله) مظهر ذات حق است و آدم مظهر صفات او تعالی و انبیای دیگر در وسط قرار دارند، پس ظهور محمد (صلی الله علیه و آله) به تاخیر بنابر کمالات نهایی آن سرور کائنات است.
سوال پنجم- با وجود حقیقت وحدت، تعدد و تکثر در کائنات برای چیست؟
پاسخ: صفات در صورت تعدد و تکثر است و ذات یکی است.
سوال ششم- با وجود نقائص صوری در انسان، تکریم شرافت او در کائنات چطور است؟
پاسخ: تکریم انسان بنابر خواص مجموعی اوست و مهم ترین خاصیت او خاصیت جذب انوار الهی است.
سوال هفتم- عالم به کدام صفت خداوندی مورد خلق واقع شده است؟
پاسخ: از صفت جمال.
سوال هشتم- در محبت خداوندی چه روشی اقرب الی الصواب است؟
پاسخ: رجاء.
سوال نهم- اولین چیز بزرگ که خداوند متعال آن را ظاهر ساخت، چه بوده است؟
پاسخ: با اختلاف روایات، روح محمدی (صلی الله علیه و آله)، یا عقل، یا نور، یا قلم و هر چهار بنابه دلایلی از یک جوهر است.
سوال دهم- روح از صفات حق است یا از ذاتش؟
پاسخ: به قول بعضی از نور ذات و به قول بعضی از صفت جمال و جلال، حضرت نجم الدین کبری از ابوبکر واسطی نقل کرده است که او گفته است: دو صفت جمال و جلال حق با یکدیگر برخورد کردند و از آن برخورد روح انسان تولد یافت.
منبع رساله پرسش و پاسخ- میر سید علی همدانی
- از روزی که خداوند شما را افریده هرچه قشنگی و زیبایی از شما سرزده است همراه شماست.هرچه در طفولیت مادرت را بوییدی.پدرت را نگاه کردی.هرچه ثواب بردی همه همراه شماست.از زمانی که خداوند تور ا افرید تا الان که در اینجا نشسته ای گویا یک ساعت است.چون زیبایی زمان و مکان و مدت نمیخواهد.ممکن است سی چهل سال از عمرتان رفته باشد.اما هیچ نگاه نکن.ببین که خدا تو را افرید و اورد در اینجا نشاند.از این راهها اورد.خوبیهایت همه همراه توست.هرچه را هم ندیدی خداوند برایت شفاف میکند و نشانت می دهد.
- خواب موت اصغر است.پس اگر میگوییم یک ساعت است که به دنیا امده ای روی این حساب اشتباه نیست.وقتی از خواب بیدار می شویم فرموده اند:بگویید:الحمد لله الذی احیانی بعد ما اماتنی.خدایا تو را حمد میگویم که بعد از مردن مرا زنده کردی.یعنی مرده بودم زنده ام کردی.هرروز از خواب بلند میشوی انگار خدا تازه شما را افریده و زنده کرده است.
- ان شاءالله گذشته ها را با استغفار و صلوات بر محمد و ال محمد جبران کنید.بدانید که دو سه ساعت است که زنده شده اید و امده اید اینجا دور هم نشسته ایم.خیلی راحت و ارام.هرکسی هم تورا ازار و اذیت کرده است برای او استغفار کن.خدا این را میخواهد.برای او استغفار کن همانطور که برای خودت استغفار میکنی.چه فرق میکند؟اگر کسی ازاری به تو رسانده است.غضبی کرده است.تندی کرده است.اورا ببخش.چون خدا عفو را دوست دارد.
- انسان هرچه راه برود و خوبها به منزل او تشریف بیاورند.و در قلب و جانش بیایند قلب او بزرگ میشود.هرچه بیشتر خوبان را یاد کنید دل و قلب شما بزرگتر میشود.قلب ما خیلی باید بزرگ شود.ان جا جایی است که خدا میخواهد تشریف بیاورد.خداوند فرموده است:من در اسمان ها و زمین نمیگنجم.فقط قلب مومن جایگاه من است.وقتی میهمانی به این عزیزی میخواهد به خانه دل انسان بیاید باید امیرالمومنین را یاد کرد تا به برکت یاد ان حضرت خانه تمیز شود.وقتی ان حضرت را ید کردید خانه دل خودش تمیز میشود.
- به وسیله نماز و ذکر و عمل صالح خانه تمیز و مرتب میشود.کم و زیاد عمل اهمیت ندارد.انچه مهم است اینست که باید بدانی چه میکنی و چه میخواهی بکنی.قصد شما اینست که خانه را تمیز کنی تا خوبها به خانه تو بیایند.میخواهی خانه دل را تمیز کنی تا خدا تشریف بیاورد.ابتدا پیغمبر و امام تشریف می اورند.امام که تشریف اورد قلب شما ظهور حجت خداست.حضرت می فرماید:من امدم خدا هم خواهد امد.هستی مطلق.ظهور صغری و کبری
منبع : طوبای محبت ( سایت رهپویان وصال)
نازنینا مُلـــــک دل تسـخیر توست پـای جان بـی قید ، در زنجیر توست
آتــــشی افـروختی بـر جـان مـن سوخـتی هم کـفر و هم ایمـان مـن
جــرعه ای در جـام هـستی ریختـی خاک مـا با عـشق خـویش آمـیختی
عقل وهوش و دین و دل در دام توست بی قـراران را قـرار از نـام توسـت
عاشـــقی زارم دریـن مـاه صــیام فارغـم از چون و چند نـنگ و نـام
فارغــم ار کفـر و دیـن و مـاه و مـن با خـیالت بـی خـبر از خــویشتـن
هـر سـر مـویم زند فــــریاد دوست کـفر من ، ایـمان من، دیـدار اوست
از سروده های خانم الهی قمشه ای
خداوند عاشق است
«و الشوق هو الحرکه» عشق چه بود؟ ابتهاج. شوق چه بود؟ حرکت. پس شوق در باری تعالی راه ندارد و اجلّ از آن است که بگوییم خداوند شائق است، چون در شوق، حرکت است و حرکت یعنی کسی چیزی را دارد و چیزهایی را ندارد که به سوی آنها می رود تا به دست آورد، پس آنجا که حرکت است امکان استعدادی است. مقداری را دارد و مقداری را ندارد، پس به این مهنا نمی توانیم شوق را در باری تعالی و به مفارقات و امثال اینها اطلاق کنیم، ولی عشق را می توانیم اطلاق کنیم. چون در عشق حرکت خفته و نهفته نیست، پس خداوند تعالی عاشق است.
خداوند تعالی عاشق ذات خود و معشوق ذات خود است. خواه دیگری را عشق وی باشد یا نباشد. ولیکن چنین نیست که معشوق دیگران قرار نگیرد، بلکه او معشوق ذات خویش است از ذات خویش و معشوق اشیای بسیار غیر خود است.
خداوند تعالی دائم الفضل علی البریه است و قطع و امساک فیض ازلاً و ابداً از چون اویی که فوق التمام است معقول نیست.
فیض از حق نتوان کرد جدای بخل بر وی نسزد داد اسناد
و چون تمام ماسوا فیض اویند و هر یک پرتوی از شعاع آفتاب جمالش هستند و وجودشان قائم به اوست، لاجرم همه عاشق اویند: «یحبهم و یحبونه»
همه هستند سرگردان چو پرگار پدید آرنده ی خود را طلبکار
و کلّ ما هناک حی ناطق و لجمال الله دوماً عاشق
همه در آستان کعبه ی عشق گرم سبحان ربی الاعلی
اگرچه به نظر دقیق، عشق و عاشق و معشوق مطلقاً فقط اوست... چون عشق حقیقی فقط در ذات حق متحقق است و چون انقطاع فیض از مفیض و فیاض علی الاطلاق معقول نیست، پس عشق و حبّ به ذاتش عین تجلی فعلی او که فیض اوست می باشد. پس عشق است که مبدا ظهور و پیدایش قاطبه ی ماسوی الله است: «کنت کنزاً مخفیاً احببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف»
دلداده ی عشقم و نرفتم بیراه راهی به جز از این نیست خدای است گواه
چدر هرچه نظر کنم نبینم جز عشق لاحول و لا قوه الا بالله
علامه حسن زاده آملیدروس شرح اشارات و تنبیهات نمط هشتم
ارتباط خواب و نبوت
اول چیزی که برای رسول الله آشکار شد و پیغمبر بدان آغاز کرد، رویای صادقه بود. پس روسل الله نمی دید رویایی را مگر اینکه آن رویا به طور معاینه در حس ظاهر می شد مثل سفیدی صبح که گویی هیچ خفایی در آن نیست.
در روایت از خواجه ی کائنات است که «لم یبق من النبوه الا المبشّرات» یعنی از نبوت باقی نمانده مگر مبشرات.
رویای صالحه را در حد وحی ستوده اند و عدیل وحی گفته اند هرچند تعبیری خالی از مبالغه نیست و یا نسبت به اشخاص متفاوت باشد یعنی رویای صادقه در بعضی اشخاص چنان تقویت شود که کار وحی را کند.
در روایات، رویا را جزئی از نبوت فرموده اند و آن جزه را که بیان نسبت رویا به نبوت است مراتب گوناگون است و اختلاف آن به نسبت قابلیت اشخاص و قرب و بعد آنها به مبادی عالیه است. در روایتی آمده است که رویای صادقه یک جزء از 46 جزء نبوت است.
عزیزان من، از خواب هایتان به راحتی نگذرید و در خواب هایتان دقت کنید. اگر می خواهید در این مسیر الهی قرار بگیرید که ان شاءالله قرار گرفته اید و می خواهید خود را بسنجید که آیا به راستی در این راه قدم گرفته اید یا نه، خواب هایتان را ملاحظه فرمایید که آیا صادق است یا کاذب. یکی از علائم در مسیر بودن شما، خواب راست دیدن است، خواب های کج و نادرست نشان دهنده ی نفس کج و معوج است. این می تواند معیار خوبی برای شما باشد. اگر هم می بینید خواب های نادرست زیاد دارید باید قوه ی خیالتان را بیشتر تنزیه نمایید و باید از کثرات کم کرده و وحدت و تنهایی را افزایش دهید.
اگرچه باب وحی تشریعی بسته شده است، ولی باب وحی انبائی هم چنان باز و گشاده است. درست است که بعد از وفات نبی اکرم دیگر کسی نبی به نبوت تشریعی نیست، چرا که حلال محمد تا روز قیامت حلال است و حرام او تا روز قیامت حرام، اما نبوت انبایی که آن را نبوت عام نیز می گویند تا ابد مستمر است و از این سفره ی ابدی هر نفس مستعد تا ابد بهره مند است که وحی انبایی را بشنود. بدین معنی که هر مرد و زنی اگر استعدادش را در جهت نیل به کمالات انسانی وادارد به جایی می رسد که مکاشفات و مشاهدات آن سویی و مصاحبات با ارواح و مکالمات با موجودات غیبی و تشرف به حضور انسان های ملکوتی از سفرای الهی و غیرهم به او روی می آورد.
لذا بر این اساس که خواب صادق یکی از انحای نبوت است اگر دیدید یک عارف و بزرگ مردی که دهان گزاف ندارد، ادعا کرد که من هم نبی هستم و بر من نیز وحی می شود باید بدانید که از کجا سرچشمه می گیرد و بی دلیل نباید ظاهر حرف بزرگان را گرفته و بر ایشان بکوبید.
رویا در حقیقت ارتباط نفس ناطقه با مبادی عالیه است که معانی را از آنجا اتخاذ می کند و در کارخانه متخیله که کارخانه صورتگری است صورت می دهد. این دستگاه بوالعجب معنی را صورت می دهد. و صور معانی را با معانی مناسباتی است که بدان مناسبات معانی صورت می یابند.
استاد صمدی آملی
شرح دروس معرفت نفس ج 2
تصرفات عارف در عالم
توجه به یک نکته اخلاقی در ارتباط با تصرفات از حضرت علامه حسن زاده آملی
با اینکه جناب امیرالمؤمنین(ع) و صدیقة کبری(س) از اولیاء الله بودند و معصوم و تمام عالم را در اختیار داشتند و میتوانستند با یک اشاره مریض را خوب کنند، اما بازدست تصرف دراز نکردند و نذر سه روز روزه کردند تا مریضشان خوب شود. معلوم میشود با این عمل خواستهاند به ما دستورالعمل بدهند. زیرا آنها برای
شفای مریض اصلاً نیاز به سه روز روزه نداشتهاند. آنها این کار را کردهاند تا به ما برنامه بدهند که شما نیز برای شفای مریضتان میتوانید نذر کنید که سه روز روزه بگیرید. وگرنه اگر آنها این طور عمل نمیکردند با اشارهای مریض را خوب میکردند. ما نیز میگفتیم: ما که مثل آنها نیستیم تا بتوانیم با اشارهای کار را تمام کنیم. نکتة دیگر اینکه در مباحث قبلی عرض کرده بودیم هرکس قویتر شود، دستف تصرّفش در نظام عالم کمتر میشود.همانطور که دیگران برای برآورده شدن حاجات خود نذر میکنند ما نیز برای بهبودی فرزندان خود نذر میکنیم. خدا اگر بخواهد خود شفا میدهد. اینها علاوه بر اینکه به ما ادب داشتن میآموزد برای ادامة راه به ما دلداری نیز میدهد. همانند اینکه شما شخصیت بزرگی را ببینید که برای رفتن به نقطهای به جای اینکه از هواپیما یا ماشین شخصی خود استفاده کند به ایستگاه ماشینسواری بیاید و مانند یک فرد معمولی با دیگران همسفر شود و به آنها آرامش دهد. یا به عنوان مثال دیگر، جناب زینالعابدین(ع) نیز در کربلا مریض بودند اما برای خوب شدن خود هیچ تصرف نکردند. زیرا میدانستند ارادة خدا بر مریضیشان تعلق گرفته و دلیلی ندارد از خدا بهبودی خود را از راه تصرف طلب کند. اگر میبینید شخصی مریض مانده نباید حتماً به دنبال این باشید که شفای او را از خداوند بگیرید. اگر مقرر شده که این شخص مریض بماند، بگذارید بر همین حال باقی باشد البته او را به نزد پزشک ببریم، دلسوزی بکنیم، دعا بکنیم، دارو برایش ببریم و زحمت بکشیم اما به این معنا نباشد که لج کنیم حتماً این مریض باید شفا پیدا کند. ما نمیتوانیم برای خدا دستورالعمل صادر کنیم. علامه حسنزاده در این مورد تعبیری دارند که:
«ایشان باید امر کند و ما تابع باشیم نه اینکه ما امر کنیم و خدا امرمان را اجرا کند»
یکی از بهترین و ظریفترین تعبیرات در فرهنگ اسلامی، همان تعبیر ظریف تجلّی است. معنای تجلّی در قرآن و روایات چنین است که خدای سبحان حقیقتی را از جهان غیب تنزّل داده، پایین آورد و برای ماتبیین کند.
تجلّی غیر از تجافی است. قرآن در ماه رمضان نازل شد؛ اما نه به گونهای که باران از بالا میبارد. چون وقتی باران نازل میشود، به صورت تجافی است. یعنی چون بالا هست در پایین نیست و وقتی پایین آمد دیگر در بالا نیست. اما وقتی خدای سبحان میفرماید: در ماه مبارک رمضان قرآن رانازل کردیم، نزول قرآن مانند بارش باران نیست که وقتی پیش خداست، دیگر در دست ما نباشد؛ و وقتی به زمین آمد دیگر پیش خدا نباشد.
معنای إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ القَدْرِ و نیز معنای شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ القُرْآنُ چنین است که قرآن در این ماه تنزّل کرد نه نزول. یعنی این حقیقت کهنزد خدا بود و الآن هم هست و همیشه خواهد بود، رقیق شد؛ تنزل کرد؛ به صورت لفظ در آمد تا انسان بتواند آن را بگوید، بشنود، بنویسد و بخواند.
مجتهد فقیه یا حکیم الهی نیز مطلبی منقول یا معقول را که جزء معارف بلند اسلامی است در عاقله? خو میپروراند، آنگاه برای اینکه قابل استفاده? دیگران هم باشد آن معنای بلند نقلی یا عقلی را تنزّل میدهد و به صورت لفظ یا نقش کتاب، یا به صورت موج در میآورد که با زبان بگوید، یا به نوشتاری تبدیل کند، این بدان معنا نیست که دیگر در عقاله و فکر اواثری نباشد. مطالب فقهی را به صورت مسئله? ساده در میآورد که هر منطقی بخواند و بفهمد در حالی که ملکه? اجتهاد در جان و روح بلند او هست؛ زیرا آن ملکه اجتهاد را پایین نیاورده، بلکه آن حقیقت را تنزل داده و براساس همان حقیقت، الفاظ و معانی و مفاهیمی را به دیگران القا کرده است.
امّا توحید اینکه سالک با قدم معرفت،به جایی رسد که جمع بین تفرقه و جمع کند،و تنزیه و تشبیه نماید .همانطور که کشّاف حقایق،امام به حق ناطق،حضرت صادق (علیه السلام) فرموده است: «الجَمعُ بِلا تَفرِقةٍ زَندقةٌ،و التَّفرِقةُ بِدون الجمعِ تعطیلٌ،و الجمع بینهما توحیدٌ» [یعنی:جمع بدون تفرقه،زندقه است ؛و تفرقه بدون جمع،تعطیل است ؛و جمع بین آن دو «تفرقه و جمع»توحید است .].و این توحید حقیقی اسلامی است و کلام وحی بدان ناطق است که «هو الإول و الآخر و الظاهر و الناطق» سورة حدید/3 .و در بیان آن به تمثیلی اکتفاء می کنیم ـ خاک بر فرق من و تمثیل من ـ : در عالم رؤیا آنچه که مشاهده می گردند همه از مُنشِئات نفس اند،پس قائم به نفس و از شؤون وی اند،و چون نفس مجرّد،حیّ و مُدرِک اند و در واقع یک حقیقت بنام نفس است که به صُوَر کثیره در آمده است .خود با اینکه نفس نیست،بلکه هر چه صُوَر بیشتر باشد دلالت بر قوّت و وحدت نفس می کنند،و نفس بر جمیع این صُوَر کثیره قاهر است و همة آنها مقهور وی،پس نفس هر یک از آنها است که جز شؤون نفس نیستند،و هیچیک آنها نیست که نفس در حدّ هیچ یک محدود نیست .پس نفس را با هر یک از این منشئاتش جمع کردی و نیز از هر یک تفرقه نمودی! و نیز نفس را فقط مجرّد ندانستی که از کثرت تنزیهش کنی،و او را در هیچ صورتی از صور کثرت ،مقیّد نکرده ای تا قائل به تشبیه بوده باشی،بلکه او را از این تنزیه و تشبیه،تنزیه نمودی .کثرت غیر متناهی نظام هستی،شؤون ذاتیّة حق تعالی اند و «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ».
و امّا معرفت نفس، اینکه خداوند سبحان فرمود: «إلیه یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّب و العَمَلُ الصَّالحُ یَرفَعُهُ»سورة فاطر/10 .تفسیر اصیل آن چنانست که جناب صدرالمتألّهین در آخر مرحلة چهارم حکمت متعالیه که معروف به اسفار است فرموده است: «کلمـة طیّب» روح مؤمن است، و «عمل صــالح» معارف عقلیّه که او را ارتقاء می دهند و بدانجا می کشانند .این تفسیر بر این اساس قویم است که علم و عمل دو گوهر انسان سازند .