هر نفس و موجودی که ( یا رب ) می گوید ، در حقیقت دارد رب خودش را صدا می زند ، هیچ کس
رب مطلق نظام هستی را صدا نمی زند . اما داعی تمامی موجودات این است که از کانال وجودی
خودشان که همان رب مقید است به رب مطلق سفر کنند ، که ضمیر ( الیه ) در ( انالله و انا الیه راجعون)
به همان رب مطلق بر می گردد . به یک معنا تمامی موجودات مسلمانند و همگی در حال سفر کردن
از خویش به آن رب مطلقند ( آل عمران / ۸۳ ) هر کس با جدول وجودی خود ، با رب خویش در ارتباط
است و همه می خواهند از این کانال ، خود را به رب پیغمبر اتصال دهند
و ان الی ربک المنهتی (و اینکه انتهای سیرشان به سوی پروردگار توست - نجم / ۴۲ )
و ان الی ربک الرجعی ( مسلماً بازگشت همه به سوی پروردگار توست - علق / ۸ )
هر موجودی به رب مقید خویش موجود است که در غیر اینصورت اصلاً به حد وجود نمی رسید .
همه رب مقید دارند و غایت همه موجودات ، متصل شدن به حقیقت لایتناهیه رب مطلق نبی اکرم
است .
( شرح معرفت نفس / حضرت استاد صمدی آملی )
ابن عربی مینویسد : هیچکدام از انبیاء به مقام شریف پیغمبرخاتم صل الله علیه و آله و سلم در عبادت نرسیده اند . و لذا ما در هنگام شهادت نماز ، تنها پیامبر اعظم را عبدِ « هو » و رسولِ « هو » معرفی میکنیم . البته همه ی اینها در جای خود بسیار حرفها دارد و قابل بحث و پروراندن است .
حضرت امام خمینی رحمه الله در مصباح الهدایه میفرمایند : انسان را دو سفر است ؛ یک سفر از خلق به ربّ مقید ، و سفر دیگر از ربّ مقید به ربّ مطلق . در سفر دوم انبیاء نیز همانند دیگران ، پیغمبر اعظم را قبله ی خویش قرار داده و به سمت ربّ او که همان ربّ مطلق است مسافرت میکنند .
و لذا کتاب پیامبر عالی ترین کتاب ، و رسالت او اشرف رسالتها و نبوت و ولایت و خلافت او فوق همه ی نبوتها و ولایتها و خلافتهاست . زیرا فقط ایشان صاحب مقام عبودیت هویت غیبیه ی حق تعالی است . پس هرکس پیغمبر اعظم صلوات الله علیه و آله را شناخته ، خدا را شناخته است . و این یکی از معانی ای است که عرفا در باره ی حدیث « من عرف نفسه فقد عرف ربه » گفته اند . پس سفر دوم ، سفر تمام نظام هستی است بسوی پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله .
« انّا لله و انا الیه راجعون » نیز خطاب مختص خداوند به پیامبر اکرم است که چون خداوند متعال میداند که همه ی موجودات در سفر تکاملی خود ، بالفطره خواهان پیامبرند و به سوی او در حرکتند ، به رسول خود امر میکند که بگو : من با تمام هستی بسوی خدایم میروم .
البته باید توجه داشت که رب مطلق یا ربّ پیامبر ، غیر از ربّ مقید یا ربّ موجودات نظام هستی نیست . بلکه رب مطلق همان رب مقید است که با سعه ی بیشتری خود را جلوه داده است . زیرا که در مراتب هستی و وجود ، هر وجودی قابلیت درک وجود بالاتر از خود را ندارد و این بستگی به سعه ی وجودی او دارد . و چون پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در دایره ی موجودات عرضی ، بالاترین درجه را داراست لذا تنها اوست که قابلیت عبودیت هویت غیبیه ی حق متعال را داراست و دیگران همه به امامت او در سیر و سلوکند . زیرا که قابلیت درک مقام هویت غیبیه ی حق را دارا نیستند .
هو
نفس ناطقهی انسانی را در قوس صعود، شأنیت آن است که در سفر من الخلق الی الحق و اشتداد جوهری ذاتی، تا به بیانتها سیر کند؛ و هر دم از شهری پشت و به شهر دیگر رو نماید که زبان حالش « إنّا لله و إنّا إلیه راجعون » است؛ زیرا از نقطهی آغازین لایتناهی که آغاز آنرا آغاز نیست، آمده است و به نقطه پایانی آن که انجام آنرا انجام نیست، میرود. و این سیر انسانی را نهایت نبود که وی را مقام لایقفی است و او را در هیچ مرتبهای از مراتب عوالم وجودی در قوس صعود که از منشئات علم و عمل اوست، حدّ یقف نباشد.
نفس با رسیدن به کمالات لایق خویش، سعهی وجودی مییابد و از آنچه که از عوالم مافوق بدو افاضه میگردد، قابلیت پذیرش او مضاعف میگردد که سعهی قابلیّت یابد و خود را بدین اشتداد وجودی به اسماءالله متّصف کند.
اعمال عبادی الهی در شریعت مطهّرهی محمّدیه صلّی الله علیه و آله و مذهب حقّهی جعفریه سلام الله علیه و علی آبائه و ابنائه الطاهرین، هر یک انسان را مظهر اسمی از اسماءالله می نماید تا اتّصاف به همه اسمای حسنای الهی پیدا کند.
و این دستورات الهیه برای پروراندن درخت وجود و شجره طیّبه و طوبای نفس انسانی است که وی را از این سوی عالم بدان سوی عالم سیر دهند تا به مقام شامخ عرفان حقّهی حقیقیه راه یابد که « و المنصرف بفکره الی قدس الجبروت مستدیماً لشروق نور الحق فی سرّه » گردد.
برای نیل بدین مقصد اعلی و مرصد أسنی، نفس را دارای هشت قوّهی مدرکه نمودهاند که تا با سرپل قرار دادن حواس خمسه، به قوّه خیال و وهم راه یابد و آنگاه این دو حسّ باطنی و آن حواس پنج گانهی ظاهری را در تحت فرمان عقل قرار دهند، تا این هشت باب بهشت نفس، گشوده شود و درجات جنّت نفس، به علم و عمل او که دو جوهر انسان سازند در حقیقت و ذات شخص متجلّی گردد و از آنچه که در مزرعهی جانش کاشته است، بهره بگیرد که هر انسانی زرع و زارع و بذر و مزرعه خویش است.
جهت تحت فرمان قرار دادن قوای هفتگانه برای عقل، اسلام محمدی و شریعت احمدیه (ص) یکی از دستوراتی که جعل فرموده است مسألهی اعتکاف است که متن اعتکاف را سکوت و صوم و بیداری « سَهَر » در شب و خلوت و ذکر به دوام تشکیل میدهد که ناتمامان جهان را این پنج تمام می کنند و به کمال وجودیشان می رسانند. شاعر نیکو سروده است که:
صَمت و جوع و سَهَر و خلوت و ذکر بدوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
جوع، صوم است و صوم، نفس را مظهر اسم شریف « یا من یُطعِمُ و لایُطعَم » بار می آورد؛ و سکوت و صمت او را به خودش دعوت می کند و ارتباط نفس را از بیرون قطع می کند و « من کیستم » را برمی انگیزاند؛ و بیداری در شب او را با وحدت انس میدهد و از کثرت می رهاند؛ و خلوت او را از هر چه که غیر است و منافی با دل و دلدار اوست، مبّری می کند، و ذکر به دوام، او را با معشوقش که جمال و کمال مطلق است، مجانس می سازد که به رجبیّون خطاب دعوت می رسد و از درهای ملکوت عالم، همه مفارقات نوریّه که مُخرج نفوس از نقص به کمالند، صدای « أین الرّجبیّون » سر می دهند تا در اعتکاف، از صبح صادق روز سیزدهم ماه مبارک رجب که روز تولد و ظهور دولت حقّهی صاحب « یا خاتم الحصی » - یعنی سرّ الانبیاء و العالمین اجمعین، جناب مولی الموالی، وصیّ سیّد المرسلین، حضرت امیرالمؤمنین سلام الله علیه و علی استاده سید العالم و ابنائه المعصومین – است تا اذان مغرب روز پانزدهم این ماه، عرشیان را به عرش برند و در محضر و حضور مخضر و انور حقیقه الحقایق بار دهند تا صدای کوس انا الحق را رجبیّون صاحبان عشق کوی وصال، در تمام عالم طنین انداز نمایند و ملائکه الله را که سخن از « نحن نسبح بحمدک و نقدس لک » دارند را به تعلیم انسان درآورند و به آدم خطاب کنند: « قال یا آدم انبئهم به اسماءهم فلمّا أنبأهم بأسمائهم قال الم اقل لکم انّی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ماتبدون و ماکنتم تکتمون ».
اعتکاف، در حقیقت، در خانه ولایت وقوف پیدا کردن و در خانه دل و نهانخانه غیب با حقیقت سخن گفتن است و از غیر لب فرو بستن و مراقبت و مقام عندیت را حفظ کردن و به مقام شهود و شهید رسیدن است که همانا همان رو کردن به حق مطلق و پشت نمودن از خلق است که در تکبیره الاحرام اعتکاف، احرام بستن و با تلبیه گفتن از غیر بریدن است.
اعتکاف در ماه رجب، به در خانهی جود و سخا رفتن و از علیّ اعلی که سرّ آفرینش است چیزی طلب کردن است که تمام حقایق نظام هستی را در شب معراج که همان لیلهی عروج انسان به سعادت قصوای الهی است برای حضرت خاتم «ص» به شکل علی علیه السلام تجلّی دادهاند.
اعتکاف، پشت پا زدن به تعلّقات نفس به آنچه که مانع صعود اوست می باشد و در خلوتخانهی عشق با خلیل، جشن گرفتن است که حتّی فرشتگان الهی از آن رشک می ورزند و غبطه می خورند:
چون به خلوت جشن سازد با خلیل پر بسوزد در نگنجد جبرئیل
چه اینکه، در آن مقام جبرئیل گوید: « لو دنوتُ نُمله لَاحتَرقتُ ». که اگر یک بند انگشت نزدیکتر آیم، از شدت حضور و سطوت و عظموت آن مقام، بسوزم.
اصل 1. هرچه هست، وجود است.
از کتاب امامت و انسان کامل(امام خمینی)
خداوند هفتاد حجاب از نور و ظلمت دارد که اگر پرده از روی آنها برداشته شود ،انوار عظمت و جلالش ،جمیع ماسوای او را می سوزاند. بحار الا نوار
این خلافت از بزرگترین شئون الهی و گرامیترین مقامات ربوبی و باب الابواب ظهور و وجود و شاه کلید کلید های غیبی و شهود است.و همان مقام عندیت است که کلید خزائن غیبی که جز او کسی نمی داند در آن است و به واسطه آن اسماء پس از اینکه در بطون بودند ظاهر شدند و صفات پس از پنهان بودن آشکار شدند و این همان حجاب بزرگ است که هر صغیر و کبیری در محضرش معدوم می شود و هر فقیر و غنی ایی در بارگاهش نابود می گردد و فضای بی انتهایی است که در بالای عرش قرار دارد عرشی که نه خلئی دارد و نه آکندگی و ملئی ،و این انوار جلال و عظمت خداوندی است که اگر حجب نورانی و ظلمانی برداشته شود تا انتهایی ترین منظر و دیدگاه چشم خرد را می سوزاند.
بدان که این خلافت خلافت در ظهور نیز هست زیرا انگاه که اول جل مجده اراده فرمود که برای مشاهده خود و کمالات ذاتش در آینه ای کامل و جامع در موجودات ظهور نماید ،به اسم اعظم و اتم خود که صاحب مقام احدیت جمع است تجلی فرمود و از آن تجلی آسمانهای ارواح و زمینهای اشباح روشن گردید.
از این رو هر یک از مراتب وجودی و حقایق نزولی و صعودی از تعین تجلی ذاتی اوست که به وسیله اسم اعظم حاصل گردیده پس مقام خلافت ،مقام جامعیت و در برگیری جمیع حقایق الهی و اسمای مکنون و مخزون است.
شاید پس از مطالعه مصباحهای پیشین –که قلبت را از انوار الهی روشن نموده، و از دم الهی در روح تو دمیده بود –نحوه ارتباط این خلیفه کبرا با اسمای حسنی و صفات علیا را فهمیده باشی و پی برده باشی که رابطه اسما با خلیفه ،رابطه فقر و نیازمندی و وجود خواهی است ،همچنان که رابطه خلیفه با اسما فرابطه تجلی و ظهور است،چرا که حقیقت غیبی و اطلاقی از حیث حقیقتش ظهوری ندارد و برای ظهور یافتن ناگزیر از داشتن آینه ای است که تصویرش در آن نمود یابد و تعینات صفاتی و اسمایی ،آینه های انعکاس آن نور پر عظمت و محلهای ظهور اویند.
حق تعالی به حسب مقام الوهیت ،جامع صفات متقابل مانند رحمت و غضب و بطون و ظهور و اولین و آخریت و خشم و رضاست و خلیفه اش نیز به دلیل قربی که به او دارد و به سبب نزدیکی به عالم وحدت و بساطت ،آفریده دو دست لطف و قهر اوست و او نیز مانند آنکه جانشینش را به عهده دارد جامع صفات متقابل است و به همین دلیل خداوند به ابلیس فرمود که:چه چیز مانع شد که بدانچه با دو دستم آفریدم سجده کنی؟یعنی با آنکه تو مخلوق یک دست جلال بودی.
این خلافت روح خلافت محمدیه صلوات الله علیه و اله –رب و اصل و مبدا آن است که اصل خلافت در همه عوالم از ان اغاز شد،بلکه می توان گفت اصل خلافت و خلیفه و مستخلف عنه همگی از ان است و این خلافت به طور کامل در حضرت اسم الله اعظم که رب حقیقت مطلق محمدیه صلوات الله علیه و اله و اصل حقایق کلی الهی است ،ظهور یافت ، بنابراین حضرت اسم اعظم الله اصل خلافت و خلافت ظهور آن است بلکه خلافت در حضرت اسم اعظم الله ظهور می یابد زیرا ظاهر و مظهر متحدند چنانچه وحی الهی بدان اشارتی لطیف دارد آنجا که فرمود انا انزلناه فی لیله القدر .شیخ و استاد ما در معارف الهی عارف کامل میرزا محمد علی شاه آبادی اصفهانی –ادام الله ایام برکاته –در نخستین جلسه ای که به حضورش شرفیاب شده و از چگونگی و حی الهی سوال کردم در ضمن بیاناتش فرمود هاء در آیه انا انزلناه فی لیله القدر اشاره به حقیقت غیبی نازل شده در بنیه محمدیه که حقیقت لیله القدر است دارد.
قرآن سفرة الهی است. هیچ کس از کنار این سفره با دست خالی و تهی برنمیخیزد. آن کس که مصحف را گشوده و نوشتهاش را زیارت کرده است، به همین اندازه از این سفرة الهی لقمهای برداشته است و بهرهای برده است که ان النظر فی المصحف عبادة؛ آن کس که قرائتش کرد، لقمة بهتر از آن برداشته است، و آن کس که به ترجمة تحت اللفظی آن آگاهی پیدا کرد، لقمة بهتر برمیدارد و بهرة بیشتر میبرد، و آن کس که میتواند آیات را با یکدیگر تلفیق کند و ترتیب و انسجام بدهد تا نتایجی حاصل کند، او بهرههای بهتر میبرد، و همین طور به تعبیر امیرالمؤمنین (ع) اقرا وارق. کسی که به آداب قرآن انسان ساز متأدب نباشد، انسان نیست، هر چند، عامه هر حیوان مستوی القامه را انسان میپندارند.قرآن را مأدبة الله شناختهایم به هر دو معنای مأدبه: یکی اینکه سفره پرنعمت و برکت الهی است، و دیگر اینکه ادب آموز و ادب کننده است . قرآن معراج معارف است. هر کس از این دستور استوار الهی، از این منطق وحی، از این مأدبة الله به هر اندازه بهره برده است و درجات قرآن شده است به همان اندازه انسان است و به همان اندازه بهشتی بلکه بهشت است. در روز قیامت به او میگویند إقرا وارق.

درجات اشاره به صعود انسان دارد. انسان که بالا میرود درجات را میپیماید. درکات در مقابل درجات است که به سقوط و هبوط انسان اشاره دارد: انسان که پایین میآید درکات را طی میکند، لذا جهنم را درکات است.
******* علامه حسن زاده آملی ****

باید انسان یک مقدار زیاده بر معمول تقلیل غذا و استراحت بکند تا جنبه حیوانیت کمتر، و روحانیت قوت بگیرد، و میزان آنها را هم چنین فرمود: که انسان اولا روز و شب زیاده از دو مرتبه غذا بخورد حتى تنقل مابین الغذائین نکند. ثانیا هر وقت غذا مى خورد باید مثلا یک ساعت بعد از گرسنگى بخورد، و آن قدر بخورد که تمام سبز نشود، این در کم غذا. و اما کیفش باید غیر از آداب معروفه ، گوشت زیاد نخورد، به این معنى که شب و روز هر دو نخورد، و در هر هفته دو سه دفعه هر دو را یعنى هم روز و هم شب را ترک کند، و یکى هم اگر بتواند للتکلیف نخورد، و لامحاله آجیل خور نباشد و اگر احیانا وقتى نفسش زیاد مطالبه آجیل کرد استخاره کند. و اگر بتواند روزه هاى سه روزه هر ماه را ترک نکند. و اما تقلیل خواب مى فرمودند شبانه روز شش ساعت بخوابد. و البته در حفظ لسان و مجانبت اهل غفلت اهتمام زیاد نماید. اینها در تقلیل حیوانیت کفایت مى کند. و اما تقویت روحانیت : اولا دائما باید هم و حزن قلبى به جهت عدم وصول به مطلوب داشته باشد. ثانیا تا مى تواند ذکر و فکر را ترک نکند که این دو جناح سیر آسمان معرفت است . در ذکر عمده سفارش اذکار صبح و شام اهم آنها که در اخبار وارد شده . و اهم تعقیبات صلوات و عمده تر ذکر وقت خواب که در اخبار ماءثور است ، لاسیما متطهرا در حال ذکر به خواب رود. و شب خیزى مى فرمودند زمستان ها سه ساعت ، تابستان ها یک ساعت و نیم . و مى فرمودند که در سجده ذکر یونسیه یعنى در مداومت آن که شبانه روزى ترک نشود، هر چه زیادتر توانست کردن اثرش زیادتر، اقل اقل آن چهارصد مرتبه است خیلى اثرها دیده ام . بنده خود هم تجربه کرده ام چند نفر هم مدعى تجربه اند. یکى هم قرآن که خوانده مى شود به قصد هدیه حضرت ختمى مرتبت صلوات الله علیه و آله خوانده شود.
خلوت شب را از دست مده و به حقیقت بگو الهى آمدم تا کامروا گردى . سخن و خوراک و خواب باید به قدر ضرورت باشد کلوا واشربوا و لا تسرفوا با عهدالله که قرآن مجید است هر روز تجدید عهد کن . صمیمانه دست توسل به دامن پیغمبر و آلش در زن که آن خوبان خدا وسایط فیض حق اند اللهم صل على محمد و آل محمد نمى گویم مقدس نباش ؛ ولى مقدس عاقل باش . بسى بسى مباش که سخریه این و آن مى شوى . فرزانه باش و دیوانه باش ! خویشتن را تفویض به حق کن و او راوکیل خود بگیر که تواناتر و داناتر و باوفاتر و مهربان تر و پاینده تر از اونخواهى یافت حسبنا الله و نعم الوکیل .دستورالعمل انسان فقط و فقط قرآن کریم و سنت رسول خاتم و آل او - علیها السلام - است و جز آن هوا و هوس است . اگر ما را گفتارى بود همان حقایق است که به قالب الفاظ دگر به فراخور فهم و بینش ما در آمد.
جزا، نفس عمل است هل یجزون الا ما کانوا یعملون
2- قیامت با تو است نه در آخر طول زمانى ، رسول الله (ص ) به قیس بن عاصم فرمود: ان مع الدنیا آخ
۳- ملکت با عالم ملک است و خیالت با عالم مثال و عقلت با عالم عقول ، قابل حشر با همه اى و داراى سرمایه کسب همه ، صادق آل محمد (ص ) فرمود: ان الله عزوجل خلق ملکه على مثال ملکوته و اسس ملکوته على مثال جبروته ، لیستدل بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته . درست بخوان و درست بدان !
4- سفرنامه معراج رسول خدا (ص ) شرح اطوار بشر است .
5- انسان چون با اصل خود انس گرفت آن مى شود.
6- تا گم نشدى چیزى در تو پیدا نشود.
7- تا بیننده و گیرنده نشدى انسان نیستى .
8- انسان کارخانه و دستگاهى است که هوا از عوالم ملک عکسبردارى مى کند و هم از ملکوت ، اولى را بالا مى برد و دومى را تنزل مى دهد بى تجافى و همه را در گنجینه سرش و عیبه درج مى کند، درست بنگر تا به حقیقت کریمه لآکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم برسى .
9- بینشم از تن نیست که دیگر جانوران و رستنى ها و هر چه را آخشیج است در آن انبازند، از روانى است که از آن من است ، پس نه تن جاى روان است و نه روان جاى تن وگرنه در اندازه او بودى و دانستى که نیست ، تن بر خاک است و روان بر فراز خاک . این سخن کوتاه در نزد دانا بسیار بلند است .
10- از خاموشى گفتار زاید و از اندیشه کردار.
11- آن چه در احوال و اطوار سالک در خواب و بیدارى عایدش مى شود میوه هایى است که از کمون شجره وجودش بروز مى کند.
۱۲- گرسنگى و تشنگى دائند و غذا و آب دوا، دوا را تا چه اندازه باید خورد.
ظاهرت باید طاهر باشد تا توانى ظاهر قرآن را مس کنى و باطنت باید پاک باشد تا توانى باطنش را دریابى لایمسه الا المطهرون .
«من کیستم، من کجا بودم؟ من کجا هستم؟ من به کجا می روم؟ آیا کسی هست بگوید من کیستم؟ آیا همیشه در اینجا بودم که نبودم، آیا همیشه در اینجا هستم که نیستم، آیا به اختیار خود آمدم که نیامدم، آیا به اختیار خود هستم که نیستم، آیا به اختیار خودم می روم که نمی روم، از کجا آمدم؟ به کجا می رومژ؟ وکیست این گره را بگشاید؟ چرا گاهی شاد و گاهی ناشادم؟ از امری خندان و از دیگری گریانم؟ شادی چیست و اندوه چیست؟ خنده چیست و گریه چیست؟ می بینم، می شنوم، حرف می زنم، حفظ می کنم، یاد می گیرم فراموش می شود، به یاد می آورم، ضبط می شود، احساسات گوناگون دارم، ادراکات جور و اجور دارم، می بویم، می جویم، می پویم، رد می کنم، طلب می کنم، اینها چیست؟ چرا این حالات به من دست می دهد؟ از کجا می آید و چرا می آید؟ کیست این معما را حل کند؟ چرا خوابم می آید، خواب چیست؟ بیدار می شوم بیداری چیست؟ چرا بیدار می شوم چرا خوابم می آید؟ نه آن از دست من است و نه این. خواب می بینم، خواب دیدن چیست؟ تشنه می شوم آب می خواهم، تشنگی چیست؟ آب چیست؟ اکنون که دارم می نویسم به فکر فرو رفتم که من کیستم؟ این کیست که اینجا نشسته و می نویسد؟ نطفه بود و رشد کرد و بدین صورت درآمد. آن نطفه از کجا بود؟ چرا به این صورت درآمد؟ صورتی حیرت آور! در آن نطفه چه بود تا بدینجا رسید؟ در چه کارخانه ای صورتگری شد و صورتگر چه کسی بود؟ آیا موزونتر از این اندام و صورت می شد؟ یا بهتر از این و زیباتر از این نمی شد؟ این نقشه از کیست؟ و خود آن نقاش چیره دست کیست؟ و چگونه بر آبی به نام نطفه این چنین صورتگری کرد، آن هم صورت و نقشه ای که اگر بنا و ساختمان آن و غرفه ها و طبقات اتاقهای آن و قوا و عمال وی و ساکنان در اتاقها و غرفه هایش و دستگاه گوارش و بینش و طرح و نقشه و پیاده شدن آن و عروض احوال و اطوار و شئون گوناگون آن شرح داده شود هزاران هزار و یکشب می شود ولی آن افسانه ایست و این حقیقت».
وسعت قلب انسان کامل
و اما وسعت قلب انسان کامل چنان است که عارف بسطامی گفته است: اگر عرش و آنچه را که در بر دارد صد هزار هزار برابر آن در گوشهای از گوشههای دل عارف بالله نهاده شود عارف آن را احساس نمیکند و دیگری گفته است: این بزرگ مرد از گنجایش دل خویش بدانچه یافته است سخن میگوید نه آنچنان که گنجایش دل است. کنایه از این که تعبیر فوق نیز به نحوی محدود کردن دلِ عارف است و گنجایش و ظرفیت قلب عارف بیش از اینهاست. در حدیث شریف قدسی آمده است: «ما وسَعَنی ارضی و لا سمائی و لکن وَسِعنی قلب عبدی المؤمن»[1] یعنی خداوند میفرمایند زمین و آسمان، وسعت وجود نامتناهی مرا ندارند اما قلبِ عبد مؤمنِ من وسعت مرا دارد لذا محل ظهور انحاء تجلیات انوار الهی خواهد بود. عارف رومی این حدیث را در غالب نظم چنین بیان نموده است:
قلب حرم خداست
از امام ناطق، صادق آل محمد صلّىاللهعلیهوآله در آخر جامع الاخبار صدوق نقل شده که حضرت فرمود «القلب حرم الله فلا تسکن فی حرم الله غیر الله» یعنی قلب حرم خداست پس در حرم خدا غیر خدا را اسکان مده. قریب به همین مضمون کلامی دیگر از امام صادق علیهالسّلام است که در کافی نقل شده و آن این که: «سألتَه ـ یعنی اباعبدالله ـ عن قول الله عزوجل: الاّ من اتى الله بقلب سلیم؟ قال: القلب السلیم الذی یلقى ربّه و لیس فیه احد سواه» یعنی امام را از آیة (الاّ من اتى الله بقلب سلیم)[1] سؤال نمودم؟ و امام فرمود: قلب سلیم قلبی است که پروردگارش را ملاقات نموده و غیر از حق چیز دیگری در او نیست.
مقام قلب انسانی
قلب و انقلاب پیوستة آن
یکی دیگر از مراتب باطنی انسان که اولین آنها بعد از مرتبة عقل میباشد مرتبت قلب انسانی است. قلب مقام سان یافتن حقایق مندمج در روح انسان است اعنی مقام تفصیل آن اجمال است. به تعبیر دیگر نفس آدمی در مرتبة قلب به مشاهده و تفصیل آن حقایق میپردازد. بدین بیان قلب انسان منبع انواع مکاشفات است، به همین خاطر گفتهاند اطلاق قلب بر انسان به لحاظ مبدئیت اوست برای ادراکات کلّی تفصیلی بعد از آنکه در مقام روح به اجمال مورد اصطیاد قرار گرفت. مقام قلب همان است که در اصطلاح حکماء به عقل مستفاد معروف شده است و بیان آن نیز به اجمال در قبل از این آمده است.