این سرّ آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم که سرّ شیعه است, همان سرّ به ودیعت نهاده در نظام هستی است که هیچگاه زمین و عالم شهادت مطلقه از حضور و وجودش خالی نمی باشد؛ لذا او شاهد علی الاطلاق است که با توجّه ی ایجادیش که ظل و مجلی و مظهر توجّه ی ایجادی ذاتی حقّ متعال است, دمبدم در نظام عالم هستی در حال ظهور و تجلّی است و آن فَـآن فیضِ اقدس را به مَنصه ی ظهور در مرتبه ی فیض مقدس می رساند. لذا ای عزیز, دست توسّل به ذیل ولایت قائمِ شاهد ناظر مکتوم مشهود, داشته باش تا از غیبت بدرآیی و شاهد آن مؤمن مرآت مؤمن و مشهود علی الاطلاق باشی. پس از کسی که علامه طباطبایی صاحب تفسیر قیّمه ی المیزان در شأن و منزلت وی فرمود:« آقای حسن زاده آملی را کسی نشناخت جز امام زمان و راهی که حسن زاده پیش گرفته است, خاک آن توتیای چشم من است.» یعنی حضرت خضرِ راهم, عارف واصل حسن زاده آملی, جانم بفدایش, سخنی بنیوش و از دل و جان گوش دل بسپار:
چگونه غایبش خوانی و دورش نبینی خویشتن را در حضـورش
تویی غایب که دوری در بر وی نهـادی نام خـود را بر سر وی
سَبَل بر دیدگـانت گشـته چیـره که خورشید است در چشم تو تیره
حسن بـادا فدای خاک پایش که بـاشد خاک پایش توتیـایش
حسن باب است و نرجس هست مامش میم و حا و میم و دال است نامش
* * * *
در علم شریف حروف گفته شده است که اگر اسمی به نحو مُقَطّع نوشته شود, آن را اثری خاص است, چه اینکه اگر به نحو مجموع کَتب گردد اثر دیگری دارد؛ لذا در مورد اسم اصلی حضرت صاحب علیه السلام به نحو ترکیب در نوشتن و در تلفّظ تجویز نشده است, بلکه به نحو تقطیع نوشته می شود. چه عجب اینکه در روایتی آمده است که بر پیشانی دجّال هم به نحو مقطّعه « ک ف ر» نوشته شده است.
جناب محقّق قیصری در فصل سادس از مقدّمات بر فصوص الحِکَم می فرماید:
« مؤمن, با فَراستِ کشفیّه خویش از صورت و چهره ظاهری عبد, احوال او را می فهمد»؛ لذا در روایتی حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ( اتقوا فَراسه المؤمن فإنه ینظُر بنور الله ) فَراست به معنای دانایی به نشان و نظر است, یعنی از فراست مؤمن بترسید, چون که او به نور الله نظر می کند. و نیز آن حضرت فرمود: ( فی الدجّال مکتوب علی ناصِیته ک ف ر و لا یقرأه و الا المؤمن ) بر پیشانی دجال ک ف ر (کفر) نوشته شده است که غیر از مؤمن آن را نمی خواند. پس ای عزیز خوب مراقب باش که حتّی در حضور حضرت بقیّه الله هم مردم, دشمنِ به پیشانی کفر نوشته ی حضرتش را نمی شناسند. غرض آنکه بر پیشانی دجّال نیز کفر به نحو مقطّعه نوشته شده است که فقط مؤمن آن را می خواند؛ فافهم.
سَبَل بر وزن اَجَل از امراضِ چشم است و آن مویی است که درون پلکِ چشم برمی آید و پرده ای را نیز گویند که در چشم بهم رسد, که مانع بینایی می گردد؛ غرض آنکه چشم دل ما بر اثر تیرگی های نفسانی, قدرت دیدن آفتابِ وجودی انسان کامل و خلیفه الله فی العالمین را از دست داده است؛ لذا چون شب پره, آفتاب را غایب می پنداریم. وگرنه او مظهر اتمّ اسمای الهیه است و غیبت بدان معنای معهود در حضرتش برای اهلِ بصیرت معنی ندارد, لذا بابِ علم انفتاح است و راه حضور و مقام عندیّت به حضور انورِ باهر النّور آن صاحب نور برای همگان باز است. پس مراد از ظهور حضرتش از پس پرده ی غیبت, یعنی از پس پرده ی چشمان نابینای ما ظهور کند که بینا شویم تا آفتاب را زیارت کنیم, نه اینکه او در غیبت و در پشت پرده باشد؛ و بدین سرّ القاء شده به واقعِ روایاتِ باب غیبت دست می یابی که ظاهر این روایات را باطن هاست. إقرأ وَارقَه, بخوان و بالا برو.
حقیقت انتظار به تعقّل برمی گردد که تعقّل در قلب قرآن بکار رفت, زیرا که در سوره ی کهف قرآن که کهف ولایت است « ولیتلطف » آده که« ولیتلطف » قلب قرآن است؛ باید تلطیف سر بکار آورد و تلطّف همان تعقّل است, فافهم. پس ای عزیز درست فهم کن که کهف قرآن را چرا سوره ی کهف ولایت نام نهادند.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین
حقیقت انتظار و ظهور و قیام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف
شجره ی طیبه ی وجود را, ثمره ای مسمّی به انسانِ کامل و حقیقت محمّدیّه صلی الله علیه و آله و سلم است؛ و این حقیقت احمدیه را سرّی است که در متنِ« م ح م د » ابن العسکری علیه السلام مُستَکِن نموده اند, و این سرِّ مکتوم را قیامِ قائم, مکشوف و مشهودِ همه ی کلمات الله بخصوص عقول و نفوس انسانی می نماید که حقیقتِ انتظار را باید در دیدگان بصیرتِ اهل خرد و انسان های قائمی مشرب, در جهت زیارتِ جمال دلآرای مَجمع الجمال و منشأ الکمال که معراج عقول و مرکز دایره شهود است, جستجو کرد که تا با قیام آن کلمه ی جامع, همه ی حروفِ عالیاتِ اسم اعظم حق, معنای حقیقیِ ظهور آن سرّ مُستَودَع, متجلّی گردد.
پس در واقع ثمره ی درختِ وجودیِ حق را, قیام و ظهور تامّ قائم آل محمّد به عنوان خاتم ولایت محمدیّه صلی الله علیه و آله و سلم معنی می بخشد که آن را به یوم الایام انسانی به نظاره می نشینیم. پس این مکتومِ مکشوف, به بقیه الله الأعظم که اسم اعظم الهی در بین همه انسان هاست, شهرت یافته است؛ فافهم.
حضرتش که جامع کَلِم است به القاب نوریّه : تتمه النّبوه و امام عالم انتظام و امان اهل ارض, خاتم الاولیاء علی الاطلاق, خلیفه الرّحمن و صاحب العصر و السّیف و الزّمان, کلمه الحق و لسان الصدق, قائم آل طه و یس, مهدی هادی موعود, مظفّر منتظر, ولی الله الاعظم, قاف قلب و قلم, آیه الله العظمی, صاحب العصر المحمّدی, مهدی فاطمی هاشمی, حقّ الیقین و میراث خاتم به خواتم, حجّه الله, قطب عالم امکان و واسطه ی فیض, روح مجرّد وَلوی قائمی, قائمِ دائمِ غایبِ ظاهرِ مُستَتِر, سرّ السّرائر العلّیه, خفی الارواح القدسیه, معراج العقول, قطب رحی الوجود, محاذی مرآت مصطفوی, متحقّق به اسرار مرتضوی, متشرّح به انوار الهی, مربّی به اسرار ربوبی, فیّاض حقایق وجودیه, قسّام دقایق شهودیه, غوّاص یم رحمانیّه, مَلِک آیه ی رحیمیّه, طورِ تجلّی الهیه, نارِ شجرِ ناسوتیه, ناموس الله اکبر, ناظم مناظم سر و علن, صاحب حکمت و فصل خطاب, یوم الله ولیله القدر, وعاءِ علم, غایتِ حرکتِ وجودی و ایجادی, قطب زمان, مصلح بریه الله, محل مشیّه الله, معدن کلمات الله, عقل مستفاد, کمال عالم کونی, امام مبین, خاتم اوصیاء, منتقم و فاتح حُصون و هادم آن, قاتل هر قبیله از اهل شرک, ناصر دین الله, غرّاف در بحر عمیق, خِیَرَه الله و مختار الله, وارث هر علم و محیط به آن, مخبر از رب و منبّه به امر ایمان, رشیدِ سدید, نورِ باقیِ غالب, امین سر و علانیه حق, باب الله و دیّان دین الله, تالی کتاب الله و ترجمان آن, میثاق الله,عَلَم مَنصوب و عِلمِ مَصبوب و غوث و رحمت واسعه, امام مأمون و مُقدّم مأمول, مجلّی ظلمت و منیر الحق و ناطق به حکمت, ولیّ ناصح و سفینه نجات و عَلَم هُدی و نور ابصار وَری, وصیّ اوصیاء, معدن علوم نبویّه, ناظر شجره ی طوبی و سَدره المنتهی, محقّق کلِّ حق و مُبطل کلّ باطل, خلف صالح و صاحب شرف, حجّت معبود و کلمه ی محمود, قائم منتظر و عدل مُشتَهَر, سیف شاهر و قمر زاهر و نور باهر, شمس ظلام و بدر تمام, ربیع أنام و نَضره ایّام, صاحب صمصام, کتاب مسطور, « م ح م د » و القاب بیشمار دیگر ملقّب است :
و از محدود بودن جسم و جسمانیّات و انقلابات آن و فناء تدریجی و کلی بدن و از خاموش نشدن جستجو و شوق فطری به رسیدن به خواهشهای دنیوی و دوندگی برای یافتن آرزو و طلب گمشده خود، آگاه گردد که جولان بینهایت فکر نه منحصر به دنیاست، و حقیقت انسانی، جز این تن است، بلکه آنچه کارفرمای قوا و اعضاء است و در تمام تبدلات تن پایدار و با کثرت قوا یگانه و در عین آشنایی، با همه بیگانه و دانا و بینا و توانا در بدن است و در عین بیخبری بدن و بی توجهی خیال و در کودکی و جوانی و پیری و در خوشی و ناخوشی و فربهی و لاغری و مرض و تندرستی، پایدار و یکیست و فکر و خرد منسوب به اوست، که جان و روان نامیم، حقیقت و شخصیت انسان است و جسمانی و محسوس نیست، و دل و مرکز فکر، واسطه بین جان و تن است و جان مهیمن بر دل و دل مسلط بر بدن است، پس نباید جان را توسط واهمه همیشه گرفتار چاه و زندان تن داشت، بلکه بدن را باید از راه دل به نور جان روشن ساخت و حقیقت خود را فدای دنیا ننموده، بلکه قدری هم به خود پرداخت و پی برد که آثار و گفتار و پندار و کردارها که در زندگانی همراه و تا مرگ هم هست، محسوس و در تن نیست، پس چون در صفحه جان باقیست، به مرگ طبیعی و فناء کلی بدن که در زندگانی هم به تدریج در زوال است، فانی نشده و با جان خواهد بود، و چنانکه در خواب بدون بدن زندگانی میکند و از حالات و واقعات آن در بیداری خشنود یا غمگین میگردد و خواب خوب یا بد می بیند، و خواهی نخواهی، خوشی و ناخوشی آن را در بیداری می یابد، و آثار یا عین آن را بعد می بیند، پس از مرگ نیز اعمال همراه و موجب آسایش یا عذاب خواهد بود، و باید به فکر آسایش آن طرف برآمد، و فکر به خودی خود راه به آنجا نمی برد، پس باید جستجوی راه و راهبر برای این راه نمود، و انبیاء و اولیاء که این راه را پیموده و خوب و بد آن را دیده و توشه راه را دانسته اند، برای بیدار کردن مأمور بوده و راه و چاه را نشان داده اند، باید در صدد رفتار به دستور آنها برآمد.
و آغاز پیدایش این اندیشه دوربین، آغاز سلوک به سوی خداست و البته اگر این جستجو و درد شدت نماید و عزم بر اصلاح خود کند و متوجه گردد که به محض ملیّت ظاهر و انتحال صورت دیانت، به مقصود نرسد، و تنها به نوشته و دستور راهنما نتوان راه پیمود، و راهی که خطرهای بی پایان و راهزنان فراوان دارد، باید با راهنما و با اسلحه رفت، در تفحّص و تحقیق برآمده، نصّ سابقین را که بینا و محیط بوده اند، و گفته آنها را حق دانسته، که یگانه راه شناسایی راهبر است، و با اثر هم مقرون است، پیدا کرده و با بصیرت و حسن ظنّ گرویده و تسلیم شود، چنانکه در پیروی موسی (ع) از خضر (ع) بود، این گرویدن را در عرف و اصطلاح عرفا، اول سلوک نامند، سپس باید به دستوری که گرفت بدون اعتراض و تردید، به قدم همّت راه را طی نماید، و در حالات وارده ثابت قدم باشد، و به سلاح ذکر، رفع وساوس نماید، و در هر حال همراه با فکر باشد و پایان بین بوده، به ظاهر تنها نچسبد و تا زنده است دست دل از دامن پیر رها نکند، و وجهه امر الهی را منظور، و تعظیم او را تعظیم حقّ داند، و در آنچه رضای او داند تأسّی نماید که ممدوحست، و تقلید نادانسته و بر پایه نااستوار مذمّت دارد، و باید در پیدایش نورانیّت و بصیرت، که عجز و نیازمندی می آورد، بر توسّل افزاید و از پرتو نظر پیر داند که مبادا در ورطه ناز افتد، که خطر عجب و خود سری و غرور، خطر بزرگ راه است.
منبع: رساله شریفه پند صالح
یا علی
انسان در مرتبه ذات خود، استعداد همه قسم ترقّیات روحی و جسمی دارد و مطابق آیه شریفه: و لقد کرّمنا بنی آدم (سوره اسراء، آیه 70: ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم)، به کرامت و شرافت و بزرگواری، مخصوص گردیده؛ به واسطه ترقّی و کمال، روح می تواند به عوالم مافوقالطّبیعه اتصال یافته مانند اهل آن عوالم دارای علم و قدرت و تفوّق نسبت به عالم طبع شود و چون روح تکوینا با آن عالم ارتباط دارد مختصری از این حالات در او موجود و می تواند آن را تکمیل کند، و گاه هم بدون اراده و اختیار، صُوَری پیدا می شود که معلوم می شود تکوینی است نه ارادی، ولی انسان باید در تکمیل روح خود بکوشد تا این حالات که گاه تکوینی ظاهر می شود اختیاری گردد یعنی با شعور و اراده صوری از او صادر شود. بروز این آثار را کرامت نامند و کمال بشر در این است که این حالات، اختیاری او باشد و نفس او با اراده و اختیار بر امور غیر عادی قدرت و توانایی داشته باشد.
پیدا شدن این حالت هم موقعی است که انسان در مرتبه تکلیف به عالم غیب توجه نموده و به واسطه راهنمایان راه حق از راه دل به کمال حقیقی عالم، روی آورد، این حال را در اصطلاح شرع و عرفان، ایمان گویند. به همین جهت است که امام فرموده: اتّقوا من فراسة المؤمن فانّه ینظر بنورالله (بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (ص)، ابو جعفر محمد بن حسن بن فرّوخ صفّار قمی، تصحیح حاج میرزا محسن کوچه باغی تبریزی، مکتبة آیت الله المرعشی، قم، 1404 ق، ص 79، حدیث 1: از زیرکی مؤمن بپرهیز، چه او با نور خدا می نگرد)، یعنی جان مؤمن به جهت توجه به نور خدا دارای حالی شده که به وقایع و حالات به زودی پی می برد و این را فراست می گویند. این حال که مخصوص مؤمنین است و کرامت نامیده می شود مراتبی دارد که اول آن فراست است، و برای همه مؤمنین از حیث ایمان موجود می باشد و به واسطه این حالت گاهی از حالات دیگران خبر داده یا به وقایع پی می برند و خود نگارنده نیز از بعض مؤمنین با صدق مشاهده نموده ام.
و چون ایمان مؤمن کامل تر گردید و به مراتب بالاتر رسید، چراغ ایمان روشن تر شده و دل او را که خانه خدا و جام جم و آینه گیتی نماست بهتر نمایش می دهد و به اموری که در درجه پیش، از آنها آگاه نبوده پی می برد و این حال را به یک اعتبار کشف گویند که یکی از درجات کرامت است.
موقعی که به کمال منظور نائل شد و مصداق: اولیائی تحت قِبابی (اولیای من زیر سراپرده منند) واقع شد یا بالاتر رفته مأمور رجوع به سوی خلق و هدایت آنان گردید، روح او بر هر چیز ممکنی قدرت پیدا کرده، می تواند بدون وسایل طبیعی، اموری را اظهار کند و بر جزئیات حالات مردم و وقایع گذشته و آینده آگاهی پیدا نماید و به عبارت اُخری آنچه از خدا صادر می شود از او هم صادر گردد؛ لیکن حضرت حق، قائم بالذّات و مصدر حقیقی است؛ ولی او از خود فانی شده و ربط محض گردیده، وجود او مانند معنی حرفی شده، یعنی هیچ انانیّت و خودی برای او باقی نمانده و مظهر حق گردیده و هر چه او می کند حق می کند چنانکه در قرآن است: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی (سوره انفال، آیه 17: و آنگاه که تیر می انداختی، تو تیر نمی انداختی، خدا بود که تیر می انداخت). مولوی فرماید:
گر بپرّانیم تیر آن نـی ز ماست ما کمان و تیر اندازش خداست
(مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 616)
بروز این حالات که خارق عادت است در انبیا که مأمور تشریع و آوردن قوانین اجتماعی عمومی هستند، اعجاز؛ و در اولیا که جنبه تشریع ندارند، کرامت نامیده می شود و این یکی از اقسام کرامت به معنی اعمّ است. امتیاز این دو با سحر و شعبده به این است که سحر و شعبده به وسایل طبیعی نیازمند و از اقسام صنعت محسوب است، ولی کرامت و اعجاز موهبتی است خدایی و به وسایل طبیعی نیازمند نیست چنانکه در علم جَفر و جَفرجامع نیز باید بر اثر ترتیب دادن حروف به استخراج جواب نائل آمد ولی جفرجامعی که حضرت صادق (ع) فرماید: و عندنا الجفرالجامع (جفرجامع نزد ماست)، غیر از این و به استخراج از کتاب و حروف نیازمند نیست بلکه قلب کامل بزرگان، جفرجامع و آینه سرتاپانمای الهی و جام جم است و همه چیز در قلب آنها جمع می باشد.
اعجاز در اصطلاح، خارق عادتی است که با ادعا و تحدّی مقرون باشد خواه ادعای آوردن دین تازه و نسخ شدن آیین سابق که در انبیاست یا ادعای ریاست شریعت و دین از جهت ظاهر؛ چه از جنبه ولایتی احتیاج به اعجاز نیست و اگر با ادعا و تحدّی مقرون نباشد کرامت نامیده می شود. وجه فرق گذاردن بین جنبه ظاهر و باطن در اولیا، آن است که دعوت پیغمبر یا جانشینان او از جهت ظاهر شریعت، همگانی و عموم مردم را شامل است، در این صورت مدعی برای اثبات حقانیت خود لازم است دارای چیزی باشد که دیگران از داشتن یا آوردن مانند آن عاجز باشند، از این رو آن را اعجاز و امری را که واقع می شود معجزه نامند؛ ولی دعوت اولیا از جنبه ولایتی علنی نیست و مطابق: لا اکراه فی الدّین (سوره بقره، آیه 256: در دین هیچ اجباری نیست)، ظاهرا عمومیت ندارد، بلکه تنها شامل کسی است که در طلب برآمده و کوشش کند. و چون این دعوت عمومی نیست به اعجاز و خرق عادت احتیاج ندارد، لیکن در بعض موارد برای اتمام حجت یا به واسطه لیاقت و استعداد یک نفر طالب راه یا برای تکمیل سالک مستعد یا علل دیگر گاهی امور خارق عادت از اولیا بروز می کند ولی عمومیت ندارد، از این رو آن را اعجاز نمی نامند، بلکه کرامت گویند.
کرامت نیز نسبت به موضوع چند قسم است، زیرا یا خبر دادن از وقایع گذشته و آینده و امکنه بعیده و یا اطلاع و آگاهی از احوال درونی اشخاص یا تصرّف در مواد کاینات برخلاف معمول طبیعت می باشد که همه اینها کرامت است.
بنابراین تحقیق که نمودیم بروز کرامت از مؤمنین بعید نیست و نباید انکار شود، تا چه رسد به اینکه از انبیا و اولیا صادر گردد که روح آنان به مراتب قوی تر از مؤمنین است.
(نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم، حاج سلطانحسین تابنده گنابادی، چاپ سوم، انتشارات حقیقت، تهران، ۱۳۸۴، صص 204 - 207.)
عرفان
عرفان وسیله ای است برای معرفت حق، بنا براین خود عرفان هدف نیست. پس اگر کسی منظورش از عرفان خود عرفان باشد، موحد نیست، زیرا غیر حق را که عرفان باشد در نظر دارد. و اگر کسی به عرفان برسد به گونه ای که گویی به آن نرسیده است بلکه فقط به حق رسیده است، چنین کسی به اوقیانوس وصول رسیده است. و در اینجا درجاتی هست که با عبارت قابل تعبیر و بیان نیست. این جا جای حال است نه مقال، شایستگی دیدار لازم است نه ورزیدگی گفتار. مولانا گوید:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر اسـت
لیک عشق بی زبان روشــنگر است
ویژگیهای یک عارف
عارف گشاده رو و خوش برخورد و خندان است، در تواضع و فروتنی کودکان و خرد سالان را همچون بزرگسالان محترم می شمارد، از گمنام همچون آدم مشهور با گشاده رویی استقبال می کند. چگونه گشاده رو نباشد در حالتی که او به حق مسرور و شاد است؟ و در هر چیزی خدا را می بیند و چگونه برابر نداند در حالتی که همگان در نزد او شبیه اهل رحمتند که به باطل اشتغال ورزیده اند؟.
عارف دلیر است ، و چگونه نباشد، و حال آنکه او از مرگ نمی هراسد؟ عارف بخشنده است، و چگونه بخشنده نباشد، که او از محبت باطل و نعیم دنیا به دور است؟ او از گناهان در می گذرد و چگونه نگذرد، که او بزرگتر از آن است که ذلت و خواری بشری او را از جای به در برد؟ او کینه ها را فراموش می کند، و چگونه کینه ها را فراموش نکند، زیرا یاد او مشغول به حق است؟ عارف به تجسس احوال مردم نمی پردازد، و خشم بر او مستولی نمی شود بلکه همیشه دلسوزی و رحمت به او دست می دهد. با مردم با مدارا رفتار می کند و با مهربانی به آنان نصیحت می کند و احیانا امر مهم و عظیم را به نا اهل نمی گوید، اما نه از روی حسد بلکه از روی غیرت.
احوال عرفا در سیر و سلوک بسوی حق
احوال عرفا در سیر و سلوک را علی سینا در یازده فصل مفصل بیان نموده است. اما اینجا بطور مختصر بیان می کنم:
عرفا نخستین مرحلهء حرکات و سلوک خود را « اراده » می نامند و چندی که عارف در این مرحله است « مرید » خوانده می شود.سپس او به ریاضت نیازمند است. و ریاضت متوجه سه هدف است: اول ، دور ساختن غیر حق از راه حق . دوم، تابع ساختن نفس اماره به نفس مطمئنه تا قوای تخیل و وهم به سوی توهمات مناسب با امر قدسی کشیده شوند و از توهمات مناسب جهان زیرین و خاکی روی گردان شوند. سوم، لطیف ساختن درون برای تنبه و آگاهی . زهد حقیقی به هدف اول یاری می کند. و چند چیز به هدف دوم کمک می کند: عبادت همراه با فکرت . نغمه هایی که قوای نفس را به کار می گیرند و موضوع نغمه هایشان را مورد قبول اوهام می سازند. وسپس خود سخن پندآموز از گوینده ای پاک با عبارت بلیغ و نغمه ای خوش و به طریق روشن و اقناع کننده. اندیشهء باریک و عشق پاک که شمایل معشوق، نه سلطان شهوت در آن حکم کند، به هدف سوم یاری می کند. وقتی که اراده و ریاضت مرید را به حدی رسانید، خلسه ( حالت ربودگی، فرصت مناسب و حالت میان خواب و بیداری عارف را گویند) هایی از مشاهدهء نور حق برای او حاصل می شود که این خلسه ها لذیذند و گویی آنها برق هایی هستند که بسوی او می درخشند و سپس خاموش می گردند. این حالت نزد عارفان « اوقات » نامیده می شود. هر « وقتی » در میان دو وجد قرار دارد. وجدی قبل از آن وقت و وجدی بعد از آن. و هرگاه او در ریاضت فرو رود، حالات و غواشی « پرده ها » مذکور بیشتر می گردد. علی سینا می گوید: اتصال به جناب حق وقتی ملکه شد، در غیر حالت ریاضت نیز حاصل می گردد و بدون آمادگی قبلی نیز روی می دهد و در هر چیز جلوهء حق را مشاهده می کند.
وقتی ریاضت به پایان رسید و سالک به حق واصل گردید، درون او آیینهء حق می گردد و لذات حقیقی به وی می رسد و او از خود مسرور است، زیرا اثر حق در درون او هست. با این حال او میان نظر به حق و نظر بخود مردد است و هنوز وصول تام تحقق نیافته است.
آخرین درجهء سلوک بسوی حق، درجهء وصول نامیده می شود. در مقام وصول تام ترددی که در مرحلهء پیش بود از میان می رود و بیرون شدن از خود و وصول به حق میسر می گردد و درجات سلوک پایان می یابد و درجات وصول آغاز می گردد.
و حالا می خواهم با یک مثال نکتهء حساس ایرا که سبب اختلاف میان علی سینا و کوردلان اهل شریعت شده است، واضح تر بسازم تا آنچه در نوشته های دیگران این اختلافات با طرز تفکرات و جهان بینی نویسندگان آن به شکل ابهام بافت خورده است، روشن گردد:
بوعلی سینا می گوید:
" عارف گاهی در حالت اتصال به حق از جهان محسوس غافل میشود و تکالیف شرعی را انجام نمی دهد. او گناهکار نیست، زیرا او در حکم غیر مکلفین است، چه آنکه تکلیف به کسی تعلق می گیرد که از تکلیف آگاه باشد، آن هم در حین آگاهی، یا به کسی تعلق می گیرد که عمدا باعث ترک تکلیف شود".
سینا می گوید: هرگاه عارف در حالت اتصال قرار داشته باشد و در ذکر و تفکر با خدای خود وصل باشد، هر تکلیف شرعی ایکه در حالت عادی بالای او فرض است، در این حالت معاف و بلا تکلیف است. یعنی اگر وقت نماز می شود و نماز فوت می شود، عارف مرتکب گناه نمی شود، چون او در این حالتی که مستغرق است، خاصیت انسان بیهوش را دارد، مگر از آدم بیهوش توقع نماز خواندن می رود؟ تکلیف بالای کسی فرض است که از تکلیف خود آگاهی داشته باشد. هرگاه ترک تکلیف آگاهانه صورت می گیرد، گناه است.
در حکایت آمده است که: سلطان العارفین بایزید بسطامی با مریدان در حالت ذکر بودند و شیخ در این حالت در خویش فرو رفته مستغرق گشت، که همین حالت اتصال با پروردگار است. وقت نماز رسید نیمی از مریدان برخاستند و به نماز اقتدا نمودند و نیمی دیگر مانند شیخ مستغرق شده بودند. وقتی شیخ با خود شد، فرمودند: آنانیکه با من بودند نماز شان قبول شد.
در این نکته اهل شریعت با علی سینا موافق نیست . اختلافات میان علی سینا و اهل شریعت روی همچو مسایل شفاف و باریک عرفانی بوده که این اختلاف را مدام اهل شریعت با همهء مشایخ و عرفا داشته است. بایزید بسطامی را هفت مرتبه از بسطام بیرون کردند و در بار آخر از مردم پرسید: مرا به جرم چه از شهر بیرون می کنید؟ به او گفتند که تو کافر و زندیق استی. بایزید گفت : چه نیکو شهری که کافر و زندیقش بایزید باشد، منصور را بر دار زدند:
زابلیس به بوالبشر چه انکار رسید
حق گفت حسین و بر سر دار رسید
از شـــومی و شر نفس ملایان بود
با هــــــر نبی و ولی که آزار رسید
علی سینا، مسلمان آگاه و دارای شریعت، عالم دین، عارف کامل، فیلسوف صاحب اندیشه و دانشمند زمان خود بود. خود او چه زیبا فرموده است:
"تعداد واصلان به حق اندک است و جناب حق به روی هر کس باز نیست. او اشاره می کند که علت انکار مردم نسبت به مسایل عرفانی، جهل و نادانی آنان است، و این نوع کمال برای هر کسی میسر نیست، زیرا با اکتساب محض فراهم نمی گردد، بلکه علاوه بر اکتساب ، گوهری مناسب و شایستهء آن کمال لازم است ".
گــــــــوهــــر ناب بایدش آنکه شود قبول فیض
از همــه این کمــال هــــا بی هنری شنیدن است
کُشـــتهء تیغ جور تُست بنده و چاکـرت (رفیع)
در حـــــرم تو گشـــــتنم طــــالب یک تنیدن است
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب "آداب الصلوة" را که خود از آن بهرهاى نبردم، جز تاسف بر قصور و تقصیر بر ایام گذشته که توانایى بر خودسازى داشتم، و حسرت و ندامت در روزگار پیرى که دستم تهى و بارم سنگین و راهى بس دراز و پایم لنگ و آواى رحیل در گوش است، هدیه کردم به فرزند عزیزم "احمد" که از قدرت جوانى کامیاب است، شاید او انشاء الله تعالى از محتویات آن، که از کتاب و سنتشریف و افادات بزرگان فراهم شده است، بهرهمند شود و به معراج حقیقى از رهنمایى اهل معرفت راه یابد و دل از این ظلمتکده برکند و به مقصد اصلى انسانیت، که انبیاء عظام و اولیاء کرام - علیهم صلوات الله و سلامه - و اهل الله بر آن راه یافتند و دیگران را دعوت فرمودند توفیق یابد.
پسرم! خود را به فطرت الله تخمیر شده دریاب و از گرداب ضلالت و امواج سهمگین خودبینى و خودخواهى نجات ده و به سفینه نوح که پرتو ولایت الله است رکوب کن که " من رکبها تجى و من تخلف عنها هلک" (1) .
فرزندم! کوشش کن که در صراط مستقیم که که صراط است، ولو لنگان لنگان حرکت کنى و حرکات، سکنات قلبى و قالبى را رنگ معنویت و الوهیت دهى و خدمتبه خلق را براى آنکه خلق خدا هستند بنمایى. انبیاء عظام و اولیاء خاص خدا در عین حال که مشابه دیگران اشتغال به کارها داشتهاند، هیچ گاه در دنیا وارد نبودهاند چون اشتغالشان بالحق و للحق بوده، در عین حال از رسول ختمى [مرتبت] - صلى الله علیه و آله و سلم - روایتشده که فرموده است: ["انه] لیغان على قلبى و انى لاستغفرالله فى کل یوم سبعین مرة" (2) شاید رویتحق در کثرت را، کدورت حساب مىفرمود.
پسرم! خود را مهیا کن که پس از من بر تو جفاها رود و نگرانیها که از من دارند به حساب تو گذارند. اگر حساب خود را با خداى خود صاف کنى و پناه به ذکر الله برى، هراسى از خلق به خود راه مده که حساب خلق زودگذر است و آنچه ازلى است، حساب در پیشگاه حق است.
فرزندم! پس از من ممکن است پیشنهاد خدمتى بر تو شود، در صورتى که قصدت خدمتبه جمهورى اسلامى و اسلام عزیز است، رد مکن و اگر خداى نخواسته براى هواهاى نفسانى و ارضاى شهوات است، از آن اجتناب کن که مقامات دنیوى ارزش آن ندارد که خود را در راه آنها تباه کنى.
بارالها! احمد و تبارش و متعلقاتش را - که ازبندگان تو و تبار رسول اکرمند - اینان را در دنیا و آخرت سعادتمند فرما و دستشیطان رجیم را از آسیب به آنها کوتاه فرما.
خداوندا! ما ضعیف و ناتوانیم و عقب افتاده از قافله سالکان، تو خود از ما دستگیرى فرما.
ربنا عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک
والسلام على عباد الله الصالحین
23 ربیعالاول 1405 - 25 آذر 1363
روح الله الموسوى الخمینى
پىنوشتها:
1. "هرکس که بر آن (کشتى ولایت) سوار شد نجات یافت و هر که از آن روى گردانید هلاک شد".
2. " گاهى بر دلم غبارى مىنشیند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مىطلبم" - مستدرک الوسائل، کتاب الصلوة، ابواب الذکر، باب 22، حدیث 1.
بسم الله الرحمن الرحیم
شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی در باب ۳۰۹ فتوحات مکیه می گوید:« بدان که خداوند توفیقت دهاد رجال الهی سه صنفند و چهارمی ندارد:
از خلق پوشیده و به پرده عوام خود را از آنان می پوشانند، زیرا آنان بندگان خالص و مخلَص سید و سرورشان بوده، او را پیوسته در خوردن و آشامیدن و بیداری و خواب و سخن گفتنشان با او در مردم مشاهده می کنند. اسباب را در جای خودش می گذارند و حکمت آن را می دانند، بطوری که آنان را می بینی که گویی هر چیزی را آفریده اند، یعنی می بینیشان که اثبات اسباب می کنند و بر آنها شوق دارند، و نیز به هر چیزی نیازمندند، زیرا هر چیزی نزد آنان مسمای الله است که به هیچ چیز آنان نیاز ندارد. زیرا او بر آنان از صفت غنی بالله و عزت بدو ظاهر نشده است و نه آنان از خواص حضرت الهیت امری را دارند که افتقار اشیاء را به آنان موجب می شود و آنان می بینند که اشیاء به آنان افتقار ندارند ولی آنان به اشیاء افتقار دارند، چون خداوند به مردمان می فرماید: « انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید » (فاطر/۱۵) پس آنان اگر چه استغنای به خدا دارند ولی به صفتی که امکان دارد از آن صفت بر آنان اسمی که خداوند خودش را بدان وصف کرده و آن اسم الغنی است ظاهر نمی گردند و بر خویش ظاهرا و باطنا، اسمی را که خداوند بدان اسم نامیدشان و آن اسم الفقیر است باقی می داند.
ولی صوفیه در نزد عامه به دعاوی و خرق عوائد از کلام بر خواطر و اجابت دعا و خوردن از عالم کون(۱) و هر خرق عادتی متمایزند و از اظهار چیزی که منتهی به معرفت و شناخت مردم به قرب آنان به خدا می شود، خودداری نمی کنند، زیرا آنان در پندار خود جز خدای را مشاهده نمی کنند و از ایشان علم بزرگی پنهان مانده است و این حالی که آنان در آنند سلامتی اندک است و چون در آن مکر و استدراج می باشد. »
رابطه بین استاد و شاگرد باید آنقدر تنگاتنگ باشد که تمام کانال وجودی استاد را شاگرد و تمام صفحه جان شاگرد را استاد پر کند. شاگرد باید آنچنان در استاد فانی شود که تمام شبانه روز فکر و ذکر او را استاد پر کند. راه می رود به نور استاد برود، حرف بزند به نور استاد حرف می زند، می بیند با نور استاد ببیند، می شنود با نور استاد بشنود. اگر در پیشگاه استاد زانوی ادب زده و خود را تحویل داده است، هیچگاه نباید مستقیم از خدا چیزی بخواهد، زیرا اینگونه بودن خلاف ادب است. به حضرت حق عرض کند: "ای پروردگار من! استادی را به من عطا داشتی که واسطه فیض من است. از تو می خواهم آنچه را بر من مقرر داشتی تا به عنوان برکات و نعم بر من روا داری ابتدا به استادم بدهی و اگر صلاح بود بعد از آن از ناحیه او به من عطا کنی و اگر صلاح نبود به من ندهی."
اگر شاگردی اینچنین در استاد فانی شد قوه خیال او هر چه را که می گیرد از کانال وجودی استاد می گیرد. امکان ندارد جناب امیرالمومنین علیه السلام در پیشگاه حق چیزی را طلب کند که آن چیز را جناب رسول اکرم صلی الله علیه و آله نداشته باشد. شاگرد هر چه را طلب می کند از کانال استاد طلب می کند. و این موجب جاری شدن برکات و فیوضات الهی در شاگرد می شود. زیرا ممکن است آن هنگام که شاگرد مستقیماً از خدا چیزی می گیرد لیاقت ادراک فیض را نداشته باشد. اینجاست که استاد باید به عنوان مجرای فیض او صفحه جان شاگرد را بررسی کند و آنچه را که لایق اوست به او بدهد زیرا استاد هرگز دست امساک و بخل ندارد و مظهر وجود حق است. لذا شاگرد باید از کانال وجودی استاد طلب کند.
وقتی قوه خیال تطهیر شد می تواند با صاحب قوه خیال قوی تر ارتباط استاد و شاگردی برقرار کند. بین شاگرد و استاد آنچنان رابطه روحی و قلبی وجود دارد که اگر استاد مریض شود، شاگرد نیز مریض می شود، اگر دندان استاد که در شرق عالم است درد بگیرد، دندان شاگرد نیز در غرب عالم به درد می آید. اگر نظام عالم مزاج استاد را به هم بزند، مزاج شاگرد هم به هم می خورد و بالعکس. می توان گفت استاد به منزله قلب می شود و شاگرد به منزله بدن. اگر بدن ضربه ببیند قلب ناراحت می شود و اگر قلب در عذاب باشد بدن نیز ضربه می بیند. تأثیر متقابلی بین این دو قوه خیال برقرار می شود. در آن وقت رابطه بین استاد و شاگرد به گونه ای کار را تنظیم می کند که استاد "اصل" می شود و شاگرد "فرع". بدین ترتیب هر چه را که می خواهند از کانال وجودی همدیگر می گیرند. آنها که اهل کارند از این طریق به حقایق عالم دست پیدا می یابند.
رابطه بین سید الشهداء علیه السلام و اصحاب و فرزندانش نیز رابطه استاد و شاگردی بود. لذا تمام شاگردان در کربلا قدم به قدم فیض را از ناحیه امام حسین علیه السلام طلب می کردند. هیچ شاگردی در حین احتضار و شهادتش مستقیماً با خدا گفتگو نمی کند. همه اول حسین علیه السلام را صدا می زنند و او نیز آنطور که خود با خدا در ارتباط است، رابطه آنان را تنظیم می کند و فیض را از حق می گیرد و در دامن خود عطا می دارد. این است که همه دوست دارند روی دامن استاد جان دهند و این رابطه بین استاد و شاگردی در کربلا محفوظ مانده است. ما باید در قضیه کربلا بیشتر این بخشها را بیاموزیم.
اختصاص حضرت رسول به فاتحة الکتاب آن است که سوره فاتحة الکتاب مصدر است به « الحمد الله رب العالمین » و حقیقت محمدیه مظهر اسم الله است . پس جمیع محامد راجع به حضرت رسول (ص ) است و آن حضرت حامد و محمود علیه است . اما آنکه محمود علیه می باشد از آن جهت است که حقیقت و عین ثابت آن حضرت جامع جمیع اسماء و صفات است ، زیرا مظهر اسم الله است و ظاهر با مظهر متحد می باشد . اما آنکه آن جناب حامد است به جهت آن است که موجودات عینیه همه از ظهورات و شؤون اوست ، پس حمد آنها راجع به حمد وی است .
حاصل آنکه آن حضرت در مرتبه جامعیت محمود است و در مرتبه تفضیل حامد است .
حقیقت محمدیه (ص) عالم ارواح و عالم اجسام باطن و ظاهر را جامع است ، زیرا که مظهر تام الله و رب است و به تمام عوالم نسبت ربوبیت دارد ، به ظاهرش رب عالم ظاهر ، و به باطنش رب عالم باطن است ، و مقوّم وجودی عوالم است . پس نسبتش به عوالم مثل نسبت ذاتیات به ماهیات است ، لذا در زیارت جامعه فرمود : « و اجسادکم فی الأجساد و أرواحکم فی الأرواح و أنفسکم فی النفوس » .
توجه انسان کامل به عالم ظاهر و عالم اجسام در قوس نزولی کمال او می باشد .
چنان که بازگشت به مقام اصلی خود که عالم ارواح باشد در قوس صعودی کمال وی است .
توجه به عالم ظاهر اگر چه نقص است ولی نقص هم از وجهی و به اعتباری دیگری کمال است ، چه نقص نظر به مرتبه کمال نقص است ، و لیکن به قیاس به مرتبه جامعیت کمال است . مثلاً وجود حشرات و حیوانات موذیه در حد ذات نقص است ولی نسبت به هیئت مجموعی عالم کمال است .
از اینجا سرّ ابتلای انبیا و اولیا ظاهر می شود ، چه ابتلای ایشان از جهت این است که اسماء قهر را جامعند و به هر اندازه ای که جامعیت تمامتر باشد ابتلا بیشتر است .
از این بیان می توان به سرّ هبوط آدم (ع) از بهشت به عالم اجسام که در قرآن مجید ، کتب انبیای سلف و کلمات حکمای اقدمین به طریق رمز بدان اشارت شده است پی برد ، زیرا که آدم اگر چه به حسب روحانیت در جنت عقلی بود و دارای کمال اتم یعنی مظهریت صفات تنزیهیه بود ولی در این مرتبه فاقد صفات تشبیهیه بود ، و صفات تشبیهیه اگر چه نسبت به صفات تنزیهیه نقص است و لیکن نسبت به مرتبه جامعیت و اکملیت کمال است .
پس آدم به واسطه خطیئه تکوینیه یعنی استعداد ذاتی که در نهادش بود از جنت عقلی به عالم سفلی هبوط کرد ، و در عالم عقلی و روحانی از آن جهت که موجودات عقلی فعلیات محضند وجود نداشت . آدم بعد از بودن در جنت عقلی به اغوای شیطان که وهم و خیال در عالم صغیر انسانی مظهر آن است هبوط کرد ، و علت هبوط آدم این بود که هر کمالی را که در استعداد اوست به فعلیت آورد و دارای صفات تشبیهیه نیز شود تا مرتبه اکملیت و استحاق خلافت وی را حاصل آید ، چه استحقاق خلافت الهیه بدون مرتبه جامعیت ممکن نیست ، لذا خداوند در جواب ملایکه که گفتند :
« آیا در زمین کسی را قرار می دهی که در آن فساد می کند و خون ها می ریزد ؟ بقره / 30 »
فرمود : « آن چه را من میدانم ، شما نمی دانید . بقره / 30 »
( رسائل عرفانی و فلسفی / حکیم و عالم ربانی محمد حسین فاضل تونی )