غمگین نپاش بر تنِ دفتر دوات را
گاهی بیا گریز بزن خاطرات را
اصلا بگو؟ کدام دلِ قدر ناشناس
رنجانده است دخترِ خوبِ دهات را
این چشم های نافذ باران گرفته ات
یادم می آورد شبِ خیس قنات را
آن کوچه های خاکی تا پاسِ شب رها
آن شب نشینِ ساده و بی سور و سات را
آن سفره ی همیشگی کاسه های ماست
خیساندنِ مداوم نانِ بیات را
آن دختری که با دو سه تا سکه ی سیاه
می ریخت توی جیبِ لباسش نشاط را ...
شاعر : خانم سپیده مختاری آبکنار
در احادیث ما وارد شده است که گروهی ( شاید همان حواریین بودهاند ) از عیسی بن مریم سؤال کردند : یا روح الله من نجالس ؟ با کی ما مجالست کنیم ؟ جواب داد : « من یذکرکم الله رویته » و یزید فی علمکم منطقه و یرغبکم فی الخیر عمله » ( 1 ) . یعنی با کسی مجالست کنید که دیدن او شما را به یاد خدا بیندازد . یک عده مردم ، افرادی هستند که دیدن آنها انسان را از خدا غافل میکند ، و یک عده افراد ، عملشان ، کردارشان ، رفتارشان ، وضعشان ، سیماشان ، خصوصیاتشان به گونهای است که انسان را از غفلت خارج میکند . با کسی مجالست کنید که دیدن او خدا را به یاد شما بیاورد ، کسی که سخنش بر علم شما میافزاید ، یعنی همه سخنانش برای شما حقایق تازه است ، هر چه که به شما میگوید حقیقت تازهای است که از مجلسش بهره میبرید . انسان میبیند که با بعضی افراد مینشیند ، وقتی که برمیخیزد واقعا احساس میکند که مطلب یاد گرفته ( هر نوع مطلبی ) و بر علمش افزوده شده است. « و یرغبکم فی الخیر عمله». و عمل او هم ترغیب کننده شما به کار خیر باشد . طوری عمل میکند که شما را به کار خیر تشویق و ترغیب مینماید .
گفتیم که " معاشرت " یک اثر قهری دارد . این نکته را هم عرض بکنم : این که عرض کردم فرق است میان معاشرت معلم و متعلم و غیر آن ، برای این است که انسان دو جور معاشرت دارد : در یک جور معاشرتها ، انسان به اصطلاح دروازه روح خودش را میبندد ، خودش را مخفی میکند ، نه خودش را آن طوری که هست برطرف ظاهر میکند ، و نه آمادگی دارد که طرف را در خودش بپذیرد . میبینید انسان اول بار که با کسی برخورد میکند ، هم او زود یک حالتی پیدا میکند که خودش را در مقابل انسان میگیرد ، و هم انسان یک قیافه مصنوعی به خودش میدهد ، یعنی همه آنچه را که هست به او نشان نمیدهد ، ولی همینکه با همدیگر صمیمی شدند ، دیگر در دلها به روی یکدیگر باز میشود ، این آنچه که دارد به او میگوید و لااقل پنهان نمیکند ، او هم آنچه که دارد به این ارائه میدهد . آن معاشرتهایی که فوقالعاده اثر دارد، این معاشرتهای صمیمانه است و این توصیهها هم بیشتر توجه به معاشرتهای صمیمانه دارد . در این معاشرتهاست که انسان بدون اینکه بفهمد اثر پیدا میشود . شعر مولوی خیلی شعر خوبی است در این جهت . میگوید :
میرود از سینهها در سینهها از ره پنهان صلاح و کینهها |
صحبت صالح تو را صالح کند صحبت طالح تو را طالح کند |
انسان با خوب مینشیند ، نمیفهمد که چقدر از او گرفت . خودش هم اینقدر احساس نمیکند . با آدم بد مینشیند، نمیفهمد چقدر از او گرفت .
من سنگ شدم و سد و دیوار دیگر نور از من نمیگذرد دیگر اب از من عبور نمیکند روح من در من روان نیست و جای جریان ندارد!!!
حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش چند قطره اشک است که گوشه دلم پنهانش کرده ام گریه نمیکنم تا تمام نشود میترسم بعداز ان از چشم هایم سنگ ریزه ببارد!
یا لطیف!این رسم دنیاست که اشک سنگریزه شود و روح سنگ و صخره؟این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه شود؟
وقتی تیره ایم وقتی سراپا کدریم به چشم می اییم و دیده میشویم اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد ناپدید میشود!
یا لطیف کاشکی دوباره مشتی تنها مشتی از لطافتت را به من میبخشیدی تا میچکیدم و می ورزیدم و ناپدید میشدم مپل هوا که ناپدید است مثل خودت که ناپیدایی.....یا لطیف!
چند رباعی از ابوسعید ابوالخیر:
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت | دیوانهی عشق تو سر از پا نشناخت | |
هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید | آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت |
* * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ای کرده غمت غارت هوش دل ما | درد تو شده خانه فروش دل ما | |
رمزی که مقدسان ازو محرومند | عشق تو مر او گفت به گوش دل ما |
* * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ای دلبر ما مباش بی دل بر ما | یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما | |
نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما | یا دل بر ما فرست یا دلبر ما |
* * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دی شانه زد آن ماه خم گیسو را | بر چهره نهاد زلف عنبر بو را | |
پوشید بدین حیله رخ نیکو را | تا هر که نه محرم نشناسد او را |
* * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تسبیح ملک را و صفا رضوان را | دوزخ بد را بهشت مر نیکان را | |
دیبا جم را و قیصر و خاقان را | جانان ما را و جان ما جانان را |
* * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یا رب به محمد و علی و زهرا | یا رب به حسین و حسن و آلعبا | |
کز لطف برآر حاجتم در دو سرا | بیمنت خلق یا علی الاعلا |
* * * * * * * * * * * * * * * * * * *
منبع: سایت تبیان
عشق و محبت از موضوعاتی است که در نگاه اول، هر عارف و عامی را بخود جلب می نماید. در طول قرن های متمادی، محبت یکی از مهم ترین دغدغه ها و گمشده های آدمی بوده است.
محبت غذای روح انسان و آرامش دهنده به اوست. محبت در نهاد آدمی سرشت شده و تمام تار و پود او را در بر گرفت است، تا جایی که حتی برخی وجه تسمیه انسان را برآمده از انس گیری او دانسته اند. (1)
جذبه محبت در مورد انسان تا جایی است که می تواند انسان را به سرحد بندگی برساند، چنانکه که گفته اند « الانسان عبید الاحسان »(2)
حب و دوستى یکى از حقایقى است که ما در وجدان خود مىیابیم که علامه طباطبایی (ره) آن را اینچنین تعریف می نمایند «یکی از معانی وجدانی که با آن سروکار داریم، «حب» است که آن را در خوراک و زن و مال و جاه و علم به کار میبریم و میگوییم: «فلان غذا را دوست دارم، زن را دوست دارم، مال و جاه و علم را دوست دارم».
غذا را دوست دارد؛ چون موجب کمال جسم است. همچنین علاقه انسان به مال و جاه و علم نیز، علاقه به کمال است. بنابراین، حب و دوستی عبارت است از تعلق وجودی و جذب خاص شعوری بین علتی که انسان را به کمال میرساند و بین معلول تکامل یافته.
حال فرق نمیکند که این علت، غذایی باشد که انسان میخورد، یا بهره و لذتی باشد که از زن میبرد یا مالی باشد که در آن تصرف میکند، یا اعتباری که از آن استفاده مینماید، یا معلم و آموزگاری که از آن دانش میآموزد.».(3)
اکسیر عشق و محبت از چنان اهمیت و ارزشی برخوردار است، که رسول اکرم (ص) دردعایش آن را طلب کرده، میفرمود: « اَللّهُمَّ ارْزُقْنی حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَ حُبَّ ما یُقَرِّبُنی اِلی حُبِّکَ وَاجْعَلْ حُبِّکَ اَحَبَّ اِلَی مِنَالْماءِ الْبارِدِ (4)
پروردگارا! دوستی خودت و دوستی کسی که تو را دوست دارد، و دوستی عملی که موجبدستیابی به محبت تو میشود، روزی من گردان، و دوستی خود را در نظر و ذائقه من از آبِخنک لذیذتر و عزیزتر قرار ده.»
نقل شده است که شعیب پیامبر(ع) بر اثر عشق و محبت خدا آن قدر گریست که دیدگانش نابینا شد و خدای متعال نور چشمانش را بازگرداند. دوباره آن قدر گریست که چشمانشبیفروغ شد، باز خداوند چشمانش را بینا ساخت. تا چهار بار این عمل تکرار شد.
سپس خداوند خطاب به وی فرمود: ای بندهام شعیب! تا کی به این کار ادامه میدهی؟ اگر از ترس آتش جهنم مینالی، تو را ایمنمیگردانم، و اگر مشتاق بهشتی، آن را به تو ارزانی میدارم.
عرض کرد: ای آقای من! میدانی که از ترس آتشت نمینالم و از اشتیاق بهشت نمیگریم، بلکه اکسیرمحبت و عشقت، دلم را ربوده و صبر و طاقتم را برده و شکیبایی ندارم، مگر به وصال تو نایل آیم.
آنگاه خدای متعال بدو فرمود: اکنون که برای وصال من میگریی، موسیبن عمران، کلیم خود را به خدمت تو میگمارم! (5)
با عنایت به همین تاکیدات است که در اندیشه اسلامی، نقش محبت در پرورش روح غیر قابل انکار بوده و متعلق محبت حقیقی موجود بی نهایت و کمال لایتناهی خداوندی دانسته شده است و دقیقا از همین روست که علامه طباطبایی (ره) معتقد است، مهمترین روش تربیت اخلاقی مبتنی بر توحید، روش حبّ عبودی است.
ایشان در المیزان میفرماید: « مهمترین شیوة تربیتی اخلاقی در نظر قرآن، شیوة حب عبودی است. چون بنای اسلام بر محبت عبودی است.
یعنی ترجیح دادن جانب خدا بر جانب بنده؛ رضای خدا را بر رضای خود ترجیح دادن؛ از حق خود به خاطر حق خدا گذشتن و از خشم خود به خاطر خشم خدا صرف نظر کردن؛ این محبت انسان را به کارهایی وا میدارد که عقل اجتماعی نمیپسندد. چون ملاک اخلاق اجتماعی، همین عقل اجتماعی است. محبت انسان را به کارهایی وا میدارد که فهم عادی که اساس تکالیف عمومی و دینی است، آن را نمیفهمد». (6)
علامه طباطبایی پس از تشریح رابطه عبد و معبود بر مبنای محبت راستین، راههای کسب حبّ خداوند در قرآن را مورد بررسی قرار داده و آنها را بدینگونه برمی شمرند؛ « تفکر و شناخت خداوند، ذکر دائم و یادآوری نعمتها و مسئولیت انسان در برابر خداوند، (7)
اخراج محبّت غیر خدا «القلب حرم الله فلا تسکن فی حرم الله غیر الله»، (8) عمل کردن مطابق رضایت الهی (9) و محبّت اولیای خدا که خداوند به آن سفارش کرده است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(شوری/ 23)؛ علامه همچنین بیان میکند که پیامبر(ص) و اهلبیت معصوم ( ع ) ایشان، مصادیق ذکر الهیاند؛ زیرا خداوند به وسیله آنها به یاد میآید. (10)
علامه طباطبایی ( ره ) در کنار تبیین علمی و عرفانی آیین محبت در آثار خویش، آن را در همه زوایای زندگی خویش جریان داده، بگونه ای که ایشان را احیاگر محبت به اهل بیت پیامبر (ص) در دهه های اخیر دانسته اند « سیدناالاستاد علامه این راه عشق و محبّت و علاقه به خاندان عصمت و طهارت را آنچنان احیا کرد که عملاً فرمود: (إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی) حَسنه رسمی ما مسلمانهاست در جلسه درسشان فرمود حسنه رسمی مملکت اگر گفتند حسنه, همین ولایت اهل بیت است چرا, برای اینکه در این آیه که دارد (قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی) بعد بلافاصله فرمود: (وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً) این قدر متیقّن در مقام تخاطب است این قدر متیقّن مصداق است حسنه یعنی مودّت اهل بیت اگر وِداد هست که بالاتر از محبّت است انسان برای او سر میدهد جان میدهد این بزرگوار آمده هم بحث مودّت و محبّت را احیا کند.» (11)
از سوی دیگر و در زندگی خانوادگی و روابط فیمابین علامه و همسرش نیز ، محبت نقش تعیین کننده ای داشته و هر دو در یکدیگر ذوب شده بودند. (12)
فرزند علامه طباطبایی(ره) می گوید: «رفتارشان با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتار می کردند گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. » (13)
وقتی همسر مرحوم علامه در سال 1344 بیمار می شوند، علامه هرگز اجازه نمی دهند تا همسرشان برای انجام کاری از بستر بلند شوند.
فرزند ایشان در این خصوص می گوید: «مادر من حدود 27 روز پیش از فوت در بستر بیماری بود و در این مدت پدرم از کنار بستر ایشان لحظه ای بلند نشدند. تمام کارهایشان را تعطیل کردند و به مراقبت از او پرداختند» (14)
و بدینگونه است که باید سرود:
شهریارا اگر آیین محبت باشد چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی (15)