جام بلا
در ازل جام بلائی آمد از نزد خدا این خطاب آمد که ای ارواح کل ماسوا
ز انبیاء و اولیاء و اصفیاء و اتقیاء کیست از عبد مطیعم نوشد این جام بلا
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
انبیاء گشتند حیران جملگی از این خطاب اولیاء اندر تعجب اصفیاء در اضطراب
اتقیاء را این ندا بر قلب چون تیر شهاب اشک حسرت جاری از چشم رسل همچون سحاب
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
انبیاء مرسل ختم رسولان کبار سایر مخلوق باری از یمین و از یسار
بعضی نوشیدند و از آن جام تلخ ناگوار رفته از بعضی ز نوش آن قدح تاب و قرار
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
بعضی از دورش نظر کردند با حال حزین جمع دیگر گشته اند از دیدن وی دل غمین
فرقه ای گفتند پس دشوار باشد نوش این فرقه ای را دل شده از بوی وی اندوهگین
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
پس حسین بن علی آن سرور عالی تبار زد به بالا آستین همتش مردانه وار
گفت گر نوشم من این جام بلا ای کردگار چیست پاداشم بگو ای شهریار پایدار
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
بر حسین آ مد خطاب ای پادشاه ممتحن هر که نوشیدست این جام بلا از امر من
گشته در راه رضایم حامل بار محن می شود سلطان و صاحب اختیار اندر زمن
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
این قدح را که نوشد شافع محشر شود مالک ملک وابر مخلوق را رهبر شود
بیرق حمدش به دست تاج دین بر سر شود بر ملائک وحش و طیر و انس و جن سرور شود
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
هر که نوشد جام محنت از ره صدق و صفا در رضای حق نماید جان شیرین را فدا
خویش را آماده بنماید به هر رنج و بلا در جزای این عمل او را شوم من خون بها
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
ماوراء اندر تحیر جمله از بالا و پست پس حسین بگرفت آن جام بلا بر روی دست
خواست تا نوشد ندا آمد ز خلاق الست صبر کن تا با تو گویم زآنچه در این جام هست
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
باید اول یا حسین اکبر دهی اصغر دهی قاسم و عباس و با عبدالله و جعفر دهی
خویشتن باید دهی جان و سر و پیکر دهی زان سپس اندر اسیری خواهر و دختر دهی
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
هست این جام بلا را زخمهای بی حساب نیزه و شمشیر تیر آنگاه سوز آفتاب
چون شدی لب تشنه از بهرت میسر نیست آب بسته گردد بازوی طفلان زارت با طناب
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
پس به پاسخ گفت یا رب در رضایت سر دهم گر قبول افتد گلو را در دم خنجر دهم
سرچه باشد در ره جانان بلی پیکر دهم شاکرم کاندر رهت اکبر دهم اصغر دهم
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
جان چه باشد زآنکه اندر راه جانان میدهم چون شدم عاشق بلی جان و تن ارزان می دهم
پیکر مجروح بر ریگ بیابان می دهم در میان آفتاب گرم سوزان می دهم
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
راضی ام در راه حق ریشم به خون رنگین کنم اصغر ششماهه را قربان راه دین کنم
از غم انصار قلب خویش را غمگین کنم خویش را مقتول تیغ قوم بد آئین کنم
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
راضی ام زینب اسیر فرقه کافر شود موپریشان خواهرم کلثوم بی یاور شود
غل به گردن سید سجاد غم پرور شود راضی ام بر آنکه راسم زیب طشت زر شود
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
بهر امت راضی ام جان با لب عطشان دهم در زمین کربلا من پیکر عریان دهم
راضی ام تا جسم خود زیر سم اسبان دهم زیر چوب خیزران راس و لب و دندان دهم
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
بعد قتلم راضی ام بینم به روی نی سرم بی برادر بی پدر گردد سکینه دخترم
راضی ام در کوچه و بازار بینم خواهرم در بلاها جمله راضی بر رضای داورم
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
این حسین کو جان خود قربان امت می کند ای عزیزان بر گنهکاران شفاعت می کند
وز شفاعت نامه ای برما کرامت می کند جمله را مستغرق دریای رحمت می کند
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر
هر کسی اندر ازل از لطف خلاق جلی صاحب یک منصبی شد از حسین بن علی
منصب این عاصی مجرم علی بن ولی ذکر وی شد تا شود قلب سیاهم منجلی
دامن همت حسین بن علی زد بر کمر گفت من می نوشم این جام بلای پر خطر
شاعر : مرحوم علی بن ولی
عبادت هموار کردن راه است برای عبور مشیت الهی که هر گاه فرمانی در جهت کاری درست و راست یا سخنی بر حق و عدالت می خواهد از وجود آدمی عبور کند بتواند بدون برخورد با سنگهایی مانند حرص و حسد و جاه و شهوت و امثال آن به راحتی به ظهور برسد نه آنکه حرص جلوی دادن حق مردمان را بگیرد و حب جاه و مقام ، آدمی را از خدمت به خلق باز دارد و به خود خواهی و خود نمایی بکشاند. آنکس که راه را برای رفت و آمد های فرشتگان از وجود خود هموار کرده باشد عابد حقیقی است و عبادتهایی نظیر نماز و روزه را می توان چنانکه در قرآن آمده است به کمک گرفت تا نفس با انجام رکوع و سجود ، فرعونیت از سر بنهد و بیاموزد که آدمی هر کجا حقی و حقیقتی دید باید در برابر آن تعظیم کند بلکه به خاک افتد و با کمال تواضع بگوید که حق با اوست و نیز در روزه از پرهیز حلال قوت گیرد تا از حرام نیز به طریق اولی بپرهیزد اما مراسم آیینی می تواند با ریا و تظاهر و یا غفلت و غرور همراه شود و خطاب از حق بشنود که وای بر نماز گزاران. بدین نگاه اصل عبادت همان رفتن به راه راست است که متضمن خدمت به خلق خواهد بود. عبادتهای آیینی را باید از راه تشویق و ریشخند و هنگام نشاط و سرخوشی به نفس عرضه کرد زیرا تحمیل و اعمال زور چه از طرف خود شخص و چه از طرف دیگران نتیجه عکس خواهد داد و موجب تجری نفس خواهد شد و شاید سخن حضرت امیر تاکید در این نکته باشد که در نامه به حارث همدانی در نهج البلاغه فرمودند : نفس خود را در واداشتن به عبادت فریب ده وبا آن مدارا کن وبه زور واکراه بر چیزی مجبورش نساز ودر وقت فراغت ونشاط بکارش گیر.