کینه ی عمر در بیان استاد صمدی آملی
منبع: کتاب شریف: شرح رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه (صفحات 248 تا 251)
دومی (یعنی عمر) - علیه ما یستحق من الله- که در زمان حضور جناب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هیچ بویی از ولایت حضرت رسول نبرده بود، از همان ابتدا کینه ای عمیق نسبت به حضرت و دختر گرامی و علی و اولاد علی علیهم السلام داشت. بعد از وفات پیامبر اکرم این فرصت را پیدا کرد که زهر کینه ی خود را به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد کند. لذا بعد از پیامبر اکرم مسأله ی بیعت را مستمسکی برای خالی کردن حقد و کینه ی خود قرار داد و برای کشتن امیرالمومنین، همسر مطهر و فرزندان عزیزش به پشت در خانه آمد تا به طور کلی ریشه ی خاندان عصمت و طهارت را برکند و اثری از آن ها در مدینه باقی نگذارد، و بیعت گرفتن فقط بهانه ای بود تا او به انجام این نقشه ی شوم که از قبل آن را برنامه ریزی کرده بود، برسد.
به تعبیر شریف یکی از اوتاد که:
«اگر اولین و آخرین از اشقیا، ظالمین و جنایتکاران، اعم از فرعون ها، نمرودها، قارون ها، هیتلرها، صدام ها و دیگران را در یک جا جمع بفرمایید، همه ی آنها روی همدیگر، یک موی خباثت های این فرد مذکور نمی شوند؛ زیرا او می خواست کاری کند که باب نبوت، رسالت، خلافت، ولایت و امامت در خانه ی امیرالمومنین دفن شود و همه را یک جا بسوزاند تا دیگر در عالم خبری از قرآن، وحی، نبوت و امامت نباشد.»
لذا اگر کسی در دلش سر سوزنی به او، روی خوش نشان دهد و از باب دوستی، صلح و تسالم با او وارد شود، معلوم می شود که ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام در دلش ظهور نکرده است. اگر کسی می خواهد در قلبش متنعّم به ولایت امیر المومنین علیه السلام شود باید به همان مقداری که ظالم ثانی (علیه اللعنه و العذاب) نسبت به خاندان عصمت و ولایت کینه را در قلبش پرورید، بغض او را در دل داشته باشد و استجابت حاجات خود را با یک طریق خاصی نسبت به او بجوید، اگر چه باید مرتبه ی ظاهر را نیز رعایت کرد و باعث تفرقه و جدایی میان فرق گوناگون مسلمین نشد که به حسب ظاهر باید از هرچه موجب تزلزل و سستی وحدت مسلمین و طمع دشمنان و کافران و اقتدار آن ها بر تجاوز به حریم خاک، مال، ناموس، و آبروی مسلمین است، اجتناب کرد؛ اما این بدان معنی نیست که ما در محدوده ی ذهن و قلب خود خباثت ها و ظلم های آن ها را فراموش کرده و با گمان بر دوستی و محبت او نسبت به خاندان رسالت و ولایت، از عدالت خارج شویم.
حرفی را که اکنون ما در صدد بیان آنیم مطلب جدیدی نیست که برای برخی از غرض ورزان دنیوی سنگین آمده است. مگر نه این است که حضرت بی بی فاطمه زهرا سلام الله علیها در همان بستر بیماری، آن هنگامی که آن اشخاص (یعنی عمر و ابوبکر علیهما اللعنه و العذاب) به جهت ظاهرسازی برای عیادتش حاضر شدند از آن ها روی گرداند و حاضر به دیدن چهره ی منفورشان نشد؟ و مگر نه این است که آن منحرف در اصل، در آن هنگام که جناب رسول الله درخواست قلم و کاغذی کرد تا وصیتش را برای تعیین امامت و ولایت مکتوب نماید، امتناع کرد و به آن حضرت نسبت گزاف و هذیان گویی داد و موجب تألـّم و ناراحتی شدید حضرت شد؟ مگر نبود آن اجتماع شیطانی اش در پشت در سراسر نور ولایت و امامت و به آتش کشیدن خانه و ضرب تازیانه و سیلی بر یگانه دخت خاتم رسولان، معصومه ی عالمیان، همسر مکرّم امام متقّیان و مادر محترم دو سرور بهشتیان و به شهادت رساندن آن عصمه الله الکبری؟
به تعبیر شریف بعضی از بزرگان ما، مظلومیت جناب سید الشهدا علیه السلام در واقعه ی عشورا شاید به مقدار مظلومیت امام حسن علیه السلام در مدینه نرسد، و اگر مظلومیت آن دو بزرگوار را جمع کنیم به پای مظلومیت حضرت علی علیه السلام نمی رسد که از زمان ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تا بعد از وفات آن جناب و بعد از شهادت دختر گرامی اش، شاهد انحای ظلم، ستم و جنایت آن ها بود و به علم سرّالقدرش، بر تمامی جزئیات افکار پلید او (یعنی عمر علیه اللعنه) واقف بود اما هرگز دم بر نیاورد و سکوت کرد، و حتی در موارد متعدّدی به کمک رسانی و امداد رسانی او در امر حکومت داری پرداخت تا مبادا در حفظ و بقای دین نازنین اسلام خللی وارد شود، در حالی که تمامی این مدت به فرموده ی خود در خطبه ی شقشقیه، حضرتش خار در چشم داشت و استخوانی در گلو.
از این سیره ی عملی حضرت معلوم می شود که در مقام مشورت و نظرخواهی، انسان حق ندارد حتی بزرگ ترین دشمنانش را گمراه کند، که اگر حضرت امیر المومنین می خواست چنین کاری کند، در عرض یک روز آبروی نداشته ی دومی (علیه اللعنه) در پیش خلایق آن روز رفته و هیچ سرمایه ای برای بقای حکومتش نمی ماند که در روایات اهل سنت به کرّات وارد شده است که آن دومی (علیه اللعنه) می گفت: لولا علیّ لهلک عمر: اگر علی نبود عمر هلاک می شد.
در هیچ عصری قطب به ظاهر و باطن منقسم و متعدد نشد جز در عصر آن دومی (علیه اللعنه) که این سنّت سیّئه و کثیف بنا نهاده و اولین بدعت در دین پایه گذاری شد و این فتوای جعلی را صادر کرد که همگان باید با خلیفه ی ظاهری بیعت کنند، اگر چه او قایل به خلافت باطنی امیرالمومنین هم نبود و صرفاً برای این که دهان جمعی از جهّال را ببندد و مانع از قیام آن ها شود، خلافت باطنی حضرت علی علیه السلام را به زبان ها انداخت. تا جایی که این اعتقاد هنوز هم در میان گروهی، باقی و برقرار است و عده ای امام علی علیه السلام را به عنوان خلیفه ی باطنی مسلمین و ابوبکر، عمر و عثمان (علیهم اللعنه و العذاب) را به عنوان خلیفه ی ظاهری مسلمین می دانند و یا این که حضرت را به عنوان خلیفه ی چهارم معرفی می کنند.
اما بر اساس فرمایشی که حضرت استاد علامه (حسن زاده ی آملی روحی فداه) در باب سوم رساله ی انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه و نکته ی 26 کتاب هزار و یک نکته بیان کرده اند، خلافت ظاهری و باطنی اختصاص به حضرت امیر المومنین علیه السلام دارد و احدی در این امر با ایشان شریک نیست.