حکایت است که روزی ماهیان نزد بزرگشان گرد آمدند و گفتند : ای فلانی ما قصد داریم به دریایی که از آن موجودیم و بدون آن معدوم هستیم برویم . پس ابتدا به ما بیاموزی که در کدام جهت است و راهش از کدام سوی است . تا آن را دریابیم . به سویش روان شویم . زیرا مدتهاست که نام آن را می شنویم ولی بدان علمی نداریم و نه مکان آن را دانیم . و نه جهتش را .
بزرگ ماهیان گفت : ای دوستان و ای برادران ! این سخن در شأن شما و امثال شما نیست ، چه دریا بزرگتر از آن است که کسی بتواند به آن رسد و این کار نه از عهده شما ممکن و نه در مقام شماست و او از شما غایب نیست و شما نیز از او پنهان نیستید . او از خودتان به شما نزدیکتر است چون سخن او را شنیدند برخاستند که او را بکشند . او گفت : به چه گناهی مر امستحق مرگ می دانید ؟
گفتند : تو می گویی آن دریایی که در جستجوی آنیم ، چیزی است که ما در آن هستیم ، در حالی که ما فقط در آبیم ، آب کجا و دریا کجا ! تو بر آنی که با سخنانت ما را گمراه سازی .
بزرگ ماهیان گفت : به خدا سوگند این گونه نیست که می پندارید ، من جز به حقیقت سخن نگفتم، چه دریا و آب در حقیقت یک چیز هستند و اصلاً میانشان فرقی نیست . به آن ، به حسب حقیقت و وجودش آب گویند و به حسب کمالات و خصوصیات و انبساط و انتشار تمام بر مظاهر ، و دریا به جهت آب .
در این هنگام بعضی از ماهیان حقیقت را دریافتند و ساکت شدند و بعضی دیگر انکار کرده ، از او روی گردان شدند و تنهایش گذاشتند .
آنجه از زبان ماهیان حکایت شد ، اگر آن را از زبان امواج نیز نقل نمایی صحیح است . فتدبر
{رساله لقاءالله / حضرت استاد علامه ذوالفنون حسن زاده آملی (روحی فدا) }