اینجا کربلاست… اعوذوبالله من الکرب و البلا. پناه میبرم به خدا از سرزمین غم و اندوه فراوان. این جمله را حسین، این وارث آدم، زمانی که وارد صحرای کربلا میشود بر زبان جاری میسازد.شب عاشوراست. در کنار یکی از دربهای حرم امام حسین (ع) نشستهام. بیهیچ حرکت و صدایی. سیل دستههای عزاداری به داخل صحن میآیند و هریک در گوشهای از حرم به عزاداری میپردازند. چراغهای داخل صحن همگی قرمز رنگاند و رنگ خون. اینجا هوای سنگینی حاکم است.دیدن این صحنهها، تاب و تحمل را از هر کسی میگیرد. زن، مرد، پیر یا جوان. هرکه هستی باش. وارد صحن که میشوی بیاختیار بغض گلویت را میفشارد و لحظهای بعد… آنچنان ناله و شیونی سرخواهی داد که وصف آن بر این صفحات کاغذ غیرممکن است.اینجا هوا تیره است. شب سیاه و است و افق گرفته و عبوس. زمین آرام است اما اینجا غوغایی بهپاست.هرکه هستی باش، اینجا حسین حکومت میکند. همهچیز به اذن اوست و هیچ جنبندهای نمیتواند بیاذن او داخل این حرم شریف شود.هرکه هستی باش. اینجا، در این صحرا، در سالیان دراز، حسین به قیامی برخاسته است که جاودانگیاش، جاودانگی خود و ?? تن از اصحابش را به همراه آورده است.“حسین، سیاستمداری نبود که به خاطر شرابخواری و سگبازی یزید با او درگیری پیدا کند و این حادثه غمانگیز اتفاق افتاده باشد. او وارث پرچم سرخی است که از آدم، همچنان دست به دست بر دست انسانیت میگردد و اکنون به دست او رسیده است و او نیز بااعلام این شعار که “هرماهی محرم است و هر روزی عاشوراست و هر سرزمینی کربلا” این پرچم را دست به دست به همه راهبران مردم و همهی آزادگان عدالتخواه در تاریخ بشریت سپردهاست و این است که در آخرین لحظهها که میرود تا بمیرد و پرچم را از دست بگذارد به همه نسلها در همه عصرهای فردا ، فریاد برمیآورد که: آیا کسی هست مرا یاری کند؟”حسین، نه دیروز که امروز و حتی فردا نیز این جمله را بر زبان جاری میسازد. هر دقیقه و هر ثانیهای که آیا کسی هست مرا یاری کند و هر باری که این فریاد از او بلند میشود راهبران راه او چه مرده و چه زنده برای یاری و قیام او به پا میخیزند و راه او را ادامه میدهند.اینجا هوا سنگین است. اینجا غربت سنگینی حاکم است. اینجا هوا تیره است. شب سیاه است و افق گرفته و عبوس. زمین آرام است. اینجا غوغایی به پاست. هرکه هستی باش…اینجا حسین، این وارث آدم صفهالله حکومت میکند. هرکه هستی باش. اینجا کربلاست. امروز عاشوراست….